واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: سلامت:به هر حال از آن به بعد اوضاع كلي فرق كرد. با اين آزمايش تا حدود زيادي معلوم شده بود، چرا من تا آنروز حامله نشدهام. آزمايشي كه هركس چند سال مداوم خودش را براي جواب آن ميكشد، برايش بهترين هديه است.اما چيز ديگري كه برايم باور نكردني و خوشحالكننده بود، اين بود كه اين سلولهاي كشنده قابل علاج هستند. من خيلي زود جواب زحماتي را كه در اين جنگ كشيده بودم گرفتم. بعد از يك ماه كه قرصهايم را مصرف كردم، چيزي غير از ميوه و گياه و ماهي نخوردم و هفتهاي يك بار به جلسات سوزندرماني پيش جاستين هانكين يكي از 01 سوزن درمان برتر كشور رفتم، انگار يك سنگ گنده از روي دوشم برداشته شد. خلق و خوي بدم تقريبا جايش را به خوشرويي داده بودو احساس عزت نفسي كه از دست داده بودم را به دست آوردم و ترسم نسبت به آيوياف به طور كامل ريخت. اما تمام اين احساس پيروزي در جنگ چند روز بيشتر دوام نياورد و با اولين داروي جديد همه چيز به هم ريخت. استرسها و دوره جديدي از يك ناخوشي شروع شد. اين دارو سينرال بود. سينرال يك بطري خپل بود كه من بايد روزي 2 بار آن را تنفس ميكردم، چيزي مثل اسپري بيني كه هر دوازده ساعت نوك اسپري را توي دماغم ميكردم، دو تا پيس ميزدم و نفس ميكشيدم. اما استفاده اين اسپري به همين راحتيها هم نبود. چون به نظرم ميآمد كه خيلي چيزها را نميدانم. اينكه هر بار تنفس بايد چقدر طول بكشد؟ چقدر بايد شاسي اسپري را نگه دارم؟ آيا ايرادي دارد كه من يكي دو ساعت اين ور يا آنور زمانبندي دوازدهساعته اسپري را استفاده كنم؟ حتي اينكه اين اسپري از آن طرف بيني توي حلقم ميريخت هم برايم عذاب آور بود چون آنقدر بدمزه و تند بود كه تا ته گلويم ميسوخت. نه مي توانستم فكركنم و نه ميتوانستم به چشمها و حواس ديگرم اعتماد كنم. در تمام روز احساسي داشتم كه انگار يك عالم سيگار كشيده بودم يا موقع خواب گاز را باز گذاشتهام. احساس ميكردم كه جادو شدهام. آنقدر ناراحت و عصبي بودم كه كافي بود تا يك نفر در اطرافم حرف بزند و من يك نعره بلند بكشم. فرقي هم نميكرد كه آن شخص كي باشد. سر همه داد مي زدم. مادرم، خواهرم، دوستان دخترم و حتي آلمن. باورم نميشد كه تا اين اندازه بتوانم آدم افتضاحي بشوم. تمام اين افراد مي دانستند كه حال خوبي ندارم و هر روز به نوعي با من تماس ميگرفتند و من تمام آنها را از خودم ميراندم. احساس ميكردم كم كم دارم از بين ميروم و هيچ كس نيست كه مرا نجات بدهد. وضعي كه دوست نداشتم و ابدا براي من مناسب نبود. ادامه دارد…
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 232]