محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827312930
با هم بودن بهتر است
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: کليه حقوق اين مطلب متعلق به مجله راه زندگی است. Rahezendegi.com نوشته: ارما بامبك ترجمه: سارا ديانت سرنوشت اينطور رقم زده بود كه همسر آيندهام مرديباشد كه در دبيرستان با او آشنا شدم. مرد جواني كه درجنگ جهاني دوم به جبهه رفت و در جنگهاي ديگرنيز شركت كرد. ما با هم ازدواج كه كرديم، نه اتومبيلداشتيم نه خانهاي از خودمان. وسايل و مبلمان خانههم نداشتيم. شوهرم ـ پبيلپ ـ حتي شغل ثابت ومشخصي هم نداشت. هنوز يك سال تا پايان دانشگاهاو باقيمانده بود. در اين زمان، حدود دو هفتهاي ميشد كه من ازدانشگاه فارغالتحصيل شده بودم ولي هنوز كارمناسبي پيدا نكرده بودم و به نظر هم نميرسيد كهكاري برايم پيدا شود. در اين زمان با مشكلات شوهرم هم مواجه شدهبودم. در فقر و سر در گمي روزگار به سر ميبرديم و منآرزوهاي دست نيافتني زيادي داشتم كه حالا ديگر ازاهميت آن آرزوها و روياهايمان نيز كاسته شده بود.ولي چرا اينقدر ناراحت و ناراضي بودم؟ من كه شوهرمرا خيلي دوست داشتم. يك شب كه پبيلپ خواب بود كنار تختش زانو زدمو او را تماشا كردم. يك لكه سفيد رنگ روي گوششبود. روزها براي اضافهكاري به خانههاي مردم ميرفتو ديوارهايشان را رنگ و نقاشي ميكرد. به همينخاطر هنوز روي گوشش لكهاي از رنگ باقيمانده بود.بوي رنگ و پتينرپ هنوز از بدنش به مشام ميرسيد.آهي كشيدم. اين زندگي بايد عوض ميشد. به ذهنمسپردم كه به او بگويم بيشتر به خودش برسد. با خودمفكر كردم: ـ به هر حال يك مرد نياز دارد كه كار كند. اما شايد سالها وقت نياز بود تا بتوانيم زندگيمانرا به گونهاي بسازيم كه هم او و هم من لياقتش راداشتيم. در جشن عروسيمان، يكي از دوستان صميميشوهرم ـ پادوارد فيليپسپ ـ حلقه ازدواج را به دست اوداد. وقتي كه پبيلپ حلقه را به انگشتم كرد، منلبخندي بر چهره داشتم. ديگر زندگي مجردي پبيلپ وتمام دوستانش كمكم پايان ميپذيرفت. ديگرمردهاي مجردي نبودند كه بتوانند تا نزديك صبح باهم گشت و گذار بپردازند. از حالا به بعد، من و اوبرنامههاي زندگيمان را با هم تعيين ميكرديم. از آن بهبعد هر دو با هم بايد هر روز، غروب آفتاب را تماشاميكرديم و به آسمان چشمهاي هم خيره ميشديم. وقتي كه هنگام اجراي مراسم عقد، همسرم را دركنار خود حس كردم، به اين فكر افتادم كه از حالا بهبعد مسؤوليتم بسيار سنگينتر ميشود. من بايد برايزندگي شوهرم نيز برنامهريزي ميكردم. بايد زندگيشرا سر و سامان و خيلي چيزها را در او تغيير ميدادم.در تمام مدتي كه با هم آشنا و بعد نامزد بوديم، اوهميشه خيلي دير بر سر قرارهايش حاضر ميشد. اوبراي همه چيز دير ميكرد... و اكنون من داشتم عهد وپيمان ابدي با مردي ميبستم كه در هيچ موردينسبت به او اطمينان كامل نداشتم. او جواني بيتجربهبود و من بايد او را ميساختم. در اين هنگام صدايعاقد مرا به خود آورد. ـ اكنون من شما را زن و شوهر اعلام ميكنم. اين جمله به ياد ماندني در مورد ما هم اعلام شدو ما رسما زن و شوهر شديم. ديگر خيلي يادم نميآيد كه بقيه مراسم چگونهگذشت. ولي همان شب ساعت چهار صبح بود كه ديدمپبيلپ ناپديد شده است. به دنبالش گشتم. به پاركينگخانه رفتم و او را با دوست صميمياش ـ پادواردپ ـ وتمام دوستان دوره مجردياش ديدم. آنها در پاركينگايستاد. بودند و ميخنديدند و بلند بلند حرفميزدند. تازه داشتند با هم قرار ميگذاشتند كه پس ازبازگشت پبيلپ از ماه عسل، براي گردش به كجا بروند وچه كار كنند! اين صحنه را كه ديدم، متوجه شدم زندگيمسختتر از آنچه تصورش را ميكردم خواهد بود. بايداز پبيلپ يك مرد ميساختم و اين كار آساني نبود. طي سالهاي آينده، هر گاه كه ناراحت و عصباني ودلگيرمي شدم و همه چيز را بر وفق مراد خودنميديدم، سعي ميكردم به ياد وعدههايي بيفتم دركه در جايگاه عقد به خود گفته بود. با خودم عهد بستهبودم كه از پبيلپ شوهري بسازم كه كاملا سازگار ومتناسب با خودم باشد آخر موارد زيادي وجود داشتكه مرا ناراحت و عصبي ميكرد. پبيلپ هنوز يك بچهبود. موهايش را با مدلهاي عجيب و غريب اصلاح ودرست ميكرد. هنوز چيز زيادي از مسؤوليت زندگيمشترك نميدانست. هميشه هم براي همه چيز ديرميكرد. بدتر از همه هنوز با دوستان شيطان دورانمجردياش ارتباط داشت و حاضر نبود آنها وسرگرميهايشان را ترك كند. * * * به اين ترتيب سالها گذشت. يك روز يكشنبه،من و پبيلپ به خانه دوست صميمي شوهرم ـ پادواردپـرفتيم. او و همسرش ما را به خانهشان دعوت كردهبودند. در حياط پشتي خانهشان نشسته بوديم و كبابدرست ميكرديم كه ناگهان پادواردپ اعلام كرد كه هفتهبعد به خاطر مشكل قلبياش بايد تحت عمل جراحيباز قرار بگيرد. خودش در اين مورد خيلي ناراحت ووحشتزده بود و همين احساس به ما هم دست داد.خيلي ناراحت شديم و گفتيم كه در كنارش خواهيمماند و هر كمكي كه لازم باشد برايش انجام ميدهيم. اما پادواردپ از بيمارستان به خانه بازنگشت. اوچند ساعت پس از عمل جراحي از دنيا رفت. در آنموقع فقط 33 سال داشت. وقتي كه خبر مرگ پادواردپ به گوش ما رسيد،آنقدر بهتزده بوديم كه نميدانستيم چه كار كنيم. نهمن و نه پبيلپ، هيچ كدام تا به حال با چنين حادثهدردناك و غمانگيزي مواجه نشده بوديم. اصلا آمادگيچنين حادثهاي را نداشتيم. همه همدورهها و همسن وسالهاي ما جوان بودند و وقت مرگ و ميرشان نرسيدهبود. بنابراين اصلا انتظار چنين چيزي را نداشتيم. اماخوب، پدربزرگ و مادربزرگهايمان چه؟ البته. البتهكه انتظار و آمادگي مرگ آنها را داشتيم. پدر و مادرمانچه؟ خوب، در مورد آنها هم اندك احتمالي را دور ازذهن نميدانستيم. اما به هيچ وجه انتظار نداشتيم كهافراد نسل ما دچار چنين سرنوشتي شوند. پبيلپ خودش به تنهايي به خانه غرق در اندوهدوستش رفت تا به آنها رسيدگي كند. من هم در خانهماندم و دوستانم را دور خود جمع كردم. واكنشمنسبت به اين موضوع عجيب بود. پبيلپ را مثلدوستانم نميدانستم، اين بود كه وجود او را نخواستم.ميخواستم دوستانم كنارم باشد. با دوستانم كه بودمخيلي راحتتر ميتوانستم احساساتم را با آنها درميان بگذارم و درددل كنم دوستانم آمدند و ابرازناراحتي كردند و دلداريام دادند و برايم حرف زدند;ولي من هنوز هم آرام نگرفته بودم. من به صميميت ومحبت از نوع ديگري احتياج داشتم. دوستانم كه رفتند، خانه غرق در سكوت شد.پبيلپ برگشته بود. وقتي كه خواستم به اتاق خواببروم و استراحت كنم، شوهرم پبيلپ را ديدم كه رويتخت نشسته بود. خم شده و سرش پايين بود وشانههايش ميلرزيد. خيلي تنها به نظر ميرسيد.ميخواستم كمي از غم و دردش كم كنم، امانميدانستم چگونه بايد اين كار را انجام دهم. به شوهرم خيره شدم. او مردي بود كه اكنون پدرسه فرزند دلبندم بود. با او صاحب سه فرزند، يكخانه و 12 سال زندگي مشترك بودم. بخش مهمي از زندگيم را با او گذرانده بودم و باوجود اين ما دو نفر هنوز هم خيلي خوب همديگر رانميشناختم; آنقدر يكديگر را نميشناختيم كه چنددقيقهاي با هم درددل كنيم و در كنار هم به خاطرناراحتيمان اشك بريزيم و به اين ترتيبتسكيندهنده دلهاي هم باشيم. پس از 12 سال، زندگي مشترك هرگز ما را به ايننقطه از صميميت نرسانده بود. هميشه سرگرم كارهايزندگي و بسيار مشغول بوديم. هميشه هريك نقشمخصوص خود را در زندگي داشتيم. او به خانه پولميآورد و من به خانه و زندگي نظم و ترتيب ميدادم.به تمام مسايل رسيدگي ميكردم. ولي حالاميفهميدم كه اين رسيدگي در مورد مسايل ماديبود، نه مسايل عاطفي. هميشه خود را مستقل و قوي وقدرتمند ميديدم. به شوهرم نزديك شدم. ميخواستم دستم راروي شانهاش بگذارم. اما بعد پشيمان شدم و از راهمبرگشتم. اما بعد، صداي همسرم سكوت را شكست. اوبه آرامي گفت: ـ يادت ميآيد وقتي كوچك بوديم با هم در آن قطعهزمين پشتي بازي ميكرديم؟ دوباره به او نزديك شدم و كنارش روي لبه تختنشستم. در ادامه حرفهايش گفتم: ـ يادت ميآيد، او بود كه ترتيبي داد تا ما براي اولينبار با هم بيرون برويم و در مورد زندگي آيندهمان با همحرف بزنيم. آرام آرام قطرههاي اشك بر گونههايمان سرازيرشد. قبلا عادت نداشتيم در حضور هم گريه كنيم. وليحالا احساس ميكرديم اين صميميت و گريه كردن بهديگري قدرت و دلگرمي ميدهد. البته من در آنلحظه نميدانستم كه قدرت اين صميميت چه قدراست. اما به هر حال احساس ميكرديم كه نياز داريمكنار هم باشيم. من و همسرم به يكديگر نيرويي داديمكه اغلب دوستيها نميتوانند توليدكننده چنيننيرويي باشند. من و همسرم به حقيقتي رسيديم،حقيقت مهمي كه تا به آن زمان نميدانستيم.فهميديم كه ما هر دو آسيبپذير هستيم. طي سالهايي كه با هم زندگي ميكرديم، در خيليچيزها با هم شريك بوديم. تاريخ زندگي خود راساخته بوديم. اين نقاط مشترك ما را به هم خيلينزديك كرده بود، اما افسوس كه تا به آن زمان خودماناين نزديكي و صميميت را حس نكرده بوديم. اما آنشب ما هر دو به حقيقت تازهاي رسيديم. هر دوپذيرفتيم كه نميتوانيم هر كدام به تنهايي از عهدهمشكلات زندگي برآئيم. ما به وجود يكديگر نيازداشتيم. ما همديگر را براي زندگي ميخواستيم. آه، خدايا، اين براي دومين بار بود كه دوستعزيزمان ـ پادواردپ ـ ما را به هم ميرساند!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 583]
صفحات پیشنهادی
با هم بودن بهتر است
با هم بودن بهتر است-کليه حقوق اين مطلب متعلق به مجله راه زندگی است. Rahezendegi.com نوشته: ارما بامبك ترجمه: سارا ديانت سرنوشت اينطور رقم زده بود كه همسر ...
با هم بودن بهتر است-کليه حقوق اين مطلب متعلق به مجله راه زندگی است. Rahezendegi.com نوشته: ارما بامبك ترجمه: سارا ديانت سرنوشت اينطور رقم زده بود كه همسر ...
فرصت شیرین با هم بودن
فرصت شیرین با هم بودن-فرصت شیرین با هم بودن زن آرمانی، مرد آرمانیدر معماری زندگی ... پس بهتر است در مورد این تفاوت ها و نیازهای مرتبط با آن به طور واضح و روشن ...
فرصت شیرین با هم بودن-فرصت شیرین با هم بودن زن آرمانی، مرد آرمانیدر معماری زندگی ... پس بهتر است در مورد این تفاوت ها و نیازهای مرتبط با آن به طور واضح و روشن ...
راه های باهم برنده بودن
همه قدرت ما در اتّحاد است، نفاق و اختلاف منشأ بسی خطرها است. چالش های بزرگ، ... با روشهای زیر می توانید به فرزندانتان نشان دهید با هم بودن بهتر از تنها بودن ... دکمه ی ...
همه قدرت ما در اتّحاد است، نفاق و اختلاف منشأ بسی خطرها است. چالش های بزرگ، ... با روشهای زیر می توانید به فرزندانتان نشان دهید با هم بودن بهتر از تنها بودن ... دکمه ی ...
بهتر است با همسرتان دعوا نکنید برای اینکه
رابطه با همسرتان را بتکانید! ... پس برای خانه تکانی رابطه تان بهتر است باهم اقدام کنید. ... نتیجه بخش بودن گفتگوها و به دعوا نیانجامیدن آن این است که طی قراردادی ...
رابطه با همسرتان را بتکانید! ... پس برای خانه تکانی رابطه تان بهتر است باهم اقدام کنید. ... نتیجه بخش بودن گفتگوها و به دعوا نیانجامیدن آن این است که طی قراردادی ...
همدلی از هم زبانی بهتر است
همدلی از هم زبانی بهتر است-همدلی از هم زبانی بهتر است از مولایمان حضرت حجت ابن الحسن ... همدلی به هیچ وجه به معنای تأیید کردن طرف مقابل و هم عقیده بودن با او نیست.
همدلی از هم زبانی بهتر است-همدلی از هم زبانی بهتر است از مولایمان حضرت حجت ابن الحسن ... همدلی به هیچ وجه به معنای تأیید کردن طرف مقابل و هم عقیده بودن با او نیست.
برای در کنار هم بودن
برای در کنار هم بودن-اتاق نشیمن جایگاه ویژه ای را در همه منازل به خود اختصاص می دهد. ... هر كسی كه قصد دیدن شما را دارد و بهتر است بگوییم هر كسی كه به خانه شما وارد می شود، ... با این روش به نحو احسن پتانسیل های دكوراتیو دیواری را نیز به كار می گیرید.
برای در کنار هم بودن-اتاق نشیمن جایگاه ویژه ای را در همه منازل به خود اختصاص می دهد. ... هر كسی كه قصد دیدن شما را دارد و بهتر است بگوییم هر كسی كه به خانه شما وارد می شود، ... با این روش به نحو احسن پتانسیل های دكوراتیو دیواری را نیز به كار می گیرید.
بهتر است با همسرتان دعوا نکنید چون ...!؟
بهتر است با همسرتان دعوا نکنید چون . ... البته دردهای این بیماری ممکن است در دست، گردن، شکم و حتی آرواره هم احساس شوند. ... مشکلات را به شورای حل اختلاف ارجاع دهید راه حل تبیان برای نتیجه بخش بودن گفتگوها و به دعوا نیانجامیدن آن این است که طی .
بهتر است با همسرتان دعوا نکنید چون . ... البته دردهای این بیماری ممکن است در دست، گردن، شکم و حتی آرواره هم احساس شوند. ... مشکلات را به شورای حل اختلاف ارجاع دهید راه حل تبیان برای نتیجه بخش بودن گفتگوها و به دعوا نیانجامیدن آن این است که طی .
فرصتي براي باهم بودن
فرصتي براي باهم بودن نويسنده: سعيده کافي بررسي نقش ماه رمضان در ارتباط ... هنوز تاريك و روشن است كه پدر و فرزندان خانواده اگر اهل صبحانه باشند و به اين وعده مهم غذايي .... ميتوانستند از اين فرصت به دست آمده استفاده بهتر و مفيدتري داشته باشند.
فرصتي براي باهم بودن نويسنده: سعيده کافي بررسي نقش ماه رمضان در ارتباط ... هنوز تاريك و روشن است كه پدر و فرزندان خانواده اگر اهل صبحانه باشند و به اين وعده مهم غذايي .... ميتوانستند از اين فرصت به دست آمده استفاده بهتر و مفيدتري داشته باشند.
با هم متفاوتيم، نه بهتر نه بدتر، نه خوب نه بد!
ما انسانها با هم متفاوتيم نه بهتر نه بدتر، نه خوب نه بد، نه درست نه غلط، فقط ... به مورد حمايت بودن اهميت زيادي ميدهند»، بنابراين آنچه براي زنان اهميت اساسي دارد آن است ...
ما انسانها با هم متفاوتيم نه بهتر نه بدتر، نه خوب نه بد، نه درست نه غلط، فقط ... به مورد حمايت بودن اهميت زيادي ميدهند»، بنابراين آنچه براي زنان اهميت اساسي دارد آن است ...
sms : امروز با هم بودن را تجربه می کنیم
sms : امروز با هم بودن را تجربه می کنیم-امروز با هم بودن را تجربه می کنیم و شاید فردا ... پس ما كه فكر مي كنيم بهتر از بقيه مي دونيم بهتره قبل از اينكه IQ بقيه رو در حد مرغ ... واقعیت این است که ما در همین کار مطبوعاتی با وجود داشتن قانون و مشخص بودن .
sms : امروز با هم بودن را تجربه می کنیم-امروز با هم بودن را تجربه می کنیم و شاید فردا ... پس ما كه فكر مي كنيم بهتر از بقيه مي دونيم بهتره قبل از اينكه IQ بقيه رو در حد مرغ ... واقعیت این است که ما در همین کار مطبوعاتی با وجود داشتن قانون و مشخص بودن .
-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها