تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 2 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بهترين علم آن است كه مفيد باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855670899




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یک لقمه نان و پنیر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یک لقمه نان و پنیر
یک لقمه نان و پنیر
فاطمه خانم، یک دختر کوچولو بود که خیلی گرسنه بود. مادرش یک لقمه نان و پنیر به او داد و گفت: برو توی حیاط، زیر آفتاب بنشین و بخور. فاطمه خانم لقمه‌اش را گرفت و آمد به حیاط. زیر آفتاب نشست و خواست آن را بخورد. کلاغ سیاهی از راه رسید و گفت: قار و قار و قار، فاطمه خانم، من گرسنه‌ام. از نان و پنیرت می‌دهی تا بخورم؟ فاطمه خانم که خیلی مهربان بود، لقمه‌اش را نصف کرد. نصفش را خورد و نصفش را داد به کلاغه. کلاغه نصف لقمه را گرفت. رفت و نشست روی شاخه بالای یک درخت. خواست به لقمه‌اش نوک بزند، گنجشکی از راه رسید و گفت: جیک و جیک و جیک، آقا کلاغه، من گرسنه‌ام. از نان و پنیرت می‌دهی تا بخورم؟کلاغه که مهربانی را از فاطمه خانم یاد گرفته بود، نصفه لقمه را نصف کرد. نصفش را خورد و نصفش را داد به گنجشکه.گنجشکه نصف نصفه لقمه را گرفت. رفت و روی شاخه پایین درخت نشست. خواست به لقمه‌اش نوک بزند، گربه سیاهی از راه رسید و گفت: آهای گنجشکه، میومیو، من گرسنه‌‌ام. از نان و پنیرت می‌دهی تا بخورم؟ گنجشکه که مهربانی را از کلاغه یاد گرفته بود، نصفه نصفه لقمه را نصف کرد. نصفش را خورد و نصفش را داد به گربه.گربه سیاهه زیر سایه درخت نشست. خواست که لقمه‌اش را بخورد، بوی جوجه شنید. نگاه کرد و جوجه کوچولوی فاطمه را دید. یک نگاه به لقمه نان و پنیرش کرد، یک نگاه هم به جوجه کرد. دید که جوجه خیلی از لقمه‌اش بزرگتر است. با خودش گفت: لقمه به این کوچکی سیرم نمی‌کند. اما جوجه اگر خوراکم شود، تا فردا صبح سیر سیرم.آن وقت لقمه را پرت کرد توی باغچه. سوسک‌ها و مورچه‌ها و کفشدوزک‌ها جمع شدند دور لقمه، و جشن گرفتند. گربه سیاهه جوجه را صدا کرد و گفت: جوجه کوچولو، مادرت کجاست؟جوجه گفت: نیست توی لانه. رفته دنبال دانه.گربه گفت: اگر اینجا بود، چه کارت می‌کرد؟جوجه گفت: خب معلوم است، نازم می‌کرد.گربه گفت: بیا پیش من، تا به جای مادرت نازت کنم.جوجه که تازه از تخم در آمده بود، نمی‌دانست گربه دشمن اوست. با پاهای کوچولویش دوید و آمد پیش گربه.گربه پنجه‌اش را بلند کرد تا به سر جوجه بکشد، بعد هم او را بگیرد و بخورد. اما یکدفعه صدایی شنید. صدای پایی شنید. این صدای پای فاطمه خانم بود. فاطمه خانم آمده بود تا به جوجه‌اش آب و دانه بدهد. گربه را که دید، ماجرا را فهمید. داد کشید: پیشته، برو! برو، برو!گربه  سیاهه ترسید. جوجه را ول کرد و عقب پرید. فاطمه خانم آمد و جوجه‌‌اش را برداشت و با خودش برد. گربه سیاهه فهمید که دیگر از جوجه خبری نیست. زبانش را دور دهانش کشید و گفت: حیف شد! مجبورم با همان نان و پنیر، شکمم را سیر کنم.بعد هم راه افتاد و رفت به سراغ لقمه کوچکش. اما لقمه نبود. چی شده بود؟ خوراک سوسک‌ها و مورچه‌ها و کفشدوزک‌های توی باغچه شده بود.گربه سیاهه آهی کشید و گفت: ای داد و بیداد! دیگر حتی نصفِ نصفِ نصفه یک لقمه هم ندارم!آقا کلاغه و خانم گنجشکه که از روی درخت همه‌ چیز را دیده بودند گفتند: «ما که خوردیم و سیر شدیم تو که نامهربونی، باید هم گرسنه بمانی. گربه سیاهه از خجالت سرش را انداخت پایین و رفت پی کارش. منبع: کتاب 64 قصه برای کودکان *******************************مطلب مرتبط بچه غول ها : غاغول باران سه تا دوست قرمزی کجاست؟ زردک درخت سیب آقا کمده زنبورک وزوزی اسب بلوری مشکل آقای مربّع  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 511]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن