واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دست نوشته هاي شهدا(2)
آنچه در ادامه مي آيد مجموعه اي دنباله دار است از دست نوشته هاي شهدادوست دارم حتي مويي از بدنم باقي نماند « دوست دارم آن قدر در بين برادران بسيج باشم تا روزي که اجل من فرا رسد. خدايا دوست ندارم ديگر حتي لحظه اي در دنيا باشم. تو را به خون ريخته شده محبانت در صحراي کربلا، خون ناقابلم را در راهت بر زمين ريز! خدايا راضي ام به رضايت، ولي دوست دارم و اميدوارم هر لحظه که نوبتم باشد، حتي مويي از بدنم باقي نماند و اگر اذن دهي دوباره و دوباره بميرم و زنده شوم.» (پاسدار شهيد«محمد جواد درولي»)***اگر مقصد پرواز است، قفس ويران بهتر«زندگي زيباست، اما از شهيد مجيد خياط زاده بازپرس که زندگي چيست؟ اگر قبرستان جايي است که مردگان را در آن به خاک سپرده اند، پس ما قبرستان نشينان عادات روزمره گي ها را کي راهي به معناي زندگي هست؟اگر مقصد پرواز است، قفس ويران بهتر. پرستويي که مقصد را کوچ مي يابد از ويراني لانه اش نمي هراسد.» (شهيد« سيد مرتضي آويني»- راز خون/ص188 )***پيکري غرقه به خون را خواهانم«خداوندا! رضاي تو را جويايم و هرگونه که خواهي خواهم خواست. حال اگر پايم قطع شود، دستم قطع شود، نخاعم قطع شود، فقط پيکري غرقه به خون را خواهانم؛ آن طور خون از من برود که گناه کرده ام. البته مي دانم اين قدر خون در بدنم نيست، ولي دوست دارم تمام اعضاء و جوارح گنهکارم شستشو يابند و پاک پيش تو آيم. آمين يا رب العالمين.» (شهيد«عباس کيانيان»)*** امشب نوبت کيست؟«روزها صداي رگبار و خمپاره، گوش ها را کر مي کند و شب ها سکوت، صداي تک تيرها، صداي حرکت آب... و ناگهان سکوت شب با فرياد «الله اکبر» برادران شبيخون شکسته مي شود و تيراندازي شروع مي شود. خدايا امشب کدام يک از بچه ها زخمي و کدام يک شهيد مي شوند و چند تن از دژخيمان را به جزاي خود رسانده اند.همه اش دلهره، اضطراب، انتظار تا لحظه بازگشت برادران. در انتظار، تا آغوششان بگيرم. ناگهان «غيور اصلي» در جلو چشمان من ظاهر مي شود. آن شهيد، آن مرد تصميم و اراده و مرد تاکتيک. خدايا کاش او بود و کمکمان مي کرد، کاش او بود و از فکرش، از توان و مغز پرتوانش استفاده مي کرديم.خدايا صداي گريه فرزند کوچک تازه به دنيا آمده غيور مي آيد، صداي آه همسر جوانش!خدايا چهره پرتلاش و کوه سان محمد بلالي به يادم مي آيد. آن روز که او را بر روي تخت بيمارستان ملاقات کردم، او که چون شير در شب ها به عنوان فرمانده عمليات بر دشمن مي غريد! آيا شجاع تر از او کسي هست؟ به تازگي شنيده ام پاهايش لمس (فلج) شده، آن روزي که او را ديدم از سر تا پاهايش همه در گچ بود. اين اندام خفته، همان اندام پرتوان و پرتلاشي بود که در تاريکي شب، جلو بچه ها راه مي رفت و دستور آتش مي داد!» (سردار شهيد «سيد حسين علم الهدي» جهاد در قرآن/ص141)
***آرزوي ديرينه« خواهرم! بعد از مدتها انتظار به آرزوي ديرينه خودم يعني همان مرگ در راه خدا رسيدم. ولي چه زيباست، چه عشقي دارد. زندگي در اين دنيا برايم نه اهميت دارد و نه لذت، بلکه شوق وصال به حق برايم معني دارد و در راهش لذت ظاهر فريب دنيا را چه زيبا مي توان زير پا گذاشت. بعد از اين مقدمه، شفاعت تک تک شما را برگردنم مي گيرم.» (بسيجي شهيد«اسماعيل شيرازي»)***« وصيت ما اين است:«دفاع از اسلام تا آخرين لحظه؛ دفاع از انقلاب تا آخرين قطره خون؛ اطاعت از امام امت، کامل و صددرصد؛ و پشتيباني از حزب الله.» (بسيجي شهيد «عبدالله فلاحي»)***«در اين خانه کوچک سنگر که انتخاب کرده ام، روزها لحظات به گونه اي مي گذرد و شب ها به گونه اي ديگر. روزها با خود در تنهايي سخن مي گويم و با دوستانم در جمع نماز جماعت. در لحظاتي که اسلحه را بر دوش دارم به فکر شمشير علي بن ابي طالب(ع) ذوالفقار مي افتم، به فکر اسلحه ابوذر مي افتم و دست پرتوان او... خدايا اين اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشيرها نزديک بگردان.» (سردار شهيد«سيد حسين علم الهدي» جهاد در قرآن/ص143)منبع:سروده هاي سرخ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]