تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837957786
فروغ فرخزاد
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: صفحه ها : [1] 2 3 باران4th February 2006, 05:33 PMاینجا مخصوص دوستداران فروغه و شعراش و نامه هاش و اینجا بذارید:) سهم من اينست سهم من اينست سهم من آسمانيست که آويختن پرده ای آن را از من می گيرد سهم من پائين رفتن از يک پله متروکست و به چيزی در پوسيدگی و غربت واصل گشتن سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدايی جان دادن که به من می گويد: دستهايت را دوست دارم فروغ فرخزاد ************************************************** * اینم یکی از نامه های فروغ به پرویز شاپوره نامه ي شماره 1 پرويز حتما منتظر جواب نامه ات هستي من فكر مي كردم كه بديعه خانم همه چيز را براي تو گفته و ديگر احتياجي به تكرار آن نيست ولي از طرف ديگر هم فكر اين كه شايد تو هنوز نمي داني من چه تصميمي در مقابل آن خواهش تو اتخاذ كرده ام مرا راحت نمي گذارد من نامه ي تو را خواندم درست است كه از تو چنين انتظاري نداشتم ولي باز هم به خاطر تو آن را مي پذيرم و ديگران را هم راضي كرده ام از آن جهت خيالت راحت باشد تو در تلفن به من گفتي كه بايد روز مورد نظر حتما جمعه باشد بسيار خوب اگر تصميم گرفته اي پس بايد زودتر اقدام كني چون تا روز جمعه 5 روز بيشتر باقي نمانده و ما نمي توانيم آن همه كار را در ظرف مدت كوتاهي انجام دهيم اين جواب من است موافق موافق منتظر اقدام تو هستيم. خداحافظ فروغ باران17th February 2006, 05:47 PMبه آفتاب سلامي دوباره خواهم داد : به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد به جويبار كه در من جاري بود به ابرها كه فكرهاي طويلم بودند به رشد دردناك سپيدارهاي باغ كه با من از فصل هاي خشك گذر مي كردند به دسته هاي كلاغان كه عطر مزرعه هاي شبانه را براي من به هديه مي آوردند به مادرم كه در آينه زندگي مي كرد و شكل پيري من بود و به زمين كه شهوت تكرار من درون ملتهبش را از تخمه هاي سبز مي انباشت سلامي دوباره خواهم داد مي آيم مي آيم مي آيم با گيسويم : ادامه بوهاي زير خاك با چشمهايم : تجربه هاي غليظ تاريكي با بوته ها كه چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار مي آيم مي آيم مي آيم و آستانه پر از عشق مي شود و من در آستانه به آنها كه دوست مي دارند و دختري كه هنوز آنجا در آستانه پرعشق ايستاده سلامي دوباره خواهم داد راديو ناله18th February 2006, 10:41 PMگذران تا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر نتوانم، نتوانم جستن هرز مان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهاری دیگر آه، اکنون دیریست که فرو ریخته در من، گویی، تیره آواری از ابر گران چو می آمیزم با بوسه تو روی لبهایم، می پندارم می سپارم جان عطری گذران آنچنان آلوده ست عشق غمناکم با بیم زوال که همه زندگیم می لرزد چون ترا می نگرم مثل اینست که از پنجره ای تک درختم را، سرشار از برگ، در تب زرد خزان می نگرم مثل اینست که تصویری را روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم شب و روز شب و روز شب و روز بگذار که فراموش کنم. تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا می گشاید در برهوت آگاهی؟ بگذار که فراموش کنم. باران19th February 2006, 04:55 PMرادیو ناله دستت دردنکنه شعر قشنگی بود... اینم یکی دیگه از شعرای معروف فروغ: پرنده مردني است: دلم گرفته است دلم گرفته است به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده ي شب مي كشم چراغ هاي رابطه تاريكند چراغهاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني ست باران23rd February 2006, 07:17 PMايمان بياوريم به آغاز فصلي سرد و اين منم زني تنها در آستانهي فصلي سرد در ابتداي درك هستي آلودهي زمين و يأس ساده و غمناك آسمان و ناتواني اين دستهاي سيماني زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت چهار بار نواخت امروز روز اول دي ماه است من راز فصلها را ميدانم و حرف لحظهها را ميفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاك، خاك پذيرنده اشارتيست به آرامش زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت در كوچه باد ميآيد در كوچه باد ميآيد و من به جفتگيري گلها ميانديشم به غنچههايي با ساقهاي لاغر كم خون و اين زمان خستهي مسلول و مردي از كنار درختان خيس ميگذرد مردي كه رشتههاي آبي رگهايش مانند مارهاي مرده از دو سوي گلوگاهش بالا خزيدهاند و در شقيقههاي منقلبش آن هجاي خونين را تكرار ميكنند ـ سلام ـ سلام و من به جفتگيري گلها ميانديشم در آستانهي فصلي سرد در محفل عزاي آينهها و اجتماع سوگواري تجربههاي پريد رنگ و اين غروب بارور شده از دانش سكوت چگونه ميشود به آنكسي كه ميرود اينسان صبور، سنگين، سرگردان، فرمان ايست داد. چگونه ميشود به مرد گفت كه او زنده نيست، او هيچوقت زنده نبوده ست. در كوچه باد ميآيد كلاغهاي منفرد انزوا در باغهاي پير كسالت ميچرخند و نردبام چه ارتفاع حقيري دارد آنها تمام ساده لوحي يك قلب را با خود به قصر قصهها بردند و اكنون ديگر ديگر چگونه يكنفر به رقص برخواند خاست و گيسوان كودكيش را در آبهاي جاري خواهد ريخت و سيب را كه سرانجام چيده است و بوئيده است در زير پا لگد خواهد كرد؟ اي يار، اي يگانه ترن يار چه ابرهاي سياهي در انتظار روز ميهماني خورشيدند. انگار در مسيري از تجسم پرواز بود كه يكروز آن پرنده نمايان شد انگار از خطوط سبز تخيل بودند آن برگهاي تازه كه در شهوت نسيم نفس ميزدند انگار آن شعلهي بنفش كه در ذهن پاك پنجرهها ميسوخت چيزي بجر تصور معصومي از چراغ نبود. در كوچه باد ميآيد اين ابتداي ويرانيست آن روز هم كه دستهاي تو ويران شدند باد ميآمد ستارههاي عزيز ستارههاي مقوائي عزيز وقتي در آسمان، دروغ وزيدن ميگيرد ديگر چگونه ميشود به سورههاي رسولان سرشكسته پناه آورد؟ ما مثل مردههاي هزاران هزار ساله به هم ميرسيم و آنگاه خورشيد بر تباهي اجساد ما قضاوت خواهد كرد من سردم است من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد اي يار اي يگانه ترين يار «آن شراب مگر چند ساله بود؟» نگاه كن كه در اينجا زمان چه وزني دارد و ماهيان چگونه گوشتهاي مرا ميجوند چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه ميداري؟ من سردم است و از گوشوارههاي صدف بيزارم من سردم است و ميدانم كه از تمامي اوهام سرخ يك شقايق وحشي جز چند قطره خون چيزي بجا نخواهد ماند. خطوط را رها خواهم كرد و همچنين شمارش اعداد را رها خواهم كرد و از ميان شكلهاي هندسي محدود به پهنههاي حسي وسعت پناه خواهم برد من عريانم، عريانم، عريانم مثل سكوتهاي ميان كلامهاي محبت عريانم و زخمهاي من همه از عشق است از عشق، عشق، عشق. من اين جزيرهي سرگردان را از انقلاب اقيانوس و انفجار كوه گذر دادهام و تكهتكه شدن، راز آن وجود متحدي بود كه از حقيرترين ذرههايش آفتاب به دنيا آمد. سلام اي شب معصوم! سلام اي شبي كه چشمهاي گرگ بيابان را به حفرههاي استخواني ايمان و اعتماد بدل ميكني و در كنار جويبارهاي تو، ارواح بيدها ارواح مهربان تبرها را ميبويند من از جهان بيتفاوتي فكرها و حرفها و صداها ميآيم و اين جهان به لانهي ماران مانند است و اين جهان پر از صداي حركت پاهاي مردميست كه همچنان كه ترا ميبوسند در ذهن خود طناب دار ترا ميبافند. سلام اي شب معصوم! ميان پنجره و ديدن هميشه فاصله ايست. چرا نگاه نكردم؟ مانند آن زمان كه مردي از كنار درختان خيس گذر ميكرد . . . چرا نگاه نكردم؟ انگار مادرم گريسته بود آنشب آنشب كه من به درد رسيدم و نطفه شكل گرفت آنشب كه من عروس خوشههاي اقاقي شدم آنشب كه اصفهان پر از طنين كاشي آبي بود، و آنكسي كه نيمهي من بود، به درون نطفهي من بازگشته بود و من در آينه ميديدمش، كه مثل آينه پاكيزه بود و روشن بود و ناگهان صدايم كرد و من عروس خوشههاي اقاقي شدم . . . انگار مادرم گريسته بود آنشب. چه روشنايي بيهودهاي در اين دريچهي مسدود سركشيد چرا نگاه نكردم ـ تمام لحظههاي سعادت ميدانستند كه دستهاي تو ويران خواهد شد و من نگاه نكردم تا آنزمان كه پنجرهي ساعت گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت چهار بار نواخت و من به آن زن كوچك برخوردم كه چشم هايش، مانند لانههاي خالي سيمرغان بودند و آنچنان كه در تحرك رانهايش ميرفت گوئي بكارت رؤياي پرشكوه مرا با خود بسوي بستر شب ميبرد. آيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد؟ آيا دوباره باغچهها را بنفشه خواهم كاشت؟ و شمعدانيها را در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟ آيا دوباره روي ليوانها خواهم رقصيد؟ آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد؟ به مادرم گفتم: «ديگر تمام شد» گفتم: «هميشه پيش از آنكه فكر كني اتفاق ميافتد بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم» انسان پوك انسان پوك پر از اعتماد نگاه كن كه دندانهايش چگونه وقت جويدن سرود ميخوانند و چشمهايش چگونه وقت خيرهشدن ميدرند و او چگونه از كنار درختان خيس ميگذرد: صبور، سنگين، سرگردان. در ساعت چهار در لحظهاي كه رشتههاي آبي رگهايش مانند مارهاي مرده از دو سوي گلوگاهش بالا خزيدهاند و در شقيقههاي منقلبش آن هجاي خونين را تكرار ميكنند ـ سلام ـ سلام آيا تو هرگز آن چهار لالهي آبي را بوئيدهاي؟ . . . زمان گذشت زمان گذشت و شب روي شاخههاي لخت اقاقي افتاد شب پشت شيشههاي پنجره سر ميخورد و با زبان سردش ته ماندههاي روز رفته را به درون ميكشد من از كجا ميآيم؟ من از كجا ميآيم؟ كه اينچنين به بوي شب آغشتهام؟ هنوز خاك مزارش تازهست مزار آن دو دست سبز جوان را ميگويم . . . چه مهربان بودي اي يار، اي يگانهترين يار چه مهربان بودي وقتي دروغ ميگفتي چه مهربان بودي وقتي كه پلكهاي آينه را ميبستي و چلچراغها را از ساقههاي سيمي ميچيدي و در سياهي ظالم مرا بسوي چراگاه عشق ميبردي تا آن بخار گيج كه دنبالهي حريق عطش بود بر چمن خواب مينشست و آن ستارههاي مقوايي به گرد لايتناهي ميچرخيدند. چرا كلام را به صدا گفتند؟ چرا نگاه را به خانهي ديدار ميهمان كردند! چرا نوازش را به حجب گيسوان باكرگي بردند؟ نگاه كن كه در اينجا چگونه جان آنكسي كه با كلام سخن گفت و با نگاه نواخت و با نوازش از رميدن آراميد به تيرهاي توهم مصلوب گشته است. و جاي پنج شاخهي انگشتهاي تو كه مثل پنج حرف حقيقت بودند چگونه روي گونه او ماندهست. سكوت چيست، چيست، چيست اي يگانهترين يار؟ سكوت چيست بجز حرفهاي ناگفته من از گفتن ميمانم، اما زبان گنجشكان زبان زندگي جملههاي جاري جشن طبيعتست. زبان گنجشكان يعني: بهار. برگ. بهار. زبان گنجشكان يعني: نسيم. عطر. نسيم. زبان گنجشكان در كارخانه ميميرد. اين كيست اين كسي كه روي جادهي ابديت بسوي لحظهي توحيد ميرود و ساعت هميشگيش را با منطق رياضي تفريقها و تفرقهها كوك ميكند. اين كيست اين كسي كه بانگ خروسان را آغاز قلب روز نميداند آغاز بوي ناشتايي ميداند اين كيست اين كسي كه تاج عشق به سر دارد و در ميان جامههاي عروسي پوسيدهست. پس آفتاب سرانجام در يك زمان واحد بر هر دو قلب نااميد نتابيد. تو از طنين كاشي آبي تهي شدي. و من چنان پرم كه روي صدايم نماز ميخوانند . . . جنازههاي خوشبخت جنازههاي ملول جنازههاي ساكت متفكر جنازههاي خوش برخورد، خوش خوراك در ايستگاههاي وقتهاي معين و در زمينهي مشكوك نورهاي موقت و شهوت خريد ميوههاي فاسد بيهودگي . . . آه، چه مردماني در چار راه ها نگران حوادثند و اين صداي سوتهاي توقف در لحظهاي كه بايد، بايد، بايد مردي به زير چرخهاي زمان له شود مردي كه از كنار درختان خيس ميگذرد . . . من از كجا ميآيم؟ به مادرم گفتم: «ديگر تمام شد» گفتم: «هميشه پيش از آنكه فكر كني اتفاق ميافتد بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم.» سلام اي غرابت تنهائي اتاق را به تو تسليم ميكنم چرا كه ابرهاي تيره هميشه پيغمبران آيههاي تازة تطهيرند و در شهادت يك شمع راز منوري است كه آنرا آن آخرين و آن كشيدهترين شعله خوب ميداند. ايمان بياوريم ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد ايمان بياوريم به ويرانههاي باغهاي تخيل به داسهاي واژگون شدهي بيكار و دانههاي زنداني نگاهكن كه چه برفي ميبارد . . . شايد حقيقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان كه زير بارش يكريز برف مدفون شد و سال ديگر، وقتي بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه ميشود و در تنش فوران ميكنند فوارههاي سبز ساقههاي سبكبار شكوفه خواهد داد اي يار، اي يگانهترين يار اينمان بياوريم به آغاز فصل سرد . . . باران27th February 2006, 05:35 PMمن پري كوچك غمگيني را ميشناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد و دلش را در يك ني لبك چوبين مينوازد آرام آرام پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه ميميرد و سحرگاه از يك بوسه به دنيا مي آيد... از فروغ ترانه خاموش9th March 2006, 11:22 PMاز بیم وامیدعشق رنجورم ، آرامش جاودانه میخواهم ،برحسرت دل دگرنیفزایم ،آسایش بیکرانه میخواهم پابرسردل نهاده میگویم ،بگذشتن ازآن ستیزه خوشتر،یک بوسه زجام زهربگرفتن،ازبوسه آتشین اوخوشتر پنداشت اگرشبی به سرمستی ،ازبسترعشق اوسحرکردم ،شبهای دگرکه رفته ازعمرم ، دردامن دیگران به سرکردم دیگرنکنم زروی نادانی ،قربانی عشق اوغرورم را،شایدکه چوبگذرم ازاویابم ،آن گمشده شادی وسرورم را آنکس که مرانشاط ومستی داد ،آنکس که مرا امیدوشادی بود،هر جا که نشست بی تامل گفت ،اویک زن ســـاده لوح وعادی بود! میسوزم ازاین دورویی ونیرنگ ،یکرنگی جاودانه میخواهم ،ای مــــرگ ازآن لبان خاموشت ،یک بوسه جاودانه میخواهم رو، پیش زنی ببرغرورت را ،کو عشق تو را به هیچ نشمارد، آن پیکرداغ ودردمندت را،با مهر بروی سینه نفشارد عشقی که تو را نثار ره کردم ،در سینه دیگری نخواهی یافت ،زان بوسه که برلبانت افشاندم ،سوزنده ترآذری نخواهی یافت درجستجوی توونگاه تو،دیگرندودنگاه بی تابم ،اندیشه آن دوچ شم رویایی ،هرگز نبرد ز دیدگان خوابم دیگر به هوای لحظه ای دیدار،دنبال تو در به در نمیگردم ،دنبال تو ای امیدبی حاصل ،دیوانه و در به در نمیگردم درظلمت آن اطاقک خاموش ،بیچاره و منتظرنمیمانم ،هرلحظه نظر به درنمیدوزم ،وان آه نهان به لب نمیرانم ای زن که دلی پرازصفـــــــا داری ، ازمرد وفــــــا مجــو،مجـــو ،هرگز؛ او معنی عشـــــــــق رانمیداند راز دل خودبه اومگــــوهرگز cinderella 2210th March 2006, 01:59 AMآري آغاز دوست داشتن است گر چه پايان راه ناپيداست من به پايان دگر نيانديشم كه همين دوست داشتن زيباست elada16th March 2006, 08:20 PMمن پري كوچك غمگيني را ميشناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد و دلش سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 406]
صفحات پیشنهادی
فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد-فروغ در دیماه سال ۱۳۱۳در محلۀ امیریۀ تهران پابه عرصۀ وجود نهاد. پدرش محمد فرخزاد یک نظامی سختگیر بود ومادرش زنی ساده و خوش باور او فرزند چهارم یک ...
فروغ فرخزاد-فروغ در دیماه سال ۱۳۱۳در محلۀ امیریۀ تهران پابه عرصۀ وجود نهاد. پدرش محمد فرخزاد یک نظامی سختگیر بود ومادرش زنی ساده و خوش باور او فرزند چهارم یک ...
از دوست داشتن (فروغ فرخزاد)
از دوست داشتن (فروغ فرخزاد)-آری آغاز دوست داشتن است، گرچه پایان راه نا پیداست...من به پایان دگر نیندیشم،که همین دوست داشتن زیباست... امشب از آسمان دیده ی تو روی ...
از دوست داشتن (فروغ فرخزاد)-آری آغاز دوست داشتن است، گرچه پایان راه نا پیداست...من به پایان دگر نیندیشم،که همین دوست داشتن زیباست... امشب از آسمان دیده ی تو روی ...
فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد-آيينه شكسته ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم در آينه بر صورت خود خيره شدم باز بند از سر گيسويم آهسته گشودم عطر ...
فروغ فرخزاد-آيينه شكسته ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم در آينه بر صورت خود خيره شدم باز بند از سر گيسويم آهسته گشودم عطر ...
برای فروغ | فروغ فرخزاد | دانلود کتاب
برای فروغ | فروغ فرخزاد نام کتاب : برای فروغ نویسنده : فروغ فرخزاد حجم کتاب گویا : ۴۵۱ کیلوبایت دسته » کتاب گویا » شعر قالب کتاب صوتی : SWF زمان ...
برای فروغ | فروغ فرخزاد نام کتاب : برای فروغ نویسنده : فروغ فرخزاد حجم کتاب گویا : ۴۵۱ کیلوبایت دسته » کتاب گویا » شعر قالب کتاب صوتی : SWF زمان ...
هر آنچه میخواهید از فروغ فرخزاد بدانید!!
هر آنچه میخواهید از فروغ فرخزاد بدانید!!-یکی از دوستانش میگفت: فروغ تجسم آزادی بود، در محبس، اگر بتوانید حداکثر آزادی و حداکثر حبس را مجسم کنید، فروغ همین ...
هر آنچه میخواهید از فروغ فرخزاد بدانید!!-یکی از دوستانش میگفت: فروغ تجسم آزادی بود، در محبس، اگر بتوانید حداکثر آزادی و حداکثر حبس را مجسم کنید، فروغ همین ...
عاشقانه های فروغ فرخزاد
عاشقانه های فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد می برم به تو عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را با هر چه طالبی به خدا می خرم ...
عاشقانه های فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد می برم به تو عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را با هر چه طالبی به خدا می خرم ...
کتاب اشعار فروغ فرخزاد
اشعار فروغ فرخزاد کتاب اشعار فروغ فرخزاد سيستم عامل: Java Platform دانلود 145.77 کيلوبايت.
اشعار فروغ فرخزاد کتاب اشعار فروغ فرخزاد سيستم عامل: Java Platform دانلود 145.77 کيلوبايت.
عاشقانه"فروغ فرخزاد"
عاشقانه"فروغ فرخزاد"- ... ايميـل گيـرنــده: پيام شما: عاشقانه"فروغ فرخزاد". [تصویر: forogh2.jpg] این صفحه را در گوگل محبوب کنید . [ارسال شده از: سایت دانلود رایگان] ...
عاشقانه"فروغ فرخزاد"- ... ايميـل گيـرنــده: پيام شما: عاشقانه"فروغ فرخزاد". [تصویر: forogh2.jpg] این صفحه را در گوگل محبوب کنید . [ارسال شده از: سایت دانلود رایگان] ...
آرزو...................فروغ فرخزاد - واضح
فروغ فرخزاد-كاش بر ساحل رودي خاموش عطر مرموز گياهي بودم چو بر آنجا گذرت مي افتاد بسراپاي تو لب مي سودم كاش چون ناي شبان مي خواندم بنواي دل ديوانه تو خفته بر ...
فروغ فرخزاد-كاش بر ساحل رودي خاموش عطر مرموز گياهي بودم چو بر آنجا گذرت مي افتاد بسراپاي تو لب مي سودم كاش چون ناي شبان مي خواندم بنواي دل ديوانه تو خفته بر ...
اشعار فروغ فرخزاد
اشعار فروغ فرخزادکتاب اشعار فروغ فرخزادسيستم عامل:Java Platformدانلود 145.77 کيلوبايت 33452 17118 6.47(40 راي) 12345678910.
اشعار فروغ فرخزادکتاب اشعار فروغ فرخزادسيستم عامل:Java Platformدانلود 145.77 کيلوبايت 33452 17118 6.47(40 راي) 12345678910.
-
گوناگون
پربازدیدترینها