پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848266421
واقعيتها را من عوض ميكنم
واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: سالي كه گذشت براي پيمان اسماعيلي، بدون شك سال بسيار خوشي بود. اسماعيلي 32ساله با مجموعه كوچكي كه تنها شامل 7داستان كوتاه است، هر 4جايزه خصوصي ادبيات داستاني را در رشته مجموعه داستان دريافت كرد؛ جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات، جايزه روزي روزگاري، جايزه مهرگان و جايزه گلشيري. گفتوگو با او البته تنها به «برف و سمفوني ابري»اش محدود نشد؛ از محور مشترك ادبيات داستاني- شيوه مواجهه نويسنده با واقعيت - شروع شد و به شيوه استفاده داستاني او از تحصيلات نامربوطاش رسيد؛ مهندسي برق! اگر موافق باشيد، از جايي شروع كنيم كه اصولا هر داستاننويسي، خواسته يا ناخواسته از آنجا شروع ميكند؛ نحوه مواجهه با واقعيت. شما وقتي ميخواهيد بنويسيد، چه قدر به واقعيت توجه داريد؟ واقعيت به معني توالي حقيقي رخدادها تقريبا برايم بيمعني است. واقعيت تا آنجايي ارزش دارد كه در خدمت داستان باشد. نوعي واقعنمايي به داستان بدهد تا مخاطب با آن ارتباط برقرار كند. بعد از اين مرحله واقعيت همان چيزي است كه در داستان ساخته ميشود. مثل يك لحظه واقعي، يك شيء واقعي يا آدمي كه واقعا جايي ديدهايم و ميشناسيم. اين ذرات واقعي بايد به واقعيت داستان خورانده شوند. باقي دنياي داستان چيزي است كه خودم درست ميكنم؛ محدوده خودم. من به درست كردن يك نسخه واقعي ديگر از زندگي خودم يا ديگران علاقهاي ندارم. خب اين در داستانهاي شما مشهود است ولي محدوده خودتان را بيشتر معرفي كنيد. محدوده من جغرافيايي است كه توي داستانها ساختهام. وقتي شما داستانها را ميخوانيد، وقتي از آن كوهها و برفها ميخوانيد توي قلمرو من آمدهايد. من اينها را ساختهام. مثل يكجور ملك شخصي كه به بقيه اجازه ميدهم بيايند، بگردند و قسمتهايي از واقعيت درونياش را ببينند؛ فقط بخشهايي از كليت دنيايي كه ساختهام. شما بهعنوان يك خواننده دنياي من را هنوز كامل نديدهايد. شايد در رماني كه مينويسم بخشهاي ديگري از اين جغرافيا را نشان خواننده بدهم. ولي كلا اين ملك شخصي براي خودش مختصاتي دارد كه با يكي دو داستان نهايي نميشود. ولي اولا شما براي ساختن اين دنيا، بخشهايي از واقعيت را قرض گرفتهايد و نميتوانيد آن را كاملا متعلق بهخود بدانيد. ثانيا هر كتاب، يا حتي بهتر است بگوييم هر داستاني، دنياي مستقلي دارد. نميتوان آن را به باقي داستانها منوط كرد. شايد باقي كارهايت را خواننده نخواند. منظور من اين نيست كه هر داستان بهخودي خود استقلال ندارد. منظورم اين است كه بيشتر داستانهايي كه تا به حال نوشتهام مثل استانهايي از يك كشور بزرگ بودهاند. شما در اين داستانها با حال و هواي چند استان از يك كشور وسيع سردسير طرف هستيد. توي داستانهاي ديگر به بخشهاي ديگري از اين كشور ميپردازم. بعد، بعد از مدتها اگر كسي همه داستانها را بخواند به ديد وسيعتري از اين جغرافياي وسيع ميرسد. بگذاريد مثالي بزنم. فرض كنيد شما با روش زندگي و جغرافياي آدمهايي در كردستان، آذربايجان يا مثلا يزد آشنا ميشويد. خود اين آشنايي بهخودي خود كامل است؛ يعني نياز به دانستن چيز ديگري ندارد. ولي كسي نميتواند بگويد با خواندن زندگي اين آدمها به مختصات كشوري مثل ايران اشراف پيدا كرده است. جزئيات خيلي بيشتري لازم است؛ استانهاي بيشتر. منظورم اين بخشهاست. خب اين ميشود جهان داستاني شما كه طبيعي است با يك داستان يا حتي يك كتاب نميتوان آن را شناخت. اما بخش اول سؤال باقي ماند. شما بخشهايي از دنياي واقعي بيروني را قرض گرفتهايد. مثلا كردستان در داستان «ميان حفرههاي خالي» يا كوير در داستان «مرض حيوان». با اين بخش از واقعيت بيروني چه كردهايد كه آن را متعلق بهخود ميدانيد؟ آنها را بهشدت دفرمه كردهام. مثلا دو اشكفته در داستان ميان حفرههاي خالي فقط دو حفره خيلي كوچك در كرمانشاه در دامنه كوه زاگرس است؛ جايي كه با كمي پياده روي راحت به آنجا ميرسيد و بعد هوايي ميخوريد و قدم زنان برميگرديد پايين. دو اشكفته واقعي جاي واقعا دلچسبي است. دو اشكفته داستان من مختصات كاملا دفرمه شدهاي دارد. ولي بعضي از مشخصات به كار رفته در داستانها كاملا دقيق است. مثلا حتي ارتفاعي كه براي فونداسيونهاي داستان مرض حيوان ذكر شده كاملا مهندسي و درست است. ولي خب فرايند حفر كانال در كارهاي مهندسي به شكلي كه در داستان توضيح داده شده نيست. كار مهندسي دقيقتر از اين است كه با اشتباهاتي اينچنيني كانالي به اين طول و وسعت ول شود توي بيابان. ولي من كانال را طوري ساختهام كه شما باورش كنيد. باور كنيد كه اين اشتباه كاملا محتمل است. آن كانال ديگر كانال من است. نه آن چيزي كه در كارهاي مهندسي طراحي ميشود. من واقعيتها را عوض ميكنم. اين واقعيتهاي جديد ديگر ارتباط مشخصي با آن چيزي كه ابتدا بوده پيدا نميكنند. خودشان مستقلند. اين براي تبديل واقعيت بيروني به واقعيت داستاني كارهاي شما يا جغرافياي خودتان كافي است؟ شما تفكر ويژهاي را در اين فضاسازي پيگيري نميكنيد؛ چيزي كه در لايههاي عميقتر بايد حس شود؟ وقتي شما يك دنياي جديد درست ميكنيد، وقتي آدمهاي اين دنياي جديد را با جهانبيني و عكسالعملهاي خودشان در اين دنيا ميگذاريد، وقتي اين دنيا قوانين و محدوديتهاي مختص بهخودش را دارد و وقتي آدم شما مجبور است در اين دنيا زندگي كند، راه خودش را پيدا كند و تصميم بگيرد خودبهخود تفكر بطني مورد نياز آن دنيا را خلق كردهايد. اين تفكر چيزي نيست كه مثلا شما قبلا در يك كتاب فلسفي خوانده باشيد و بعد يكدفعه با خواندن يك داستان به يادش بيفتيد و پيش خودتان بگوييد كه اين نويسنده به فلان موضوع فلسفي ارجاع داده است. من رابطه خوبي با اين داستانها ندارم. اين تفكر يعني وقتي شخصيت شما ميترسد، وقتي به مرزهاي تحمل فيزيكي و اخلاقي خودش نزديك ميشود و وقتي مجبور ميشود با واقعيتهاي موجود دنياي اطرافش روبهرو بشود دارد انديشهورزي ميكند. بدون اين انديشهورزي داستانها از طرف خواننده قبول نميشوند؛ ترس، رنج، نااميدي، نجات و خيلي چيزهاي ديگر. داستانهاي من در مورد اينها هستند؛ براي تحليل آدمهايي كه اين حسهاي بشري را تجربه ميكنند. اين سؤال را كردم چون نويسندگان و بهويژه همنسلان شما، اين روزها بهنظر ميرسد تنها به فرم، به زبان و به ساختن دنياهاي عجيب و غريب علاقهمندند. جاي خالي فكر و حرف كاملا احساس ميشود. در داستانهاي شما هم همينطور است. اصولا شما چقدر به زدن حرف خاص خودتان علاقهمنديد؟ چقدر حرف داريد؟ و اصلا فكر ميكنيد داستان بايد حرف هم داشته باشد يا نه؟ حرف زدن براي من تا آنجايي مهم است كه در قالب داستان جا افتاده باشد. بهنظر من در داستان بايد در نهايت حرفي وجود داشته باشد. من با هر نوع بازي بيهدف هر چقدر هم مثلا آوانگارد بهنظر برسد رابطه خوبي ندارم. بهنظر من ته هرچيز بايد يك ديدگاه راضيكننده وجود داشته باشد. شايد به همين خاطر است كه من قبل از نوشتن داستانها خيلي فكر ميكنم. اين طوري نيست كه يكدفعه شروع كنم به نوشتن يك داستان و بعد هم داستان خوبي بنويسم. من به داستانها فكر ميكنم، به آدمها، به جغرافيا و به جهانبيني. ولي كلا سؤال شما را از ديدگاه تاريخي هم ميشود بررسي كرد. مثلا ما نويسندگاني مثل كوندرا يا هاينريش بل داريم. ولي از طرفي نويسندگان كاملا فرمگرايي مثل دن دليلو يا مثلا براتيگان را داريم. مسئله حرف داستاني در آثار اين نويسندهها خيلي با هم فرق دارد. و فكر ميكنيد در برف و سمفوني ابري چقدر از اين نظر موفق بودهايد؟ بهنظر خودم موفق بودهام. البته طبيعي است كه بعضي از خوانندهها راضي نشوند. اين هم به ضعف من برميگردد هم به انتظاري كه يك خواننده از كتاب يا داستان دارد. چند سال پيش من با استانيسلاو لم، نويسنده لهستاني گفتوگو كردم؛ قبل از اينكه فوت كند. در آن گفتوگو جمله خيلي جالبي گفت. لم گفت: بعضي خوانندهها كتابهاي من را طوري ميخوانند كه انگار بخواهند از داخل يك دفترچه تلفن دستورالعمل پخت يك غذا را پيدا كنند و چون موفق نميشوند از دست من عصبانياند. ولي واقعيت اين است كه كتاب من يك دفترچه تلفن است نه كتاب آشپزي. براي پيدا كردن دستور پخت غذا بايد كتاب آشپزي بخريد. كتاب شما چيست و در آن بايد دنبال چه چيزي بگرديم؟ بايد دنبال يك دنياي تازه بگرديد و سعي كنيد كشفاش كنيد. البته شما با دنياي من خيلي آشنا نيستيد. پس ممكن است موقع گشت وگذار كمي هم بترسيد كه خيلي چيز مهمي نيست. من به شما اطمينان ميدهم كه خطري تهديدتان نميكند. اين دنيا پيشنهادهايي براي ترس، زندگي، درد، طبيعت و انسان دارد. لطفا به پيشنهادهايش گوش كنيد. اما من در همه داستانهاي شما اين پيشنهاد را حس نميكنم. مثلا «يك تكه شازده». اصولا داستانهاي شما از نظر كشش وضعيت قابلقبولي دارند و شيرين روايت ميشوند ولي «يك تكه شازده» به كلي با اين مجموعه ناسازگار است. خودتان اين داستان را چطور ميبينيد؟ «يك تكه شازده» بيشتر براي خودم يك جور تجربه بود؛ يعني تجربيترين داستان اين مجموعه است. شايد الان ديگر تمايل چنداني به تجربيات اينچنيني نداشته باشم. كلا موافقم كه اين داستان با بقيه داستانهاي مجموعه همخوان نيست. من فكر ميكنم «يك تكه شازده» اصولا نبايد در اين مجموعه باشد. اما يكي ديگر از داستانهاي متفاوت مجموعه، گراي 55 است كه بهنظرم شروع خوبي براي حركت در مسير تخيل محض است. جالب اينكه اين دو داستان تا اين حد متفاوت، درست در كنار هم هستند. واقعا خودم هم دفاع چنداني از «يك تكه شازده» ندارم. آن موقع فكر ميكردم به دلايلي خوب است كه اين داستان هم در مجموعه باشد. اما در مورد گراي 55 با شما موافقم. مسئله ساخت دنياي داستاني به شكل افراطياش در اين داستان وجود دارد. چيزي كه بيشتر برايم جالب است نگاه لطيف، شاعرانه و عاشقانه اين داستان است؛ فرايندي كه تخيلي بودنش كاملا مشهود است اما خواننده را همراه ميكند. شايد اين داستان عاشقانهترين داستاني است كه تا به حال نوشتهام. عملا با اين داستان پاياني ميخواستم جاي خالي عنصر عشق را در بقيه داستانهاي مجموعه پر كنم؛ اينكه عشق هم از مولفههاي دنياي خاص اين داستانهاست. خوشحالم كه با دنياي اين داستان ارتباط برقرار كرديد. اتفاقا همين را ميخواستم بگويم. يكي از مولفههاي مهم كارهاي شما كه بهنظر من نقطه مثبتي است، نوشتن از تجربهها و دانش خودتان است، بهگونه تغييرشكل يافته و داستاني. مثلا از 7 داستان، دستكم 3داستان، از جمله مرض حيوان و مردگان، مربوط به برق و مسائل آن هستند، چيزي كه ميدانم به تحصيلات و كار خودتان مربوط است. شما خيلي خوب از اين فضاهاي بكر استفاده كردهايد. اما همين باعث مردانه شدن داستانها و بيتوجهي به زنان شده است و تنها در آخري عشق را ميبينيم. نكته جالب اينكه اين هم يكي ديگر از ويژگيهاي مشترك نويسندگان همنسل شماست. قبول داريد؟ و فكر ميكنيد چرا اين طور است؟ واقعا جواب مشخصي براي اين مسئله ندارم. البته بعد از رواج شديد داستانهاي آپارتماني و زن و شوهري بهنظر ميرسد يك جور رويكرد جديد در داستان ايجاد شده است. ولي اين مسئله واقعا براي من خودآگاه نبوده؛ يعني خودم هم يك جايي بهنظرم رسيد كه عنصر زن در داستانهايم كمي كمرنگ شده؛ خيلي ناخودآگاه. شايد بايد كمي بيشتر منتظر بمانيم و كارهاي بيشتري از نويسندگان اين نسل بخوانيم. هنوز كمي زود است قضاوت كنيم. در مورد تجربيات شخصي هم كاملا حق با شماست. خيلي سعي كردم اين نوع تجربيات كه خيلي هم براي خوانندگان ما آشنا نيست به داستانهايم وارد شود. سعي كردم به نفع داستانها از آن تجربهها استفاده كنم. منبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
واقعيتها را من عوض ميكنم-سالي كه گذشت براي پيمان اسماعيلي، بدون شك سال بسيار خوشي بود. اسماعيلي 32ساله با مجموعه كوچكي كه تنها شامل 7داستان كوتاه است، هر ...
براي همين از اينكه در واقعيت هم براي اين تيم بازي ميكنم خيلي خوشحالم. معمولا در بازي فيفا خودم را انتخاب ... من تيمها را زياد عوض ميكنم. دوست دارم با بيشتر تيمهاي ...
احمدی نژاد: من از مردم خواهش می کنم خوشه بندی را از ذهنشان کنار بگذارند-احمدی نژاد: من ... که افتاد این بود که ملت ایران خودش را پیدا کرد و همه معادلات در داخل و خارج عوض شد. .... ما هر کشوری که رفتیم دیدیم، مردم دنیا مطلع هستند و از واقعیت های ایران خبر دارند.
برای چاپ کتابم هرکاری می کنم-گفتوگو با رضا امیرخانی به مناسبت انتشار «نفحات ... واقعیت این است كه نوك پیكان مخاطبشناسی من به جوانانی بازمیگردد كه تازه ... امام(ره) اگر غیر از این میاندیشید به عوض نوفللوشاتو، جای دیگری در شرق عالم را ...
منصوریان: از قطبی دفاع می کنم چون برای من سیاه بازی نکرد / رفتنم به استقلال را به قلعه ... همه بچه هایی بودند که تازه آمده بودند و شرایط عوض می شد. .... مربی ایرانی بیاید فکر می کند می خواهم نفر اول باشم این یک واقعیت است که همکاری ام برای آینده در ...
حقیقت → @ ← واقعیت-مرتضی nvcd01-10-2007, 03:38 PMدر این تاپیک در مورد حقیقت و ... مرتضی جان به نظر من واقعیت و حقیقت هر دو یک چیز هستند و من اونها رو تقریبا همانطوری که شما تعریف می کنی تعریف می کنم . .... حالا بحث عوض نشه.
دنیای این روزای من قشنگه-«این روزها حس می کنم که دنیا را قشنگ تر می بینم. ... خودش می گفت این، واقعیت درمانی است. ... نکنم یکی از آنها کتابی بود به نام «جهان هولوگرافیک» و از اینجا انگار مسیر زندگی من عوض شد و من به دوره جدیدی پا گذاشتم.
باهنر: رئیس جمهور نباید بگوید من مجلس تعیین میکنم-سیاست > چهره ها - خانه ملت ... ۴-۵دوره به همین منوال میگذارد، نسل عوض میشود آخر هم مردم به مطلوب خود نمیرسند. ..... معلوم نیست کی محقق میشود؛ اما باید برای انتشار آمارهای نزدیک به واقعیت ساز و کاری ...
خوابهايی که زندگیتان را عوض می کنند-همه چیز در مورد تفسیر خواب خوابهايی که ... آيا اين واقعيت دارد كه هيچكس در خواب خودش را يعني تصوير چهرهاش را نميبيند؟ ... در حيطه خواب كار ميكنم، بسياري از مراجعان من خودشان را در خوابهايشان ديدهاند، البته خيلي ...
amirsaeed08-11-2008, 08:55 PMآقا من وقتی فیلم مسابقات کشتی کج رو میبینم . ... یکی دیگه که خیلی باز توجه منو جلب میکنه و به فیلم بودن این قضیه اطمینان .... همون لحظه اي كه ضربه قراره بخوره به طرف دوربين عوض ميشه به جرات ميگم بيشتر از ...
-