تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن كم خوراك است و منافق پرخور.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1848266421




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

واقعيت‌ها را من عوض مي‌كنم


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: سالي كه گذشت براي پيمان اسماعيلي، بدون شك سال بسيار خوشي بود. اسماعيلي 32‌ساله با مجموعه كوچكي كه تنها شامل 7‌داستان كوتاه است، هر 4‌جايزه خصوصي ادبيات داستاني را در رشته مجموعه داستان دريافت كرد؛ جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات، جايزه روزي روزگاري، جايزه مهرگان و جايزه گلشيري. گفت‌وگو با او البته تنها به «برف و سمفوني ابري‌»اش محدود نشد؛ از محور مشترك ادبيات داستاني‌- شيوه مواجهه نويسنده با واقعيت - شروع شد و به شيوه استفاده داستاني او از تحصيلات نامربوط‌اش رسيد؛ مهندسي برق! اگر موافق باشيد، از جايي شروع كنيم كه اصولا هر داستان‌نويسي، خواسته يا ناخواسته از آنجا شروع مي‌كند؛ نحوه مواجهه با واقعيت. شما وقتي مي‌خواهيد بنويسيد، چه قدر به واقعيت توجه داريد؟ واقعيت به معني توالي حقيقي رخدادها تقريبا برايم بي‌معني است. واقعيت تا آنجايي ارزش دارد كه در خدمت داستان باشد. نوعي واقع‌نمايي به داستان بدهد تا مخاطب با آن ارتباط برقرار كند. بعد از اين مرحله واقعيت همان چيزي است كه در داستان ساخته مي‌شود. مثل يك لحظه واقعي، يك شيء واقعي يا آدمي كه واقعا جايي ديده‌ايم و مي‌شناسيم. اين ذرات واقعي بايد به واقعيت داستان خورانده شوند. باقي دنياي داستان چيزي است كه خودم درست مي‌كنم؛ محدوده خودم. من به درست كردن يك نسخه واقعي ديگر از زندگي خودم يا ديگران علاقه‌اي ندارم. خب اين در داستان‌هاي شما مشهود است ولي محدوده خودتان را بيشتر معرفي كنيد. محدوده من جغرافيايي است كه توي داستان‌ها ساخته‌ام. وقتي شما داستان‌ها را مي‌خوانيد، وقتي از آن كوه‌ها و برف‌ها مي‌خوانيد توي قلمرو من آمده‌ايد. من اينها را ساخته‌ام. مثل يك‌جور ملك شخصي كه به بقيه اجازه مي‌دهم بيايند، بگردند و قسمت‌هايي از واقعيت دروني‌اش را ببينند؛ فقط بخش‌هايي از كليت دنيايي كه ساخته‌ام. شما به‌عنوان يك خواننده دنياي من را هنوز كامل نديده‌ايد. شايد در رماني كه مي‌نويسم بخش‌هاي ديگري از اين جغرافيا را نشان خواننده بدهم. ولي كلا اين ملك شخصي براي خودش مختصاتي دارد كه با يكي دو داستان نهايي نمي‌شود. ولي اولا شما براي ساختن اين دنيا، بخش‌هايي از واقعيت را قرض گرفته‌ايد و نمي‌توانيد آن را كاملا متعلق به‌خود بدانيد. ثانيا هر كتاب، يا حتي بهتر است بگوييم هر داستاني، دنياي مستقلي دارد. نمي‌توان آن را به باقي داستان‌ها منوط كرد. شايد باقي كارهايت را خواننده نخواند. منظور من اين نيست كه هر داستان به‌خودي خود استقلال ندارد. منظورم اين است كه بيشتر داستان‌هايي كه تا به حال نوشته‌ام مثل استان‌هايي از يك كشور بزرگ بوده‌اند. شما در اين داستان‌ها با حال و هواي چند استان از يك كشور وسيع سردسير طرف هستيد. توي داستان‌هاي ديگر به بخش‌هاي ديگري از اين كشور مي‌پردازم. بعد، بعد از مدت‌ها اگر كسي همه داستان‌ها را بخواند به ديد وسيع‌تري از اين جغرافياي وسيع مي‌رسد. بگذاريد مثالي بزنم. فرض كنيد شما با روش زندگي و جغرافياي آدم‌هايي در كردستان، آذربايجان يا مثلا يزد آشنا مي‌شويد. خود اين آشنايي به‌خودي خود كامل است؛ يعني نياز به دانستن چيز ديگري ندارد. ولي كسي نمي‌تواند بگويد با خواندن زندگي اين آدم‌ها به مختصات كشوري مثل ايران اشراف پيدا كرده است. جزئيات خيلي بيشتري لازم است؛ استان‌هاي بيشتر. منظورم اين بخش‌هاست. خب اين مي‌شود جهان داستاني شما كه طبيعي است با يك داستان يا حتي يك كتاب نمي‌توان آن را شناخت. اما بخش اول سؤال باقي ماند. شما بخش‌هايي از دنياي واقعي بيروني را قرض گرفته‌ايد. مثلا كردستان در داستان «ميان حفره‌هاي خالي» يا كوير در داستان «مرض حيوان». با اين بخش از واقعيت بيروني چه كرده‌ايد كه آن را متعلق به‌خود مي‌دانيد؟ آنها را به‌شدت دفرمه كرده‌ام. مثلا دو اشكفته در داستان ميان حفره‌هاي خالي فقط دو حفره خيلي كوچك در كرمانشاه در دامنه كوه زاگرس است؛ جايي كه با كمي پياده روي راحت به آنجا مي‌رسيد و بعد هوايي مي‌خوريد و قدم زنان برمي‌گرديد پايين. دو اشكفته واقعي جاي واقعا دلچسبي است. دو اشكفته داستان من مختصات كاملا دفرمه‌ شده‌اي دارد. ولي بعضي از مشخصات به كار رفته در داستان‌ها كاملا دقيق است. مثلا حتي ارتفاعي كه براي فونداسيون‌هاي داستان مرض حيوان ذكر شده كاملا مهندسي و درست است. ولي خب فرايند حفر كانال در كارهاي مهندسي به شكلي كه در داستان توضيح داده شده نيست. كار مهندسي دقيق‌تر از اين است كه با اشتباهاتي اينچنيني كانالي به اين طول و وسعت ول شود توي بيابان. ولي من كانال را طوري ساخته‌ام كه شما باورش كنيد. باور كنيد كه اين اشتباه كاملا محتمل است. آن كانال ديگر كانال من است. نه آن چيزي كه در كارهاي مهندسي طراحي مي‌شود. من واقعيت‌ها را عوض مي‌كنم. اين واقعيت‌هاي جديد ديگر ارتباط مشخصي با آن چيزي كه ابتدا بوده پيدا نمي‌كنند. خودشان مستقلند. اين براي تبديل واقعيت بيروني به واقعيت داستاني كارهاي شما يا جغرافياي خودتان كافي است؟ شما تفكر ويژه‌اي را در اين فضاسازي پيگيري نمي‌كنيد؛ چيزي كه در لايه‌هاي عميق‌تر بايد حس شود؟ وقتي شما يك دنياي جديد درست مي‌كنيد، وقتي آدم‌هاي اين دنياي جديد را با جهان‌بيني و عكس‌العمل‌هاي خودشان در اين دنيا مي‌گذاريد، وقتي اين دنيا قوانين و محدوديت‌هاي مختص به‌خودش را دارد و وقتي آدم شما مجبور است در اين دنيا زندگي كند، راه خودش را پيدا كند و تصميم بگيرد خودبه‌خود تفكر بطني مورد نياز آن دنيا را خلق كرده‌ايد. اين تفكر چيزي نيست كه مثلا شما قبلا در يك كتاب فلسفي خوانده باشيد و بعد يكدفعه با خواندن يك داستان به يادش بيفتيد و پيش خودتان بگوييد كه اين نويسنده به فلان موضوع فلسفي ارجاع داده است. من رابطه خوبي با اين داستان‌ها ندارم. اين تفكر يعني وقتي شخصيت شما مي‌ترسد، وقتي به مرزهاي تحمل فيزيكي و اخلاقي خودش نزديك مي‌شود و وقتي مجبور مي‌شود با واقعيت‌هاي موجود دنياي اطرافش روبه‌رو بشود دارد انديشه‌ورزي مي‌كند. بدون اين انديشه‌ورزي داستان‌ها از طرف خواننده قبول نمي‌شوند؛ ترس، رنج، نااميدي، نجات و خيلي چيزهاي ديگر. داستان‌هاي من در مورد اينها هستند؛ براي تحليل آدم‌هايي كه اين حس‌هاي بشري را تجربه مي‌كنند. اين سؤال را كردم چون نويسندگان و به‌ويژه هم‌نسلان شما، اين روزها به‌نظر مي‌رسد تنها به فرم، به زبان و به ساختن دنياهاي عجيب و غريب علاقه‌مندند. جاي خالي فكر و حرف كاملا احساس مي‌شود. در داستان‌هاي شما هم همين‌طور است. اصولا شما چقدر به زدن حرف خاص خودتان علاقه‌منديد؟ چقدر حرف داريد؟ و اصلا فكر مي‌كنيد داستان بايد حرف هم داشته باشد يا نه؟ حرف زدن براي من تا آنجايي مهم است كه در قالب داستان جا افتاده باشد. به‌نظر من در داستان بايد در نهايت حرفي وجود داشته باشد. من با هر نوع بازي بي‌هدف هر چقدر هم مثلا آوانگارد به‌نظر برسد رابطه خوبي ندارم. به‌نظر من ته هرچيز بايد يك ديدگاه راضي‌كننده وجود داشته باشد. شايد به همين خاطر است كه من قبل از نوشتن داستان‌ها خيلي فكر مي‌كنم. اين طوري نيست كه يكدفعه شروع كنم به نوشتن يك داستان و بعد هم داستان خوبي بنويسم. من به داستان‌ها فكر مي‌كنم، به آدم‌ها، به جغرافيا و به جهان‌بيني. ولي كلا سؤال شما را از ديدگاه تاريخي هم مي‌شود بررسي كرد. مثلا ما نويسندگاني مثل كوندرا يا هاينريش بل داريم. ولي از طرفي نويسندگان كاملا فرم‌گرايي مثل دن دليلو يا مثلا براتيگان را داريم. مسئله حرف داستاني در آثار اين نويسنده‌ها خيلي با هم فرق دارد. و فكر مي‌كنيد در برف و سمفوني ابري چقدر از اين نظر موفق بوده‌ايد؟ به‌نظر خودم موفق بوده‌ام. البته طبيعي است كه بعضي از خواننده‌ها راضي نشوند. اين هم به ضعف من برمي‌گردد هم به انتظاري كه يك خواننده از كتاب يا داستان دارد. چند سال پيش من با استانيسلاو لم، نويسنده لهستاني گفت‌وگو كردم؛ قبل از اينكه فوت كند. در آن گفت‌وگو جمله خيلي جالبي گفت. لم گفت: بعضي خواننده‌ها كتاب‌هاي من را طوري مي‌خوانند كه انگار بخواهند از داخل يك دفترچه تلفن دستورالعمل پخت يك غذا را پيدا كنند و چون موفق نمي‌شوند از دست من عصباني‌اند. ولي واقعيت اين است كه كتاب من يك دفترچه تلفن است نه كتاب آشپزي. براي پيدا كردن دستور پخت غذا بايد كتاب آشپزي بخريد. كتاب شما چيست و در آن بايد دنبال چه چيزي بگرديم؟ بايد دنبال يك دنياي تازه بگرديد و سعي كنيد كشف‌اش كنيد. البته شما با دنياي من خيلي آشنا نيستيد. پس ممكن است موقع گشت و‌گذار كمي هم بترسيد كه خيلي چيز مهمي نيست. من به شما اطمينان مي‌دهم كه خطري تهديدتان نمي‌كند. اين دنيا پيشنهادهايي براي ترس، زندگي، درد، طبيعت و انسان دارد. لطفا به پيشنهادهايش گوش كنيد. اما من در همه داستان‌هاي شما اين پيشنهاد را حس نمي‌كنم. مثلا «يك تكه شازده». اصولا داستان‌هاي شما از نظر كشش وضعيت قابل‌قبولي دارند و شيرين روايت مي‌شوند ولي «يك تكه شازده» به كلي با اين مجموعه ناسازگار است. خودتان اين داستان را چطور مي‌بينيد؟ «يك تكه شازده» بيشتر براي خودم يك جور تجربه بود؛ يعني تجربي‌ترين داستان اين مجموعه است. شايد الان ديگر تمايل چنداني به تجربيات اينچنيني نداشته باشم. كلا موافقم كه اين داستان با بقيه داستان‌هاي مجموعه همخوان نيست. من فكر مي‌كنم «يك تكه شازده» اصولا نبايد در اين مجموعه باشد. اما يكي ديگر از داستان‌هاي متفاوت مجموعه، گراي 55 است كه به‌نظرم شروع خوبي براي حركت در مسير تخيل محض است. جالب اينكه اين دو داستان تا اين حد متفاوت، درست در كنار هم هستند. واقعا خودم هم دفاع چنداني از «يك تكه شازده» ندارم. آن موقع فكر مي‌كردم به دلايلي خوب است كه اين داستان هم در مجموعه باشد. اما در مورد گراي 55 با شما موافقم. مسئله ساخت دنياي داستاني به شكل افراطي‌اش در اين داستان وجود دارد. چيزي كه بيشتر برايم جالب است نگاه لطيف، شاعرانه و عاشقانه اين داستان است؛ فرايندي كه تخيلي بودنش كاملا مشهود است اما خواننده را همراه مي‌كند. شايد اين داستان عاشقانه‌ترين داستاني است كه تا به حال نوشته‌ام. عملا با اين داستان پاياني مي‌خواستم جاي خالي عنصر عشق را در بقيه داستان‌هاي مجموعه پر كنم؛ اينكه عشق هم از مولفه‌هاي دنياي خاص اين داستان‌هاست. خوشحالم كه با دنياي اين داستان ارتباط برقرار كرديد. اتفاقا همين را مي‌خواستم بگويم. يكي از مولفه‌هاي مهم كارهاي شما كه به‌نظر من نقطه مثبتي است، نوشتن از تجربه‌ها و دانش خودتان است، به‌گونه تغييرشكل يافته و داستاني. مثلا از 7 داستان، دست‌كم 3‌داستان، از جمله مرض حيوان و مردگان، مربوط به برق و مسائل آن هستند، چيزي كه مي‌دانم به تحصيلات و كار خودتان مربوط است. شما خيلي خوب از اين فضاهاي بكر استفاده كرده‌ايد. اما همين باعث مردانه شدن داستان‌ها و بي‌توجهي به زنان شده است و تنها در آخري عشق را مي‌بينيم. نكته جالب اينكه اين هم يكي ديگر از ويژگي‌هاي مشترك نويسندگان هم‌نسل شماست. قبول داريد؟ و فكر مي‌كنيد چرا اين طور است؟ واقعا جواب مشخصي براي اين مسئله ندارم. البته بعد از رواج شديد داستان‌هاي آپارتماني و زن و شوهري به‌نظر مي‌رسد يك جور رويكرد جديد در داستان ايجاد شده است. ولي اين مسئله واقعا براي من خودآگاه نبوده؛ يعني خودم هم يك جايي به‌نظرم رسيد كه عنصر زن در داستان‌هايم كمي كمرنگ شده؛ خيلي ناخودآگاه. شايد بايد كمي بيشتر منتظر بمانيم و كارهاي بيشتري از نويسندگان اين نسل بخوانيم. هنوز كمي زود است قضاوت كنيم. در مورد تجربيات شخصي هم كاملا حق با شماست. خيلي سعي كردم اين نوع تجربيات كه خيلي هم براي خوانندگان ما آشنا نيست به داستان‌هايم وارد شود. سعي كردم به نفع داستان‌ها از آن تجربه‌ها استفاده كنم. منبع:




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 380]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن