تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس نيّتش خوب باشد، توفيق ياريش خواهد نمود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831391927




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سوار بر موج آرزو


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: همشهری-پله‌ها را به سرعت بالا رفتم و خودم را به اتاق تكثير رساندم، حضور همكاران ديگر در اتاق براي من نوبت ايجاد كرده بود. از اينكه توانسته بودم يك مقاله خوب ديگر مرتبط با سمينارم پيدا كنم خوشحال بودم. كتاب را دائم ورق مي‌زدم تا نسبت به صفحات مورد نظر براي كپي مطمئن شوم و صفحه‌اي از قلم نيفتد. در حالي كه پابه‌پا مي‌كردم نگاهم روي يك پاراگراف متمركز شد. «لزآلبرتال (LesAlberthal) چنين تمثيل مي‌زند كه روند افزايشي مواجه با داده‌ها به منزله امواج آب، منبع حياتي و ضروري است. پرواضح است است كه مي‌بايست علاوه بر آماده‌سازي بكارگيري اين منبع، براي آن سد ذخيره ساخته، بر روي امواج آن سوار شد. به عبارت ديگر، داده‌هاي خام را به اطلاعات با معنا تبديل نمود. چنين است كه اطلاعات ساختار يافته تبديل به دانايي و در نهايت بصيرت «Wisdom» مي‌شود.» با صداي مسئول تكثير به خودم آمدم. خانم كاري داشتي؟ بله، لطفا از 176 تا 184. كتاب را از من گرفت و آن را داخل دستگاه گذاشت. چرخي داخل اتاق زدم. طرف پنجره نگاهم به بيرون افتاد، اما فكرم روي جمله لزآلبرتال بود... بايد بر روي امواج آن سوار شد. تصويري زيبا از دريايي مواج و يك موج‌سوار چيره‌دست در برابرم ظاهر گشت. حركت هاي بالا و پايين و پيچشي او و مهارت و چيره‌دستي او در رد كردن و سواري بر امواج را مي‌ديدم... تمامي زندگي ما شبيه همين حركت موج‌سواري است كه هر روز و هر ساعت هر يك از ما آن را تجربه شخصي يا تجربه جمعي مي‌كنيم. بعضي وقت‌ها، بعضي از ما با موفقيت، موج‌هايي از زندگي را رد مي‌كنيم و برخي اوقات، برخي از ما مغلوب موج‌هاي زندگي، روابط، ارتباطات و يا معاملات خود مي‌شويم و تا مدت‌ها در امواج زندگي آن‌قدر بالا و پايين مي‌شويم، آب مي‌خوريم، يا به عبارتي، غصه مي‌خوريم، محنت‌هايي را تحمل مي‌كنيم تا اينكه يا موج رد مي‌شود يا قدرت مهار خويش را پيدا مي‌كنيم و فرصت مي‌يابيم دوباره از نو شروع كنيم يا كه تا ابد مغبون و مغموم امواج مي‌شويم. ورود يكي ديگر از همكارانم به اتاق تكثير و سلام و احوال‌پرسي، رشته افكار مرا پاره كرد و توجه مرا به داخل اتاق برگرداند. نگاهم به كپي يكي از صفحات روزنامه افتاد. با كنجكاوي نگاهي به آن انداختم. صفحه حوادث روزنامه بود. بي‌اختيار يكي از ستون‌ها را خواندم. خبري كه مرا متاثر نمود و به تفكر انداخت حاكي از آن بود كه در يك رستوران دختر و پسري توسط نيروي انتظامي دستگير مي‌شوند و بعد از بازجويي، دختر ادعا كرده بود كه پسر او را فريب داده است و پسر مدعي بود كه هيچ فريبي در كار نبوده است و دختر با پاي خويش با او همراه شده است. بي‌اختيار ياد دوران جواني خودم افتادم، چه كسي جرات داشت به دخترهاي محل نگاه چپ بيندازد، حتي پسرهاي كوچه بالايي يا كوچه پاييني. وقتي پسرهاي محل در كوچه بودند، 11 شب هم كه مي‌رسيديم، باز هم كوچه براي ما امن بود. پسرها از دخترهاي محل به عنوان ناموس خودشان ياد مي‌كردند و همه را به يك چشم مي‌ديدند. از صبح تا شب، بعد از مدرسه و تكليف و درس، هفت‌سنگ و دوچرخه‌سواري، بازي همگاني و دسته جمعي ما بود. دخترها غيرتي‌تر از پسرها، اهل لوس‌بازي و در فكر شيطنت‌هاي زنانه و بزك و به قول امروزي‌ها، دك و پز نبودند. از همه مهمتر چيزي كه رابط بين دخترها با دخترها يا پسرها با پسرها بود، محبت بود و دوستي و اساس ارتباط دخترها و پسرها همه صداقت بود و رفاقت... همان احساس تعلق قشنگ كه همه به جاي خانواده 4 و 5 نفري خود احساس مي‌كردند تمام محله خانواده آنها است. صبح به عشق ديدن و بازي با همديگر از خواب پا مي‌شدند و شب هم با تعريف شيرين كاري‌هاي روز خود، دقايق آخر را مي‌گذراندند. كجا پسر قصد اهانت يا تعرض به دختري را داشت و كجا دختري با بزك فراوان و لباس‌هاي يك دهه سني بالاتر و ترفندهاي زنانه قصد فريب پسري را داشت... اما حالا روزنامه از دختر و پسري مي‌نويسد كه با هم بيرون از منزل به رستوراني رفته‌اند، ولي وقتي مورد بازخواست قرار مي‌گيرند نه دختر و نه پسر، مسئوليت اين حركت خود را به عهده نمي‌گيرد و هر يك سعي در مجرم شناساندن ديگري دارد و حتي از هم شكايت رسمي نيز مي‌كنند و مدعي هستند كه ديگري او را فريب داده است. عجب!!! آيا به واقع من و شما كه ناظران بيروني رفتار آنها هستيم باور مي‌كنيم كه آنها فريب كار يكديگر را خورده‌اند! يا كه آنها فريب‌خوردگان خويش، فريب‌خوردگان باورهاي غلط و مغفولين آرزوهاي غلط تعريف شده خويش هستند؟ جوانان، دختران و پسراني كه همگي قصد دارند يك شبه پولدار شوند، يك شبه صاحب ماشين و موبايل و لباس‌هاي شيك و مارك‌دار روز شوند و يك شبه بتوانند زوج ايده‌آل قصه شاه‌پريان خود را انتخاب كنند، يك شبه همه چيز خود، ارزش‌ها، باورها، اعتماد به نفس، اميد به آينده، انگيزه براي تلاش و ساختن خويش را از دست مي‌دهند و صد البته بدتر كه والدين آنها نيز به جبر زمانه گرفتار همين هياهو و ناهنجاري‌ها شده‌اند و تاثيرش حال و احوال جوانان آنان را دو صد چندان بدتر و پوچ‌تر مي‌كند. يادم افتاد وقتي بچه بوديم دختر و پسر، توي كوچه چيزي كه بين ما اصلاً تمايز ايجاد نمي‌كرد جنسيت بود. دور هم جمع مي‌شديم و از آرزوهايمان صحبت مي‌كرديم. اول و آخرش همه نقشه مي‌ريختيم و در مورد راه‌هاي رسيدن به آرزوها يا اهدافمان با همديگر چانه مي‌زديم، بعضي‌ها سكوت مي‌كردند. بعضي‌ها راه‌حل بهتري مي‌دادند. مژگان مي‌گفت دايي من هم اينكاره است و سعي مي‌كرد قد فكرش از توفيقات دايي‌اش تعريف كند، خوب صدالبته كه براي ما حكم مشورت بود. بعضي‌ها هم از همان بچگي غلو مي‌كرند، غلط يا درست در آسمان سير مي‌كردند. اما، ماحصلش وقتي مي‌رفتيم خانه يا مدرسه، فهميده بوديم كه براي رسيدن به آرزوها و اهدافمان بايد تلاش كنيم، پشتكار داشته باشيم و لاغير... اما حالا وقتي به جواني مي‌گوييم دوست داري چه كاره شوي، سريع مي‌گويد دوست دارم برم دبي! مي‌گويم خوب انشاءا... دبي هم براي تفريح مي‌روي، اما چه هنري و يا چه رشته‌اي را دوست داري بخواني و ادامه بدهي. مي‌گويد نمي‌دانم. حوصله درس خواندن كه ندارم، از رياضي هم متنفرم... حوصله هنر هم ندارم. مي‌گويم يعني به گلدوزي، نقاشي يا موسيقي علاقه‌اي نداري، مي‌گويد خيلي دوست دارم گيتار داشتم! مي‌گويم عاليه، خوب پول‌هايت را جمع كن، گيتار بخر و برو كلاس، مي‌گويد بابا پول‌هاي من كه جمع نمي‌شه. در ضمن گيتار سخته، من كه ياد نمي‌گيرم. مي‌گويم خوب پس چطور دوست داري گيتار داشته باشي. مي‌گويد آخه هفته پيش كه رفته بودم خانه دوست دخترخاله‌ام، عجب خانه بزرگي داشتند، دوست دختر خاله‌ام تو اتاقش يك گيتار خوشگل داشت! مي‌گويم چرا پولهايت جمع نمي‌شه، مگر پول توجيبي نداري؟ خنده شيطنت‌باري مي‌كند و كيفشو جلوم باز مي‌كند، از هر مارك و هر نوع و هر رنگي كه دلتون بخواد وسائل بزك داشت، يك طرف ديگه كيفش هم پر از CD‌هاي جور واجور بود.... گفتم راستي اين روزها كتاب‌هاي خوبي در زمينه روانشناسي و تمركز بر هدف و راه‌هاي موفقيت ترجمه يا نوشته شده است، آيا تا حالا آنها را امتحان كردي كه بخواني، با تنبلي گفت، نه بابا، هر وقت كه كتاب را دست مي‌گيرم خوابم مي‌بره! گفتم حتماً اهل ورزش و مسابقات جام جهاني و اين حرف‌ها كه هستي؟ با شادي و علاقه شروع كرد تندتند اسم چند تا از فوتباليست‌ها و تعريف و تمجيدهاي فراوان را آورد. گفتم آفرين. پس حتما خودت هم ورزش مي‌كني، دوباره رفت تو لاك خودش و با رخوت گفت: نه بابا حوصله ندارم هر وقت كه ورزش مي‌كنم بدنم درد مي‌گيره!!! گفتم خوب حال كه ديپلم گرفتي و تصميم جدي ديگري هم نداري، دوست داري ازدواج كني، يكدفعه برق شادي در چشماش جرقه زد، خودش را جمع و جور كرد و مرتب نشست، بدون اينكه اجازه بدهد من چيزي ديگري بپرسم، شروع كرد تندتند و مسلسل‌وار صحبت كردن. آره دوست دارم شوهر كنم. برم آمريكا بعد هم يك سر برم دبي، يك شوهر مهندس، خوشگل و خوش‌تيپ، تحصيل‌كرده و پولدار. بعد صداشو آروم كرد و با مهرباني گفت، البته ماشين و خانه و موبايل هم داشته باشد. ديگر نتوانستم جلوي خودم را بگيرم و زدم زير خنده. آن‌قدر خنديدم كه اشك در چشم‌هايم جمع شده بود و نزديك بود از صندلي بيفتم. مي‌خنديديم و به چهره معصوم و غافل او خيره شده بودم تا اينكه ديدم خشمگين شده و الانه كه قهر كنه... با همان خنده گفتم آخه عزيزم اين همه صفت كه گفتي خيلي خوبه، اما فكر نكردي اون طرف مورد انتخاب شما با اين همه جمالات حتماً شرايطي در همين سطح براي شريك زندگي‌اش تعيين مي‌كند. در ضمن جانم، اگر اينهايي كه تندتند گفتي و رفتي، خوبه چرا تلاش نمي‌كني كه اول خودت صاحب آنها بشوي.... يك خانم تحصيلكرده، پولدار، با شخصيت و با موفقيت‌هاي اجتماعي. بعد سراغ هم سطح خود بگردي تا خوشبختي و آرامش را براي تمام عمرت پيش‌بيني كني... بقيه‌اش ديگر سكوت بود، حاضر نشد حرف بزند، رفت در حياط و ساعت‌ها به شاخ و برگ درخت‌ها كه سر به فلك كشيده بودند خيره شد... هر چند مكالمه ما متوقف شد ولي اميدواريم براي لحظاتي هم كه شده توانسته باشم فضاي سكوت و تامل و تفكري براي او بوجود آورده باشم تا بر روي امواج آن سوار شود و يقين پيدا كند كه چه كسي لايق‌تر از خودش براي رسيدن به كمالات است و چه كسي بهتر از خودش براي تلاش و پشتكار تا رسيدن به سر حد آرزوهايش...




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن