واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: حادثه عجيب شب كريسمس دست ها و پاهاى مايك قدرت حركت نداشتند و حس بويايى اش هم از بين رفته بود ولى با وجود اين «دونا» اميدش را از دست نداده و كنار تخت «مايك» به او اميدوارى مى داد. ایران: مرد ايتاليايى كه شب كريسمس به طور ناگهانى دچار بيمارى مهلكى شده و به اغما رفته بود سرانجام پس از چند ماه جدال با مرگ، به زندگى لبخند زد. ۳۱ دسامبر ،۲۰۰۴ «مايك لافورجيا» - دونده ۴۲ ساله ايتاليايى- همراه همسر و فرزندانش ميشل ۹ ساله و جنا ۶ ساله به جنوب پورتلند رفت تا همراه ۳ خواهرش كريسمس را در آنجا جشن بگيرند. اما نيمه شب، هنگامى كه همه براى استراحت آماده مى شدند، «مايك» ناگهان درد شديدى در سرش حس كرد اما بى توجه به درد، سعى كرد بخوابد. ولى پس از چند ساعت دوباره درد شديد به سراغش آمد و بدنش به لرزه افتاد. به دنبال آن هم علائم سرماخوردگى ظاهر شد. «دونا» با ديدن وضعيت وخيم همسرش تصميم گرفت شبانه به شهرشان بازگردند. اين درحالى بود كه در طول راه هفت ساعته شان «مايك» از درد به خود مى پيچيد. با رسيدن به خانه، مرد ميانسال آنقدر بى رمق شده بود كه بى حال روى زمين افتاد، «دونا» به سرعت او را به داخل خودرو كشاند و به سوى بيمارستان حركت كرد. در راه بيمارستان ميشل و جنا با نگرانى به پدر و مادرشان نگاه مى كردند. آنها هيچگاه پدرشان را كه هميشه قوى و سرحال بود، اينچنين بى رمق نديده بودند. وقتى به بيمارستان رسيدند، مويرگهاى صورت مايك پاره شده بود. پرستاران براى تزريق مسكن و سرم دچار مشكل شده بودند، چرا كه رگهاى او بشدت سفت شده و هيچ سوزنى به بدن نفوذ نمى كرد. پزشك اورژانس دستور تزريق آنتى بيوتيك را داد. زيرا نشانه هاى عفونت در بدن بيمار به چشم مى خورد اما بالا رفتن ضربان قلب و تنفس باعث شد آنها چندين متخصص ديگر را به بالين «مايك» فرا بخوانند. آنها به بيمارى انسداد رگ هاى ريوى او مشكوك بودند. بنابراين با اسكن هاى مختلف از اعضاى بدنش كار خود را شروع كردند اما هيچ انسدادى ديده نمى شد. در همين حال، ناگهان بيشتر ارگانهاى بدن او ازجمله كبد و كليه هايش به يكباره از كار افتاد. بلافاصله او را به سوى اتاق مراقبت هاى ويژه منتقل كردند، «دونا» هم وحشتزده به دنبالش مى دويد. پزشكان پس از بررسى هاى دقيق دريافتند او مبتلا به بيمارى «دى آى سى» (مشكل انعقادى عروق كه با خونريزى هاى زير جلدى همراه است) شده است. به همين خاطر بدن او براى نجات اعضاى مهمش مانند قلب و مغز، خونرسانى به اعضاى انتهايى خود مانند انگشتان و بينى را متوقف كرده است. پس ازگذشت چند روز وضعيت جسمانى مايك ضعيف تر شد. «دونا» جلوى چشمانش ضعيف شدن مايك را مى ديد. دست ها و پاهاى مايك قدرت حركت نداشتند و حس بويايى اش هم از بين رفته بود ولى با وجود اين «دونا» اميدش را از دست نداده و كنار تخت «مايك» به او اميدوارى مى داد. او مانند پرستارى كارهاى روزانه همسرش را انجام مى داد. زن جوان بر اين باور بود كه با اين كار مى تواند در بهبود شوهرش سهمى داشته باشد. اما پزشكان از زنده ماندن «مايك» قطع اميد كرده و به «دونا» گفتند: ديگر كارى از دست شان برنمى آيد و او تا چند روز ديگر مى ميرد. اين در حالى بود كه هنوز علت اصلى و قطعى بيمارى ناگهانى مرد جوان و اين كه چرا تمام ارگان هاى بدنش را يكى پس از ديگرى از دست مى دهد وجود نداشت. «دونا» سعى كرد بر اعصابش مسلط شود و به نتايج منفى فكر نكند. تنها اميد او انتقال مايك به بيمارستان ديگرى بود. پزشكان وقتى از تصميم او باخبر شدند، سعى كردند منصرفش كنند زيرا آنها از احتمال مرگ مايك در راه بيمارستان مى ترسيدند. اما «دونا» تصميم خود را گرفته بود. بنابراين از تمام خانواده براى پيدا كردن بيمارستانى كه مايك را در اين وضع بپذيرد كمك خواست اما بيمارستان ها به محض اطلاع از وضعيت حياتى مايك، از پذيرش او خوددارى مى كردند. با اين حال همه به غير از «دونا» اميدشان را از دست داده بودند. در آخر دونا به سفارش يكى از دوستانش مايك را به بيمارستان «استونى بروك» منتقل كرد. در تمام طول راه از اين كه مايك را از دست بدهد مى هراسيد. دائم هم با خود اين جمله را تكرار مى كرد: «مطمئنم تصميم درستى گرفته ام.» زن فداكار كه حدود ۲۴ ساعت نخوابيده بود ديگر رمقى نداشت. با رسيدن «مايك» به بيمارستان كنترلش را از دست داد و به گريه افتاد. در آنجا همه پزشكان، مايك را تحت آزمايشات گوناگون قرار داده و تمام نتايج ثبت شده را بررسى كردند، اما به نتيجه اى نرسيدند، آنها به دليل خونريزى هاى داخل بدنش نمى توانستند از مايع نخاعى ستون فقراتش براى تشخيص بيمارى او نمونه بردارى كنند. وضعيت مايك كاملاً بحرانى بود به طورى كه پزشكان به دونا گفتند، كشيش را به بيمارستان بياورد. با اصرار دونا آنها تنها درمان خود را كه تزريق آنتى بيوتيك بود، متوقف نكردند. مايك كم كم هوشيارى اش را از دست مى داد و حرارت بدنش بالا مى رفت. خانواده «مايك» براى خداحافظى با او به بيمارستان آمدند اما دونا اميد خود را از دست نداده و كنار تختش دعا مى خواند. حالا «مايك» فقط با كمك دستگاه، تنفس مى كرد. هفت روز به همين شكل گذشت. در اين شرايط همه نگران مرگ مغزى او بودند. پزشكان مى گفتند، حتى اگر مايك يكى از خوش شانس ترين انسانها باشد و زنده بماند، دست و پاهايش را از دست خواهد داد. اما انگار معجزه اى در راه بود. نهم ژانويه ۲۰۰۴ زمانى كه «دونا» كنار تخت شوهرش نشسته بود ناگهان، او دستش را بالا برد. «دونا» فكر كرد خواب مى بيند. بنابراين توجهى نكرد اما در كمال ناباورى صبح روز بعد مايك چشمانش را براى نخستين بار در طول بيمارى اش گشود و پس از چند روز توانست بدون كمك دستگاه، تنفس كند. همه پزشكان در شگفت بودند كه چگونه او علائم حياتى خود را به دست آورده است حال آن كه او به تدريج قدرت حرف زدن هم به دست آورد. «مايك» كه حدود هفت ماه در بيمارستان بسترى بود، با كمك پزشكان، پرستاران و فيزيوتراپيست ها، توانست دستانش را به حالت طبيعى بازگرداند اما پزشكان مجبور شدند پاى راست او را از زانو و انگشتان پاى چپش را قطع كنند. زيرا به خاطر نرسيدن خون، بافت هاى اين قسمت ها، مرده بود. پزشكان تنها علت بازگشت «مايك» به زندگى را ورزش مداوم او در طول سال هاى زندگى اش مى دانستند. او مدتى از ويلچر استفاده مى كرد تا اين كه به كمك همسرش توانست با عصا حركت كند. چندى بعد به خاطر علاقه فراوانش به دويدن از پاى مصنوعى آهنى براى دويدن استفاده كرد. او تا به حال در دو مسابقه دو ماراتن با پاهاى مصنوعى اش شركت كرده به همين خاطر هم به مرد آهنى معروف است. مايك پس از تحقيقات فراوان و مطالعه بر علائم بيمارى اش، بر اين عقيده است كه بيمارى او از نوع كشنده مننژيت (وجود باكترى در پرده هاى مغز) بوده است. پزشكان نيز تا اندازه اى با اين نظر موافق هستند. «مايك» براى بالابردن سطح آگاهى مردم از علائم و اثرات مننژيت كشنده، سايتى در اينترنت راه اندازى كرده تا آنها بتوانند در مورد اين بيمارى بيشتر بدانند. او مى گويد: «من هنوز علت بيمارى خودم را نمى دانم. اما اين تجربه هدايايى را با خود آورد كه يكى از آنها اين بود كه بتوانم، ميان كار و زندگى ام هماهنگى ايجاد كنم. من هميشه بازگشت خود را به زندگى، مديون لطف خدا و فداكارى هاى همسرم «دونا» مى دانم. او هميشه با من است و مرا در هيچ شرايطى تنها نمى گذارد. حال آن كه متوجه شدم روابط بين افراد خانواده در بحران هاى زندگى مشخص مى شود. من دوباره به زندگى ورزشى ام بازگشته و عضو انجمن بين المللى مننژيت نيز هستم و بر اين عقيده ام كه اگر حتى يك نفر، با بيان تجربياتم از اين بيمارى نجات يابد، برايم ارزشمند است. من مى دانم بازگشت من به زندگى به خاطر دويدن و دوچرخه سوارى ام بوده است. پس مى خواهم همه بدانند كه وجود جسم نيرومند من تأثير بسزايى در سلامتى ام داشته است.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 645]