تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):باعلما همنشینی کن تا سعادتمند شوی
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828667429




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

همسر من به جاي نان آور ، نان دزد خانواده بود


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: ليلا 30 ساله به همراه دختر 6 ساله اش در حالكه سرو وضع زياد مرتبي نداشت و در روي شانه هايش كه از خميدگي بسيار به سنش نمي خورد ،بار سنگين خاطرات ترك خورده اش احساس مي شد . به آرامي كنارش نشستم و گفتم مي خواهي طلاق بگيري ليلا در حاليكه نگاه به دخترش مي كرد و آرام آرام خون دلش به چهره اش مي دويد ، گفت : بله ، بعد از 15 سال خسته شدم ديگر مي خواهم خودم و بچه هايم را از منجلابي كه همسرم به جاي زندگي برايمان درست كرده نجات دهم . پرسيدم مي توني درد و دل كني نترس من اين مسايل را براي عبرت ديگران مي نويسم ،هيچ اسمي از تو نمي آورم با من راحت باش . زن جوان اين چنين لب به سخن گشود : درخانواده اي 6 نفره به دنيا آمدم پدرم بيشتر از هفتاد سال سن دارد و بسيار بد دهان و تندخو بود كه وقت و بي وقت من و مادرم را مورد هجوم الفاظ ركيك و آزار بدني قرار مي داد . من سرپرست خانواده بودم ، وضعيت مالي خوبي نداشتيم ، حتي يك تلويزيون هم براي ديدن يك سريال در خانه ما وجود نداشت ، البته دعواهاي پدرو مادرم خودش به نوبه خود سريالي بود بي همتا . هميشه با وجود اينكه بيش تر از همه در خانه كار مي كردم اما كمتر از همه بچه ها مورد مهر پدر و مادري قرار مي گرفتم ، درس و تحصيل را به خاطر كمك خرج خانواده بودن رها كردم وفقط تونستم تا سوم ابتدايي درس بخوانم . خانه و خانواده را دوست نداشتم و دنبال كسي مي گشتم كه حمايتم كند و بتوانم معني محبت را با وي دريابم. تا اينكه يك روز كه براي خريد به مغازه اي رفته بودم با پسري كه به ظاهر خوب به نظر مي رسيد، آشنا شدم ،حرفهاي احمد دلنشين و اميدواركننده بود. بلاخره با وجود اينكه احمد 5سال از من بزرگتر بود ، او را فرشته نجات خود يافتم و تصميم گرفتم كه با او ازدواج كنم ،خانه اي با مختصر وسايل مورد نياز براي زندگي مشتركمان تهيه كرديم و بدون عروسي وارد خانه احمد شدم . اما پس از مدتي زندگي مشترك فهميدم احمد به ترياك اعتياد دارد او كه محل كارش را پاتوقي براي جمع شدن دوستان معتادش كرده بود توسط صاحب مغازه اخراج شد من كه از بي مسووليت هاي همسرم خسته شده بود در حاليكه فرزند اولم علي سه سالش بود و به خاطر يك كلام كه چرا اينطور زندگي مي كني بسيار كتكم خورده بودم به خانه مادرم رفتم . زن كه آثار زخم بي مهري بر صورتش آشكار بود ،ادامه داد : مادرم وقتي من را با آن حال و روز ديد گفت دختر بايد با چادر سفيد به خانه شوهر بره و با كفن سفيد برگرده، برو يك بچه ديگر بيار اون دلش به زندگي گرم مي شه... من هم با خودم گفتم : مادرم اشتباه كه نمي كنه، رفتم سر زندگيم ، دوسالي با آن شرايط سپري كردم، شوهرم هرشب غذاي من و پسرم را از داخل پلاستيك هاي زباله و سطل هاي آشغال جمع آوري مي كرد كم خوردم ، كم پوشيدم و كم گشتم تا اينكه دخترم نيز به دنيا آمد . ليلا با آه حسرت ادامه داد : در خانه 12 متري زندگي مي كردم وقتي دراز مي كشيديم پاهامون به هم مي خورد كم كم شوهرم معتاد به شيشه نيز شد به خدا تمام اين 15 سال زندگي را با سبزي پاك كردن ، خياطي و كلفتي در خانه اين و آن زندگيمان را مي گذراندم . زن كه معلوم بود شيره جانش در زندگي با اين مرد بي مسووليت گرفته شده بود و فقط طلاق مي خواست ، گفت : وقتي با هزار ترس و لرز بهش مي گفتم نكش زير كتك هاش بيهوش مي شدم و وقتي چشم باز مي كردم ديگر توان ادامه زندگي را در خودم نمي ديدم ولي به خاطر دختر و پسرم تحمل مي كردم . همسرم بر اثر مصرف مواد به جايي رسيده بود كه تمام وسايل خانه را مي فروخت حتي به چند تيكه طلاي من هم رحم نكرد ، ديگر خسته شدم و الان دو سال است كه با يك دختر 6 ساله و پسر 12 ساله از شوهرم جدا زندگي مي كنم زندگيم را با خدمتكاري در مدرسه ها در روز هاي فرد و در روز هاي زوج با شستن خانه هاي مردم مي گذرانم البته به نظر من اين نحوه زندگي عزتش خيلي بيش تر از تحقير در زندگي با احمد است . در آخر فقط توانستم براي حل مشكلاتش دعا كنم و از خدا خواستم تا بتواند با عزت بچه هايش را بزرگ كند . تهرام/آ.خ/1666




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 458]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن