واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: مترجم: وصال روحانى منبع: paventing يك بحث مهم كه هميشه در زندگى اجتماعى مطرح بوده، اين است كه آيا زنان پس از وضع حمل دچار نوعى بيمارى روحى و حسى شديد افسردگى مى شوند يا خير و اگر مى شوند براى حل و رفع آن چه بايد كرد. دنيايى ناشناخته شكى نيست كه پس از هر مرتبه وضع حمل وضعيت روحى جديدى براى يك مادر ايجاد مى شود و او پاى به دنيايى ناشناخته مى گذارد. مطالعات نشان مى دهد در ۷۵ تا ۸۵ درصد موارد زنان دچار اين گونه افسردگى ها مى شوند و برخى نام آن را «baby blves» گذاشته اند كه معادل آن را «غم هاى زايمان» نيز مى توان ناميد. اين بيمارى، پيچيده است و پيچ و خم هاى زيادى دارد و به همان نسبت نيز محتاج كارى بيشتر و وقتى فزون تر براى درمان است. بعضى كارشناسان هم معتقدند كه افسردگى زايمان با ناراحتى هاى روحى بعد از تولد بچه فرق دارد. دومى چيزى است كه فقط در روزهاى بعد از تولد كودك روى مى دهد و اولى چيزى است كه فقط به چند روز بعدى منحصر نمى شود و زمان بيشترى را در بر مى گيرد. زن حتى يك و دو ماه بعد از تولد فرزندش از خود مى پرسد فايده زندگى چيست. درست است كه تولد بچه دنيايى از شادى و شيرينى را نصيب مادر مى كند و او مى تواند به آينده اش خوشبينانه تر بنگرد اما دومين فكر بعدى كه مى كند، اين است كه آينده خودش چه خواهد شد. تولد بچه حتى براى يك زن ۲۲ تا ۲۵ ساله نيز به معناى پايان جوانى و پا گذاشتن به ايام ميانسالى است . مادر به خود نهيب مى زند كه چرا زندگى مستقل و مجرد و شيرين اش پايان يافته است. او دچار نوعى بيمارى روحى مى شود كه براساس قوت يا ضعف كاراكتر وى ديرپا و يا «به سرعت قابل درمان» خواهد بود. اما شكى نيست كه مادر پس از تولد فرزندش صاحب چنين احساسى مى شود. او حتى اگر فقط ۲۰ سال داشته باشد، ديگر خود را جوان نمى يابد و احساس مى كند كه از اين پس فقط براى بچه اش به زندگى خود ادامه مى دهد. نام اين بيمارى روحى را «PPD» گذاشته اند و نخستين نشانه شناسايى آن ادامه يافتن اش براى حداقل يك ماه است و اگر كمتر از اين باشد. «PPD» نيست و بايد آن را «baby blves» ناميد كه ذاتاً بيمارى سبك ترى است و بدخيم محسوب نمى شود. در برخى موارد «PPD» يك و حتى دو سال طول كشيده و مادر در رفع آن هيچ توفيقى نداشته است. در اين گونه موارد بايد حتماً با پزشك روانكاو به صحبت پرداخت و نظر متخصصان امر را جست وجو كرد. نوعى پارانوا شدت كار، زمان هايى به آن حد مى رسد كه مادر دچار نوعى پارانوا و شك و ظن نسبت به ديگران مى شود و او از خود مى پرسد كه آيا ديگران قصد آزار رسانى به او را ندارند. با اين حال نوع پيشرفته و شديد اين بيمارى فقط يك نفر در هزار نفر را به خود مبتلا مى كند و اكثريت با مواردى است كه يك فرد پس از ابتلا به بيمارى، به فاصله چند ماه سرانجام بر آن تفوق مى يابد. اگر هم مادر در چنين شرايطى دچار توهم شود، آن توهم قابل رفع شدن است. گرفتارى هاى حفظ و بزرگ كردن بچه نيز به خودى خود حلال مشكلات است، زيرا مادر مجبور است ابتدا به مسائل و نيازهاى فرزند نوزادش بپردازد و همين مسأله او را از افكار و گمان هاى ديگر دور مى كند. اگر جز اين باشد ممكن است فرد بيمار به خود لطماتى را وارد كند و چون نمى تواند بر توهم ها فايق آيد ، خيال هاى بد بر او حاكميت مى يابد، خطر جدى هم تهديدش مى كند. در برخى موارد حتى پزشكان دستور بسترى شدن مادران بيمار در كلينيك هاى روانى را نيز مى دهند. آيا قابل پيش بينى است؟ سؤال اين است كه آيا موارد و نمونه ها و مسائلى وجود دارد كه نشان بدهد چنين بيمارى هايى در راه است تا بتوان از آن پيشگيرى كرد و از قبل متوجه آمدن آن شد؟ در پاسخ بايد گفت كه مطالعه در زندگى افراد و پيشينه آنها و آن چه در زندگى گذشته آنان و خانواده شان گذشته است، نشانه هايى را در اين مورد به دست مى دهد و مى تواند كمكى براى شناخت كسانى باشد كه دچار افسردگى هايى از اين دست مى شوند. گاهى در پيشينه زندگى اعضاى خانواده فرد بيمار موارد و سوابقى از اين دست را مى يابيد و متوجه مى شويد كه مادر يا خواهر و يا ساير وابستگان نزديك او نيز دچار اين مشكل بوده اند. اگر اين مطالعه و اطلاع در دست باشد، سريع تر در مى يابيد كه احتمال وقوع آن براى فرد مورد بحث نيز وجود دارد. اتفاقات ماههاى قبلى حتى اگر پيشينه موجود نيز در اين خصوص روشن كننده موضوع و يك راهنما نباشد، ارزيابى حالات خود آن فرد و اتفاقات ماههاى منجر به زايمان مى تواند كمك كننده و حلال مشكل باشد. گاهى يكى زن در حال وضع حمل مى كند كه در اصل و ابتدا خواهان بچه نبوده و موضوع از سوى شوهر به او تحميل شده كه طبيعى است احساس پشيمانى و افسوس به ماههاى بعد از تولد كودك هم بسط يابد و تقويت هم بشود. گاهى زايمان سخت و توأم با درد هاى شديد و طولانى و يا كشيده شدن كار به سزارين بر حجم مشكلات مى افزايد. زمانى هم زن حس مى كند كه بعد از تولد فرزندش فاقد ابزار حفظ و بزرگ كردن شايسته اوست و افسردگى بر او حاكم مى شود. موارد ديگرى هم هست. كافى است در هفته ها و روزهاى حول و حوش تولد فرزند يكى از نزديكان و عزيزان مادر فوت كند و يا طى حادثه اى تعدادى از وابستگان مادر جان ببازند و همين مسأله يك ناراحتى روحى را براى وى ايجاد كنند. در اين گونه موارد بايد بشدت مراقب مادر بود و كارى كرد كه او پس از تولد فرزندش تنها نماند و انواع كمك هاى روحى شامل حالش شود. شوهر وى و همچنين مادر و پدر او مى توانند نقش اول را در اين قضيه ايفا كنند. تنهايى يك مادر مسن با اين حال يك حقيقت كلى وجود دارد و آن رفت و بازگشت اين بيمارى و شدت وضعف و عود و تحليل رفتن آن در مقاطع مختلف زندگى يك مادر است. گاهى پيش مى آيد كه يك مادر ميانسال و در آستانه پيرى نيز ۲۰ و ۲۵ سال بعد از تولد فرزندش دچار اين بيمارى مى شود. فرزند او ازدواج كرده و رفته است و مادر در ۴۵ يا ۵۰ سالگى تنها مانده و احساس مى كند كه زندگى پيش رويش هيچ چيز خاصى را براى او در بر ندارد و دچار افسردگى شديد و دير پايى مى شود. اين چيزى است كه گاه ۹۰ درصد مادران ميانسال به آن دچار مى شوند و گريزى از آن نيست و البته راه حلى را هم براى آن متصور ندانيد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 320]