واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: داستانهايي كه نوجوانان نوشتهاند و يادداشت جعفر توزندهجاني، مسئول بخش داستانهاي نوجوانان، درباره يكي از آنها خواب تو خواب تق... توق... تق... توق... هر لحظه صدا نزديكتر ميشد تا اين كه يك دفعه قطع شد. ضربههاي تندي را بر شانهاش احساس كرد. تكاني خورد و سرش را كمي جابهجا كرد تا اين كه فرياد بلندي شنيد و با ترس از خواب پريد و سيخ ايستاد. وقتي كاملاً خواب از سرش پريد، چشمش به معلم افتاد كه با صورتي سرخ، مثل لبو، از فرط عصبانيت لبهايش را ميجويد و به او نگاه ميكرد. احساس ميكرد چشمهاي معلم از خشم عجيبي پر شده است. معلم گفت: «مگر من اينجا لالايي ميخوانم يا نيمكتت خيلي گرم و نرم است كه اينطوري خوابيدي؟ يك جوري خوابيده كه انگار تمام شب را حمالي كرده...» و همين حرف معلم كافي بود تا كلاس از خنده منفجر شود. معلم داد كشيد: «ساكت! مگر من جوك گفتم يا حرف خندهداري زدم كه ميخنديد؟ شما هم وضع بهتري از اين نداريد.» و جوري با دست به او اشاره كرد كه انگار چيز بدي است كه بايد از آن دوري كرد... تكاني خورد و چشمهايش را باز كرد. صاف نشست و به اطرافش نگاه كرد. همه بچهها به او خيره شده بودند و معلم با چشماني غضبناك، از پاي تخته او را نگاه ميكرد و منتظر جواب سؤالش بود. مريم بيضايينژاد، خبرنگار افتخاري از كرج تصويرگري: الهه عليرضايي، خبرنگار جوان، رباط كريم خواب يا بيدار بسياري از آدمها بيشتر زندگيشان را در خواب ميگذرانند. منظور خواب معمولي نيست، خواب غفلت است. اين آدمها هرچند بار كه بيدار شوند و هرچهقدر ديگران به آنها تلنگر بزنند، باز هم بيدار نخواهند شد. اگر هم بيدار شوند، ذهنشان ديگر چنان مغشوش است كه قادر به تمايز ميان خواب و بيداري نيستند. دانشآموز اين داستان هم به همان خواب غفلت دچار شده و هربار كه معلم بيدارش ميكند، به خواب ديگري فروميرود و سرانجام هم نميداند آنچه چند لحظه بر او گذشته خواب بوده يا واقعيت. داستان را بايد از اين زاويه در نظر گرفت و به آن توجه كرد. باران خوشبختي اين روزها كمتر تو را ميبينم! تو كه پيك خوشبخت آرزوهاي روزهاي رنگارنگ كودكيام بودي... يادش به خير! آن روزها وقتي تو را ميديدم، به توصيه مادر سردر گوشت ميكردم و آرزويم را برايت نجوا ميكردم. چه آرزوهاي پاك و شيريني! گرفتن نمره بيست از امتحان ديكته، خوب شدن سردرد مادر و اين كه روز جمعه به پارك برويم! حالا آرزوهايم عوض شدهاند. خيلي وقت است كه نمره امتحان ديكته و رفتن به پارك سر خيابان از فهرست دغدغههاي ذهني ام خط خوردهاند. نميدانم بازهم آرزوهايم را به آسمانها ميبري يا نه؟! اگر دوباره ببينمت حتماً ازت ميپرسم! *** امروز بعد از مدتها تو را ديدم! آنقدر ذوق زده شدم كه بيتوجه به نگاههاي عابران و سن و سال خودم با سرعت به سمتت دويدم. تو را از روي شمشادهاي كنار خيابان برداشتم و در دستم گرفتم، اما هر چه فكر كردم، نتوانستم آرزويي را برزبان بياوم. نه اين كه هيچ آرزويي نداشته باشم! نه! برعكس دلم پر از اميد و آرزو است، اما راستش خجالت ميكشيدم به جاي آرزو براي شفاي بيماري همسايه، از تو لپتاپ بخواهم و سفر به خارج از كشور... عاقبت فكري به خاطرم رسيد. آهسته در گوشت نجوا كردم كه دوباره مثل روزهاي زيباي كودكي شهر پر از تو و دوستانت باشد! بعد دستم را باز كردم و تو پرواز كردي! * * * كنار پنجره اتاقم نشستهام و به آسمان مشكي شب نگاه ميكنم! انگار باران قاصدك بر زمين ميريزد. اما من فقط سه آرزو كردم و به سه قاصدك گفتم. يكي آرزوي شفاي همسايه بود و دو تاي ديگر رازي است بين من و پيامرسانان خوشبختي! بگذار بقيه دوستانت قاصد آرزوهاي ديگران باشند. شايد هنوز هم كودكي به انتظار نمره بيست امتحان ديكته و رفتن به پارك سر خيابان و بهبودي سردرد مادرش نشسته باشد. مرجان مرندي، خبرنگار جوان از تهران تصويرگري: فرشته پيرعلي، خبرنگار افتخاري، تهران گل يافتنشدني هنگامي كه سرش پايين افتاد، هزاران فكر در مغزش چرخيد. يكي از آنها را انتخاب كرد و در آن فرو رفت. به فكرش نگاه ميكرد. بعضي وقتها لبخند ميزد، اخم ميكرد، حتي با خودش بگومگو ميكرد. نميدانست فكر درستي است يا نه؟ ولي وقتي متوجه شد زمانش بسيار كوتاه است، فهميد فكرش نه تنها درست، بلكه بسيار عالي است. ازفكر بيرون آمد و بلند شد. خرامان خرامان راه ميرفت. از كاري كه ميخواست انجام دهد اطمينان نداشت. گويي در خلأ راه ميرفت. نگران بود. سعي كرد آرام راه برود تا زمان بيشتري براي تأييد كارش داشته باشد. در ميان راه وقتي نگاهش به باغبان پير افتاد كه چهطور به همان گلي كه ميخواست براي زيبا كردن اتاقش از ريشهاش جدا كند، با ملايمت رفتار ميكند و وقتي را كه براي او حكم طلا را داشت صرف رسيدگي به آنها ميكند، خودش هم از كارش پشيمان شد. جلو رفت، دستان باغبان پير را گرفت و بر آنها بوسه زد و همان هنگام بود كه گل زيباي خنده بر روي لبان باغبان نقش بست، همان گلي كه در هيچ كجاي دنيا يافت نميشود! منبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 298]