واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی:
خدا را سپاس این روزها حالم خوب است. مهم تر از همه روحیه ام خیلی خوب است. البته این روحیه است که جسم را سالم نگه می دارد. مرتب پیاده روی و ورزش می کنم و روزی دو سه ساعت مطالعه. امروز عصر به ما مان جانم تلفن کردم; از تنهایی شکایت می کرد. ناراحت شدم ولی چه فایده، کاری از دستم بر نمی آید. آخر شب است; همسر مهربان و بچه ها خواب اند; تنها نشسته ام و دوست دارم بنویسم; اما نمی دانم از کجا و در باره چه چیزی; خیلی چیزها در ذهنم هست; ولی نمی دانم چرا نمی توانم. فقط این را می دانم که از وضعی که در حال حاضر هست، راضی نیستم. فکر می کنم زن بودن در جامعه ما سخت است. دختر خانه که هستی، یک جور; شوهر که می کنی، یک جور دیگر; بیوه که هستی،... امیدوارم که من هیچ وقت بیوه نشوم. یعنی ترجیح می دهم قبل از مهربان همسر با این دنیا خداحافظی کنم. نمی دانم در جامعه ما، یا در خانواده های ما، این طور است یا همه جای دنیا؟ تا شوهر زنده است، زن خانم خانه است; بعد از مرد، باشخصیت ترین عضو خانه و خانواده و رئیس خانه محسوب می شود. اما وقتی مرد سرش را زمین می گذارد، اغلب زن می شود، ذلیل و وبال بقیه; یعنی توی خانه ذلیل تر از همه زن است. نمی دانم، شاید هم در خانواده های ما این طور است. مادر و مادرشوهرم و امثال این ها را که می بینم از زندگی نا امید می شوم. نمی دانم اشکال در کجاست; قانونمان، تربیت خانواده هامان یا مردها یمان...؟ وقتی مادر می شوی، عشق به فرزند باعث می شود که تمام سعی و تلاشت را بکنی تا بچه های خوبی به جامعه تحویل بدهی. پابه پای مرد در زندگی تلاش می کنی تا آینده خوبی برای خودت و فرزندانت بسازی. یک دست قاشق که می خری ذوق می کنی; یک آجر که به خانه ات اضافه می شود چقدر خوشحال می شوی; زندگی مان، خانه مان... هست می خوری، نیست نمی خوری. صرفه جویی می کنی; از خواسته هایت می گذری; ناراحتی ات را پنهان می کنی; دردت را نمی گویی; این خسته است، آن مشکل خودش را دارد; این یکی خوشحال است تو حالش نخورد. همیشه میانجی پدر و بچه ها هستی; خلاصه از سر تا پا فدا هستی، اما باز هم راضی و خوشحالی. اما امان از روزی که مرد خانه با این دنیا خداحافظی کند; بدون این که فکری به حال زنش کرده باشد که شاید خدای ناکرده دوسه سالی بیشتر از او عمر کند; تکلیفش چیست. خانه و زندگی که ارث و میراث بچه هاست; تو فقط یک هشتم از این زندگی را داری; وای به حالت اگر شندرغاز مقرری بیمه را هم نداشته باشی (که خیلی ها ندارند); یعنی می شوی گدای فرزندان; تازه اگر آن ها خودشان دستشان به دهنشان برسد. اگر آن ها هم منت نگذارند، تو خود را وبال می دانی. بله، به نظر من اگر زودتر از مرد بمیری خیلی خوش شانسی... وقتی مادرم جوان بود، یک شیرزن بود; بااراده و نترس; شجاع و جسور. قدرت بدنی خوبی هم داشت. از چند راه پول درمی آورد، دخل یکی بود. زن و شوهر موفق و خوشبختی بودند. برای هم، یک رنگ و یک د ست و صادق بودند و عاشق هم; بین دوست و آشنا و فا میل به لیلی و مجنون معروف بودند. مادرم با این که سواد نداشت، خیلی باهوش بود. پدر به اندازه مادر باهوش نبود; مادرم پدرم را هل می داد. حواسش به همه چیز بود، به خصوص نظافت و تربیت و تغذیه درست بچه ها; کار خیاطی خانواده و کار تزریقات را برای همه انجام می داد. خانه و باغچه خیلی بزرگی داشتیم و مادر تمام محصول زراعتی مورد نیاز خانه را در همان باغچه به عمل می آورد. علاوه بر مغازه خواربارفروشی که از شیر مرغ تا جان آد میزاد در آن می فروختیم، نمایندگی گاز کپسول و نوشابه داشتیم; وقتی پدر در خانه نبود، ماشین گاز یا نوشابه که می آمد، مادرم کسی بود، یا نبود، همه را با کمک یا بدون کمک، خالی می کرد. حساب راننده را می داد و او می رفت. به خاطر کمبود گاز، بلافاصله مردم به صف می شدند. تا پدر بیاید، همه را فروخته بود. پدر به خاطر داشتن سواد همیشه در کار های اجتماعی شرکت می کرد; بیشتر وقت ها بیرون از خانه بود. هیچ نگران خانه یا مغازه یا کار و کاسبی نبود. خلاصه مادرم برای خودش مردی بود; یا همان که گفتم یک شیرزن بود. اما پدر که سرش را زمین گذاشت، مادر شد موش; برای آب خورد ن هم باید از بچه هایش اجازه بگیرد; مخصوصا از بچه ای که به اصطلاح ساپورتش می کند. خانه و زندگی ای را که با چنگ و دندان به دست آورده بود دیگر مال او نیست. به جرئت می توانم بگویم حداقل هشتاد درصد آن زندگی از سر سایه خودش بود. اگر کمک های فکری و مادی به پدر نمی کرد، الان آن خانه و زندگی وجود نداشت. بله همان زندگی، الان، ارث و میراث وراث است و...; نمی دانم باید به این زندگی خندید یا بر آن گریست; نمی دانم چه کسی مقصر است. نمی دانم درست است یا غلط; امان از فرهنگ بیسوادی; پدر و مادر دخترشان را سریع شوهر می دهند و پسرشان را تشویق می کنند که روی پای خودش بایستد; تا جایی هم که امکان دارد، ساپورت مالی و معنوی می کنند. سرمایه کلانشان را به پسر می دهند تا اسم و رسم دار باشد. موقع تقسیم مال و اموال هم که دوبرابر دختر ارث می برد. همه دوست دارند نان بدون منت بخورند. دستشان توی جیب خودشان باشد. اگر دختر شوهر نداشت تکلیف چیست یا شوهر معتاد و... از آب درآمد; باید کفش هایش را هم بگذارد تا برگردد. باید کلفتی خانواده کدام آقاداداش را بکند به خاطر یک لقمه نان؟ شاید بگویند که این امتیازات برای شوهر هم هست; ولی مال شوهر چه ربطی به زن دارد؟ به یکی از اقوام آقا هفتادوپنج ساله ،پیشنهاد کردم یکیدو دانگ از منزلش را به نام همسر شصت وپنج ساله اش که چهل سال است با هم به خوبی زندگی می کنند، بزند. این را هم بگویم که این زن چقدر مهربان و شوهردوست و باوفا، دلسوز وکدبانو و بی اندازه صرفه جو و بساز است. آقا در جواب گفتند: مگر ایشان ارثیه پدری آوردند قاطی مال من کردند؟ و با افتخار ادامه دادند: من بیمه هستم (البته از آن بیمه های ناچیز و نصف برج)، مگر چقدر می خواهد بخورد؟ کفایتش می کند. پرسیدم: کجا بنشیند بخورد؟ گفت: پیش بچه هایش، یعنی به نوبت...; تازه همان موقع، این آقا از بچه هایش گلایه می کرد که ما را تحویل نمی گیرند. با این که طبقه بالای خانه پدر می نشینند شاکی هستند که به ما چیزی نداده اند; وظیفه پدری شان را انجام نداد ه اند. پدر می گفت: گفتم من نمی توانم رانندگی کنم، مادرتان را هم با خودتان ببریید ختم. جواب دادند: مگر شما برای ما ماشین خریدید که ما شما را با خودمان جایی ببریم؟!... به نظر شما این بچه ها بعد از پدر، ارث و میراث را تکه پاره نخواهند کرد؟ مادر را چگونه نگه خواهند داشت؟ البته نگه می دارند، اما نگه ندارند بهتر از نگه داشتن است. خلاصه زن از این جا رانده و از آن جا ما نده... وقتی دختر خانه هستی، پدر و برادر اجازه نمی دهند کاری انجام بدهی. ازدواج که می کنی، زن مال خانه است و کارش تربیت بچه ها و نظافت منزل و پخت وپز; وقتی آقا تشریف می آورند آسایش داشته باشند; چراغ خانه و کولر روشن، غذا روی میز، بچه ها وخانم تر گل ورگل; این ها همه به خاطر آقای خانه است. زن گرفته برای چه؟ به زن نان می دهد برای چه؟ بله به اصطلاح خانم خانه ای، ولی تا روزی که آقا می گویند ما ست سیاه است، باید بگویی ماست سیاه است وگرنه هری خانه پدرت... نباید بگویی بالای چشمت ابروست وگرنه به سلامت، خانه پدرت; تازه اگر بادنجان زیر چشمت نکارد و سرت را به دیوار نکوبد... آخر قوی هستند دیگر; بعضی یشان باید نشان بدهند که خیلی مردند. خلاصه اگر بله قربان گو باشی، به خاطر یک لقمه نانی که می خوری، خانم خانه ای، اگر نه، شانس بیاوری خانه بابا داشته باشی! نمی دانم دخترهایی که پدر ندارند، تکلیفشان چیست و تازه اگر ننه و بابا اجازه بدهند که بروی به خانه شان; امان از جامعه بیسواد، پدر مادر تهدید می کنند که باید بسوزی و بسازی، این جا نیایی که آبرویمان می رود. در و همسایه چه می گویند؟... آخر نمی دانم این در و همسایه از کجا آمده اند؟ مگر از قماش خود ما نیستند؟ مگر آن ها از مشکلات ما ندارند؟ خوب حالا تکلیف چیست؟ فکر کنم خودکشی را برای یک همچین مواقعی گذاشته اند! بالاخره می سوزی و می سازی. شریک زندگی هستی، اما چه چیزی را شریکی، نفهمیدم! فکر کنم زن شریک صد در صد غم و غصه و مشکلات ، نداری ها و سنگ صبور زندگی است. تا مرد زنده است، زند گی مال مرد است; مگر از خانه پدرت آورده ای؟ همین که هست; وقتی که مرد نیست مال وراث; خلاصه نفهمیدم، حق و حقوق زن کجاست و چه چیزی از این زندگی به زن تعلق دارد؟ زن در چه چیز این زندگی شریک است؟ خدایا زن را ظریف و زیبا آفریدی; با قلبی پر از مهر و محبت آفریدی; وجودی پر از احساس و عاطفه آفریدی; زینت و زیبنده زمین آفریدی; این وجود ظریف و لطیف و معصوم پیش و بیش از همه باید که در آسایش و امنیت حال و آینده باشد.پیش و بیش از همه حق اوست که در امنیت خاطر باشد و در بود و نبود همسر، لایق احترام و سپاس و مالکیت. روزنامه مردم سالاری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 347]