تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):در هر جمعه، اندكى از سبيل و ناخن‏هاى خود را بگير، و اگر هم چيزى وجود نداشته باشد، آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806638900




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

باید برای شعر تسلیتی بفرستیم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: باید برای شعر تسلیتی بفرستیم
قیصر امین پور
سه یادداشت برای رفتن قیصر‌118 سال پیش بود اولین‌بار که دیدمش. دانشجوی کارشناسی ارشد بود. پر از نشاط و ذوق و شوق. نکته‌هایی که می‌گفت و ظرافت‌های زبانی و ادبی که در کلا‌مش بود نشان از هوش سرشارش داشت و وسعت مطالعاتش. از همان اولین برخورد آنچنان صمیمی بود که گویی سالیانی است با هم آشناییم... من از رفتارش می‌خواهم بگویم که همیشه از دیدارش به آرامش می‌رسیدم. زلا‌لی و صفای همیشگی جاذبه‌خاصی به شخصیتش داده بود و همنشینی با او را خواستنی‌تر می‌کرد. در میان جمع حواسش به همه چیز بود. اگر از کسی یا رفتاری دلگیر می‌شد خیلی سخت می‌شد ناراحتی‌اش را فهمید. خیلی مواظب بود کسی از حرف‌هایش ناراحت نشود؛ حتی در موضوعات علمی و ادبی داوری‌هایش صورت پیشنهاد و پرسش داشت. در حل مشکلا‌ت دوستان و دانشجویان هر چه از دستش بر‌می‌آمد کوتاهی نمی‌کرد و غالبا پیش‌دستی می‌کرد؛ یعنی اجازه نمی‌داد که طرح مشکل کنند، خودش حدس می‌زد و اقدام می‌کرد. ‌ حادثه‌آخر سال 77 قیصر را از پا انداخت. مدت‌ها بستری بود و گرفتار دوا و درمان شده بود. بارها زیر تیغ جراحی رفت. داشت جلوی چشمان ما آب می‌شد. همین بهار گذشته بود که قلبش را هم جراحی کردند و نگذاشته بود خیلی‌ها بفهمند. نمی‌خواست به زحمت بیفتند. تأثیر این اوضاع و احوال را در شعرش خوب می‌شد دید. ...تا آخرین روزی که به دانشگاه آمده بود، یعنی روز پیش از پرکشیدنش، با همه‌ضعفی که داشت از وقتی که وارد دانشکده می‌شد تا موقع رفتن، که غالبا دیروقت هم می‌شد، قبل و بعد از کلا‌س در پاسخگویی به دانشجویان و مراجعان که گاه از جاهای دور آمده بودند و گاه از دوستان قدیم بودند، لحظه‌ای اظهار خستگی نمی‌کرد و با حوصله و خوشرویی گفت‌و‌گو می‌کرد. ‌ سه روز پیش بود آخرین‌بار که دیدمش، خیلی امیدوار بود. می‌گفت باید آماده‌عمل پیوند کلیه بشود. امیدوار بود ولی خستگی در چشمانش موج می‌زد. دوا و درمان و مراجعات مکرر با برنامه و بی‌برنامه به بیمارستان و... امانش را بریده بود. باید می‌فهمیدم که سر رفتن دارد ولی نفهمیدم و وقتی خبر را شنیدم معنی کلمات را نمی‌فهمیدم. آری قیصر رفته بود. رها شده بود. دیگر دردی نداشت. به اصل پیوندها رسیده بود. دیگر به آرامش رسیده‌بود.‌ قیصر رفت و خیل دوستانش در حسرت دیداری دیگر ماندند. قیصر رفت و انبوه شاگردانش جای خالی‌اش را به شدت حس خواهند کرد. قیصر رفت و خانواده‌اش در سوک او خواهند نشست. قیصر رفت و شعر دیگری از او نخواهیم شنید. قیصر رفت! بر دیوارها پارچه‌ سیاه کشیده‌اند. عزاست! باید به صاحب عزا تسلیت گفت. آری باید برای شعر و صفا و صمیمیت تسلیتی بفرستیم.تو خامشی ‌ که بخواند؟تو می‌رویکه بماند؟که بر نهالک بی برگ ماترانه بخواند؟مصطفی موسوی،  استادیار دانشگاه تهران 2نه یک، نه دو، بل که بارهاهر شاخه که از درختی برومند بخشکد دریغی ست بر باغ و دریغ تر آن که شاخه یی نودمیده و پرجوانه باشد.قیصر امین پور شاعری جوان و مستعد و آگاه به رموز کلام بود. در جوانی از قامت درخت افتاد تا در سینه خاک اقامت کند. شعرش را خواند و آفرین گفته بودم. می گفتند مذهبی است می گفتم چه بهتر، مذهب اگر سبب برکناری از فریب و ریا و کشتار و ستم باشد بی گمان به صافی بی دل شاعر و لطافت احساس او یاری خواهد کرد و اگر چنین نباشد مذهب نیست.قیصر جوان مرد و من از ماندن شرم دارم و از خود می پرسم که این مصیبت تا کی ادامه خواهد گرفت.نه یک نه دو بل که بارهابه سوگ یاران نشسته امز روی مژگان به پشت دستسرشک خونین سترده امنه خضر بل چون کلاغ پیربه گرم و سرد و به سبز و زردگذشتن چار فصل را...قریب سیصد شمرده ام.  سیمین بهبهانی 8 آبان 863رفت اما خیل دلها را با خود برد رفت اما خیل دلها را با خود بردباران چشمها بدرقه راهش و سینه‌های جوشانداغدار فراقش بودقیصر ملک ادب. امین شرف شعر فارسی از میان ما رفت.در آسمان ابری دلم خاطرات او مرور می‌شوند. خاطرات قیصر و سلمان و سید ... و آن شبهای شور و شعر و درد و داغ و گلچین زمانه که گل‌های باغ را یکی پس از دیگری چید و داغ فراق بر دلها نشاند.باری،هر کدام نمونه صفا و زلالی در کلام بودند و این‌بار نوبت بر قیصر رسید.بردبار و خوش خلق که برای همه معاشرانش مظهر متانت و وقار بود.«قیصر» خوش لحن مبدع زلال که اشعارش صفا و معصومیت کودکی داشت. گرچه به لحاظ صنعت شعر قوی و استوار بود از عهد آدم و از آغاز عالم عاشق بود و با آسمان همرازمن از عهد آدم تو را دوست دارماز آغاز عالم تو را دوست دارمچه شبها من و آسمان تا دم صبحسرودیم نم‌نم تو را دوست دارماز کلامش بوی معرفت استشمام می‌شد. معرفتی که به زبان امروز بیان می‌شد. راز و نیازش عاری از تکلف و تصنع و ریا بود.زدل برلبم تا دعایی برآیداجابت زهر یاربم می‌تراودز دین ریا بی نیازم، بنازمبه کفری که از مذهبم می‌تراوداز کوته نظریهای دیگران بزرگوانه در می‌گذشت و همه را عین لطف حضرت حق می‌دید.به چشم بد مردمان عین خوبی استکه من هر چه دیدم ،زچشم تو دیدمدهانم شد از بوی نام تو لبریزبه هر کس که گل گفتم و گل شنیدمبا دلش رو راست بود و آنچه را دلش نمی‌پذیرفت ،نمی‌گفت تا آنجا که صفای روح و زلالی باطن را فرا تر از بازی واژه‌ها می‌دانست.تو را با تپش‌های قلبم سرودمبه این واژه‌ها احتیاجی ندارماهل حکمت و بصیرت بود. همچون همه بزرگان قبیله عشق و سخن وصف زیبایی و بصیرت را در این دو بیت چه حکیمانه بیان می‌کند.زاییده چشم ماست زیبایی؟یعنی که جمال در نظر این است؟یا چشم خود از جمال می‌زایدمعنای بصیریت و بصر این است؟...اسرار بلاغت و مطول راخواندیم تمام، مختصر این است:زیبایی راز، راز زیبایی استآن راز نهفته در هنر این استدر عین حکمیانه سروردن شور و شوق دلنشین عارفانه نیز در سخنش موج می‌زددو ذولفونت شب و روی تو ماههاز این شب روزگار مو سیاهدلم شد راهی دریای چشمتاز این پس کار چشمم رو براهه....سماع یاد تو در سینه برپاستتموم خانه اول خانقاههباری - با همه درد و رنج بیماری که به شانه جسمش سنگینی می‌کرد. همیشه دیگران میهمان لبخند و تواضعش بودند.اما این اواخر گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود و دلش از زمین و زمان گرفته بود که گفت:بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفرراز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر.... دلم زدست زمین و زمان به تنگ آمدمرا ببر به زمین و زمانه‌ای دیگرروح پرفتوحش قرین رحمت حق باد.حسام الدین سراج پاییز 86منبع :سایت رسمی قیصر امین پور





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 557]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن