واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کودک این قرن !شعری که شهرت صفار زاده ازآن آغاز شد
کودک این قرن هرشب در حصار خانهیی تنهاستپرنیاز از خواب اما! وحشتش از بستر آینده و فرداستبانگ مادرخواهیش، آویزهیی در گوش این دنیاستگفتهاند افسانه ها از مهربانیهای مادر، غمگساریهای مادردر برگهوارهها، شب زنده داریهای مادرلیک آن کودک ندارد هیچ باورشب چو خواب آید درون دیدهی اوپرسد از خود"باز امشب مادرم کو"بانگ آرامی برآید:"چشم بر هم نه که امشب مادرت اینجاست"پشت یک میز،زیر پای دودهای تلخ سربی رنگدرمیان شعلههای خدعه و نیرنگدر تلاش و جستجوی بخت!چهرهاش لبریز از زنگار فکر بردفکر باخت، فکر پوچ، فکر هیچ!کودک تنها دهد آواز: مادر!خالهای بخت من در دستهای تستآری آن دستی که محکم میفشارد برگ بازی رازود برخیز از میان شعلههای خدعه و نیرنگسخت میترسم که دست تو و بخت من بسوزد بر سر این آتش خون رنگهای و هوی این صداها:آخرین دست، آخرین برگ، آخرین شانسراه میبندد بروی نالههای کودکانهمیپرد ازخوابدیده در بیداری آن چیزی که او در خواب دیده شام دیگر چونکه خواب آید درون دیدهی اوپرسد از خود "باز امشب مادرم کو "بانگ آرامی درون گوش او آهسته لغزد: مادرت اینجاست !...در سرای رنگی شب زنده داراندر هوای گرم و عطرآمیز یک زندانقامت آن مادر زیبا بگرد قامت بیگانهییپیچان و دستش گردن آویز استپای آنها در زمین نرم آهنگی قدم ریز استآن اطاق از بانگ نوشوخندهی مستانه لبریز استمیزند فریاد :مادر !جای من آنجاست آغوشی که مرد ناشناسی سرنهادهنالههای پرشگفتش گم شود در نعرههای :آخرین دورآخرین رقصآخرین جامتا سپیده دم که خواب از دیدهی شبها در آیدمادر آن کودک تنهادرون لانهی آغوش ها پر میگشایددیده در بیداری آن چیزی که او در خواب دیده شام دیگر مادرش در خانــهاست ، آنجاستدر اطاق او جدالی با پــدر برپاستگفتگویی تلخ و ناهنجار ، دعوایی پر از تکرارباز دعوا بر سر پـول است و دعوا بر سر ننـگخیانتهاست
کودک بیچاره ترسان ، لرز لرزان سرکند در زیر بالاپوش پنهان پیش خود گوید: " خوش آنشبها که در این خانه مادر نیست! " از هیاهوی شباهنگام : آخرین دست، آخرین رقص، آخرین جام آخرین دعوای ننگ و نام کی رود در خواب راحت کودک این قرن بیفرجام؟ طاهره صفارزاده ـ تابستان 57
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 233]