واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آنقدر چرخید تا به آسمان رسید
گفت و گو با خانواده شهید سعید طوقانی پهلوان 7 ساله وقتی از خیابان های محله گذر می كنیم و از كوچه ها رد می شویم، ناخودآگاه چشممان به تابلوهایی می افتد: «اتوبان شهید همت»، «خیابان شهید اسماعیلی»، «كوچه شهید جعفری». هركدام از این اسامی دنیایی از حرف و خاطره هستند. هر كدامشان بچه محل هایی باصفا بوده اند كه امروز نامشان افتخار محله ماست . ورزشكاران باستانی حتماً شهید «سعید طوقانی» را به یاد دارند. ورزشكاری كه در هفت سالگی بازوبند پهلوانی گرفت. حكایت چرخش های سعید در گود زورخانه، دیدار او با امام خمینی (ره)، ... و اعزام سعید به جبهه، بسیار جذاب و خواندنی است. مادر آن شهید اهل مصاحبه نیستند، ولی پدر و برادرانش خاطراتی از ایشان نقل كرده اند.نامه ای به امام می نویسد و می گوید: «من به خاطر كمك به شما و اعتراض به وضع موجود، ورزش خودم را ترك می كنم. "*لطفاً از دوران كودكی سعید بگویید؟سعید در سال 48 به دنیا آمد. زمانی كه چهار ساله بود او را همراه خودم به زورخانه می بردم، خودم ورزش می كردم و سعید تماشا می كرد. وقتی به خانه برمی گشتیم می دیدم سعید حركات ورزشكاران را تقلید می كند. پنج ساله كه بود ورزش باستانی را شروع كرد و تا هفت سالگی، هفت حركت ورزش باستانی اعم از «میل بازی»، «چرخ زدن» و ... را انجام می داد. آن زمان در ورزشگاه شهید فهمیده امروز در خیابان پارك شهر تمرین می كرد.*چطور شد كه بازوبند پهلوانی گرفت؟ چه ارزشی داره من مدال به گردنم بیندازم و رفقایم در جبهه تكه تكه شوند.در سال55 در جشن هنر طوس كه هر سال برگزار می شد500نفر از بزرگان ورزش باستانی حضور داشتند. در شب فینال بازی ها وقتی همه ورزشكاران هنر خود را به نمایش گذاشتند، سعید هفت ساله وارد شد و با اجرای حركات نمایشی، بسیار خوش درخشید، بطوری كه همسر شاه مخلوع از جایش بلند شد و به طرف سعید آمد. همه تعظیم كردند ولی سعید صاف ایستاده بود و تعظیم نكرد و پس از گفت وگو با سعید نشان پهلوانی و بازوبند طلا را به بازوی سعید بست. جالب اینكه سعید از بوسیدن دست او امتناع كرد.
*از ملاقات سعید با امام خمینی (ره) بگویید.اوج افتخارات سعید سال های55 تا 57 بود. سعید كه آن زمان نه سال بیشتر نداشت، نامه ای به امام می نویسد و می گوید: «من به خاطر كمك به شما و اعتراض به وضع موجود، ورزش خودم را ترك می كنم. "نامه سعید نه ساله در آن زمان و باتوجه به فشارهای ساواك، نشان از شجاعت او داشت.در یك ملاقات خصوصی كه در قم با امام خمینی (ره) ترتیب داده شده بود، سعید هم حضور داشت. محافظ بیت به سعید می گوید، مقابل امام یكی از چرخ های معروفت را بزن و او در حضور امام چرخ بی نظیری می زند. سعید در سه دقیقه، 300 دور چرخ می زد.*سعید بعد از انقلاب چه فعالیت هایی داشت؟سعید پس از پیروزی انقلاب وارد بسیج شد. سطح فكری اش از همسالانش جلوتر بود.در مسجد همیشه فعالیت داشت. دو برادر دیگر هم دارد كه یكی از ایشان شهید شده و دیگری جانباز است. محمد كه از ایشان بزرگتر بود، در عملیات والفجر یك شهید شد. سعید در سال 62چهارده سال بیشتر نداشت. سن اعزام به جبهه هفده سال بود، سعید شناسنامه اش را دستكاری كرد و به جبهه، اعزام شد. در فروردین 63 نامه ای نوشت كه «من دیگر درس نمی خوانم و به جبهه می روم.» سعید در آن زمان در اوج افتخارات ورزشی خود بود. یك برنامه آموزشی از ایشان ساخته شده و در تلویزیون نشان داده می شد. دوستان ایشان كه به مرخصی آمده بودند پس از بازگشت به او می گویند: «تو را توی تلویزیون دیده ایم.» و او با بی اعتنایی می گوید: «ولش كن بگذار همین جوری خاكی عین هم باشیم.» همه تعظیم كردند ولی سعید صاف ایستاده بود و تعظیم نكرد *از فعالیت های سعید در جبهه بگویید.در جبهه با چند تا از بچه ها رفیق می شود و ورزش باستانی را در جبهه راه می اندازند و گودی درست می كنند. حتی در جبهه، ورزش را ترك نمی كنند. چون امكانات نداشتند، با سطل حلبی زنگ درست می كنند و با قابلمه ضرب می گیرند. یكی از بچه ها به نام عباس دائم الحضور مرشد می شود و سعید با اسلحه میل می گیرد. زمانی كه جبهه بود به او می گویند باید برای مسابقات به خارج بروی و او قبول نمی كند و وقتی می گویند در مسابقات داخلی شركت كن می گوید: «چه ارزشی داره من مدال به گردنم بیندازم و رفقایم در جبهه تكه تكه شوند. از فروردین 63تا اسفند همان سال سه بار به جبهه اعزام می شود در تاریخ 22/12/63 شهید می شود.*لحظه شهادت سعیدچگونه بوده است؟ در یك ملاقات خصوصی كه در قم با امام خمینی (ره) ترتیب داده شده بود، سعید هم حضور داشت. محافظ بیت به سعید می گوید، مقابل امام یكی از چرخ های معروفت را بزن و او در حضور امام چرخ بی نظیری می زند. سعید در سه دقیقه،300 دور چرخ می زد.آخرین عكس موجود از ایشان دو ـ سه ساعت قبل از شهادت اوست. به همراه دوستان، سوار بر كامیونی هستند و سعید خنده بر لبانش نقش بسته است. سعید در گوشه ای از خاطراتش نوشته«عهد كرده ام با حضرت زهرا (س) كه ببینم ایشان چه كشیده اند.» در عملیات بدر كه با رمز یازهرا (س) شروع شده بود، تیری به پهلوی ایشان اصابت می كند و سعید برای اینكه روحیه بچه ها خراب نشود با علامت دست می گوید هیچی نشده وقتی كه بچه ها برمی گردند دنبال سعید می گردند عباس دائم الحضور در گوشه ای جنازه سعید را پیدا می كند
و وقتی در كنار ایشان نشسته است خمپاره ای اصابت می كند و عباس نیز شهید می شود. سعید مفقودالاثر بود و در سال 1376 پیكر ایشان پیدا شد.منبع:همشهریمطالب مرتبط:کوچک اما بزرگعاشق بهنام بودم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]