تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفی...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805470490




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

«رقصي شاد براي سازي تلخ»


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: ایسنا-دختر مي‌خونه و پسر مي‌رقصه، با آكاردئون قديمي و دو تا تبنك كوچك، آهنگي قديمي و معروف براي مردم زنده مي‌شه و اونا به ازاي يك لبخند زيرلب، دستشان به جيبشون مي‌ره. اين چند نفر اكيپيند كه هر روز در يكي از خيابان‌هاي پايتخت نه چندان زيباي ما، براي پول و شايد شادي مردم مي‌گردن و مي‌خوانن، همانجا گرسنه مي‌شن و همانجا هم سير! و معلوم نيست از اين پول‌هاي مچاله‌ سبز و قرمز و خاكستري كه هر شب توي جيبشون مي‌كنن، چقدر براي خودشون مي‌مونه. شب‌هاي قبل، بساط آهنگ و آواز كساد بود و فقط فال حافظ و ... را به عابرا فروختن و حالا امشب بايد كمبود پول رو جبران كنن! آخه مردم واسه آهنگي كه شادشون مي‌كنه، بيشتر پول مي‌دن! اينا رو علي مي‌گه كه حالا ديگه افطار كرده و خستگي در مي‌كنه تا دوباره راه بيفتن! و دوباره مي‌گه: دخترا و خانما از رقص داداشم بيشتر خوششون مياد و پول مي‌دن! پسر بزرگتر كه انگار مسوول گروه هم هست، فرمان توقف كوتاه مي‌ده، پول‌هاي توي جعبه رو توي كيفش مي‌ريزه و حسين كه تا به حال مي رقصيده يه نفس تازه مي‌كنه، پيرهن كوچيكي كه به كمرش بسته رو تنش مي‌كنه، تا مردم متوجه تكراري بودنش نشن! پسر بزرگ‌تر به جلو هلوش مي‌ده؛ يعني كه شروع كن به رقص! اما انگار رقص داش‌ مشدي، پدر كمرش رو درد آورده، چون بلند داد مي‌زنه! خسته شدم، خب! مي‌پرسم چند سالته كه اين قدر قشنگ مي‌رقصي. مي‌گه: هفت سال! ميگه مدرسه نرفته و سواد نداره، اما با اين سن و سال از يه چيزايي هم سر درمي‌آره و خيلي خوب مي‌دونه، چرا نمي‌تونه بره مدرسه و دوباره توضيح مي‌ده؛ «آخه شناسنامه ندارم، داداشم هم نداره، بدون شناسنامه هيچ جا رامون نمي‌دن!» پسر خوب مي‌دونه كه بدون شناسنامه آينده نداره و دوباره ميگه: «دكتر و مهندس شدن مال ماها نيست، ،‌كار ما تا آخر همينه!» گروه براي يك آهنگ ديگه آماده ميشه، اما علي هنوز هم به دوربين عكاسي خيره شده و همه حواسش پيش اونه! انگار توي دنياي اون دوربين با اين فاصله نزديك تا حالا تعريف نشده. اصلا اين بچه‌ها هنوز نمي‌دونن اگر عكسشون توي روزنامه‌ها بره، شهرداري مياد و جمشون مي‌كنه! اصلا بچه‌ها انگار صادق‌تر هستن، چون دو تا گروه ديگه‌اي كه مثل اين گروه توي خيابون مي‌خوندن، خيلي زود از ما دور شدن و غيبشون زد! عمو فرشيد دوباره دستور حركت مي‌ده! پول‌ها توي كيف ريخته مي‌شه، بچه‌ها خسته شدن، اما تازه سانس دوم شروع شده، مسير بعدي يكي از پارك‌هاي شلوغيه كه شب‌هاي رنگي‌تري داره! چرا كه از نظر اونا پارك هرچي شلوغ‌تر و رنگي‌تر باشه، براي ادامه برنامه خسته‌كننده و تكراري، لازم و اجباريه! بچه‌هايي كه مي‌خونن، مي‌رقصن و شادي مي‌كنن در حالي كه غم‌هاي بزرگ دارن. نماي نزديك ـ‌ چراغ قرمز ـ گل، اسپند، اسكاچ پسر بچه زير سايه چراغ قرمز روي دو پا ميشينه و مي‌گه: «كار اينجا سخت‌تر مي‌شه، چون بايد دائم سرپا باشي و دنبال اين ماشين و اون ماشين بدويي! بستگي داره به وضعيت كار سرگروه؛ ‌اگر تونسته باشه يه خريد عمده بكنه، گل و اسپند مي‌فروشيم و گاهي اسكاچ و اگر نتونه بايد همون كار هميشگي، يعني فال حافظ بفروشيم!» دوباره مي‌گه: «پول خوبي داره، اگر مردم پشت چراغ خيلي معطل نشن، عصباني هم نمي‌شن و دلشون زودتر مي‌سوزه! عمو رحيم دادش بزرگترم را مي‌فرسته يه جاي ديگه، ميگه مردم براي بچه بيشتر دل مي‌سوزونن و بهتر پول مي‌دن! واسه همين صبح‌ها كفشا و لباسامون رو در مي‌ياريم و دمپايي و لباساي اين طوري رو تنمون مي‌كنيم!» «گلا رو بايد زودتر بفروشيم تا پژمرده نشن، مردم رز و مريم رو بيشتر دوست دارن، مخصوصا خانوما! الان دو ساله كه بي‌خيال مدرسه و كتاب دفتر شدم آبجي! آخه اصلا نمي‌شه با اين كار سراغ درسو كتابم رفت! وقتي مي‌رسم خونه گشنه باشم يا سير، بايد زود بخوابم تا صبح زود سر چهارراه باشم وگرنه پول روزانم در نمي‌ياد و به عمو رحيم بدهكار مي‌شم!» مي‌گم حالا چرا اين قدر لاتي حرف مي‌زني؟ و پسر بچه در جواب با شرم مي‌گه: «آخه بايد نشون بديم بزرگ شديم ديگه! تازه اگه كلفت و محكم حرف نزنم كه كلاهم پس معركه است!» نماي نزديك‌تر ـ بازار ـ چرخ دستي «همه مي‌دونن بازار چقدر تنگ و شلوغه، مخصوصا روزاي آخر سال و دم مدرسه‌ها، ديگه نميشه چرخ دستي را جلو برد، تازه اين مال وقتي كه چرخ خاليه، اگر بار داشته باشم كمرم خرد مي‌شه! هي بايد چرخ رو نگهدارم و به چپ و راست بكشمش! پولش خوب نيست، اما بالاخره خدا مي‌رسونه!» بيشتر بچه‌ها باركش بازار افغاني‌ان ! مجاز و غير مجازشون رو نمي‌دونم، اما واسه همين كه افغاني‌ان مغازه‌دارا بهشون كمتر مزد مي‌دن!» مجيد بسته‌هاي كتاب رو يكي يكي پايين مي‌ندازه و مي‌گه: «مثلا اگه من هر بار300 ـ400 تومن بگيرم به بچه‌هاي باركش افغاني 100 تومن يا 200 تومن ميدن!» اينجا بازاره! تهران و غير تهران، مركز شهر و حومه بودنش فرقي نداره! جايي كه بيشتر مغازه‌دارهاي اون، آدم بزرگ‌هاي پولدار هستن و تقريبا در بيشتر ساعت‌هاي روز در حال نشستن، ‌sms و بولوتوث زدن هستن، اما همين بازار براي اين بچه‌ها فقط جاي كار است و كار! و واي به روزي كه كارتني را سالم به مقصد نرسونن كه اون وقت كلاهشان پس معركه است! مرد بار رو مي‌گذاره روي دوش «فيض». سنگين و بزرگه! اما اون پسر بچه از پسش برمي‌ياد، نه به خاطر اين كه كارگر باباشه و بابا پول خوبي بهش مي‌ده، بيشتر واسه اين كه بهش گفتن بزرگ شده و مرده! و بايد كار بكنه، در حالي كه به قول خودش تازه به 10 سالگي رسيده! فيض با چند تا بچه ديگه هم دوسته! اونا اما سه نفري با هم كار مي‌كنن، يكي تازه باباش مرده و اون يكي مامانش عليله! كثيف و ژوليده و شيطون و شايد بي‌ادب هستن، اما حالا و در برابر خانما مودب به نظر ميان! محل فروششون پارك لاله و خيابون ولي عصر (عج) و پارك ملته؛ فروش خوبي داره! اما بالاخره توي بازار هم از اين چرخ دستي روزي خوبي در مياد! به گزارش خبرنگار «اجتماعي» ايسنا، آنچه در اين تصويرهاي ناراحت كننده، كدر و خاكستري و شايد بچه‌گانه آمد، گوشه‌اي از واقعيتي تلخ است كه متاسفانه براي آن‌هايي كه بايد بشنوند و عمل كنند تكراري و بي‌اهميت شده است. بچه‌هايي كه هر روز براي پول بيشتر مردم را مي‌خندانند، به گريه مي‌ا‌ندازند، دلقك‌بازي درمي‌آورند، مظلوم‌نمايي مي‌كنند و همه مي‌دانيم كه به هر نخي بسته شوند، همانطور حركت مي‌كنند و به هر كاري وادار شوند به همان راه كشيده مي‌شوند، بدون اراده و اختيار! به گزارش ايسنا، اگر چه كودكان كار و خيابان موضوعي پيش پا افتاده و تكراري به نظر مي‌رسند، اما خود اين كودكان موضوع مهم اجتماع آسيب‌ديده ما هستند و نبايد فراموش كرد كه كودك كار و خيابان فراموش و رها شده امروز، مي‌تواند نگراني و آسيب چند سال بعد ما در جرايم سازمان يافته باشد، بدون آن كه خود بداند در چه راهي قدم گذاشته و يا اين كه ساليان سال در كسوت يك كارگر و باركش بماند و آسيب ببيند! انتهاي پيام




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 672]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن