واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: آواز شبپرهها بر قله آسمان
هنر- مهبد آستاني:
كودكان و نوجوانان همداني امسال ميتوانند پانزده فيلم بلند جديد سينماي جهان را در بخش مسابقه بينالملل تماشا كنند. اين فيلمها- در كنار سه فيلم ايراني- براي دريافت پروانههاي زرين جشنواره با هم رقابت ميكنند:
آواز بر فراز ابرها (اندونزي، جوهن دي رانتايو)
قصه اين فيلم براساس يك ماجراي واقعي نوشته شده و در باره تلاشهاي نوجواني به نام «دنيس» است كه از « آروآنوپ» راهي شهر ميشود. آروآنوپ، دهكدهاي كوچك در حوالي رشته كوه بزرگي در غرب جزيره پاپوآ است. اين جزيره در يكي از دورترين نقاط كشور اندونزي واقع شده است. سنتهاي قديمي هنوز در اين محل رواج دارد و زندگي مردم به صورت قبيلهاي و بومي است. شرايط زندگي و كار براي دنيس خيلي سخت است و او بايد مشكلات زيادي را پشت سر بگذارد.
آواز بر فراز ابرها
موزارت در چين (محصول مشترك چين و اتريش، برند نيويورگر)
«دني» و «ليوي»، پسرهايي ده ساله اهل «سالزبرگ» هستند. تابستان امسال براي آنها تابستاني هيجانانگيز است، زيرا راهي سفر به جزيره «هاينان» ميشوند. هاينان در جنوب چين واقع شده است. آنها با «موزارت» و شاهزاده خانم «سايه» آشنا ميشوند و با كمك اين دو تصميم ميگيرند يك مركز نمايشي قديمي را از چنگ يك هتلدار پول دوست نجات دهند.
قله دستنيافتني (انگلستان، سايمن ميلر)
در اين قصه يك واقعيت نهفته است. زماني كه «آنگوس» جوان به ديدار پدر بزرگ در حال مرگش در بيمارستان ميرود، نميتواند جلوي خودش را بگيرد و سؤالي را مطرح ميكند كه از كودكي همراهش بوده است. او ميخواهد يك واقعيت را از زبان پدر بزرگش بشنود، حقيقت مربوط به مرگ پدر و مادرش. در عين حال او ميخواهد بداند آيا قصههاي باورنكردني، سنتي و ترسناكي كه پدر بزرگش هميشه تعريف ميكرد، راست بوده است يا خير. اين قصههاي قديمي در باره انتقامهاي خونين، اسبهاي آبي، مسموم كردن زوجهاي جوان و يك موجود اسپانيايي بوده است كه ميداند طلاي كمياب در كجا قرار دارد. پدر بزرگ يك بار ديگر آنگوس را همراه خود به كوههاي پررمزوراز اسكاتلند ميبرد. در اين محل آنگوس بايد يك حقيقت سنتي را (كه هيچوقت پيشبيني نميشد فاش شود) پيدا كند. با پيدا كردن اين حقيقت، او حقيقتهاي ديگر را هم ميتواند كشف كند.
داستان كريسمس (فنلاند، جوها و ولي جوكي)
در دهكدهاي قديمي و متروكه در «لاپلاند»، «نيكلاس» نوجوان، خانوادهاش را در اثر يك حادثه از دست ميدهد. اهالي دهكده تصميم ميگيرند به صورت دستهجمعي از اين نوجوان يتيم نگه داري كنند. طبق تصميم اهالي، نيكلاس بايد هر چند وقت يك بار در خانه يكي از آنها زندگي كند و بعد راهي منزل بعدي شود. در يكي از جشنهاي سال جديد و كريسمس، نيكلاس بايد خانه خود را عوض كرده و نزد يك خانواده ديگر برود. او كه ميخواهد از اهالي دهكده تشكر كند، تصميم ميگيرد اسباب بازيهايي براي بچههاي خانوادهاي كه تا به حال پيش آنها بوده درست كند. اين اسباببازيها هديه خداحافظي او هستند. در طول سالهايي كه ميگذرد، هر شب كريسمس پشت در خانههاي اهالي دهكده پر از هديههايي ميشود كه نيكلاس درست كرده است.
داستان كريسمس
شب پره كوچك (جين، تائو پنگ)
يك زوج چيني دختر يازده سالهاي را به عنوان فرزند خوانده قبول ميكنند. اين دختر نميتواند راه برود. هدف اين زوج كمك به دختر و يا بچهدار شدن نيست. آنها ميخواهند اين دختر برايشان گدايي كند تا بتوانند به وسيله او، كسب درآمد كنند.
سرخ همچون آسمان (ايتاليا، كريستانو بورتون)
اين فيلم هم براساس يك قصه واقعي ساخته شده است. «ميركو منساچي» شخصيت اصلي فيلم، كه اين روزها يكي از چهرههاي سرشناس سينماي ايتاليا در رشته فني است، قهرمان ماجراست. قصه از سال 1971 شروع ميشود كه ميركو، ده ساله است. يك اتفاق كل زندگي او را عوض ميكند. اين حادثه باعث ميشود او بينايياش را از دست بدهد. طبق قانون، خانواده ميركو مجبور ميشوند او را به مدرسه مخصوص نابينايان بفرستند. ولي ميركو حاضر نيست قبول كند كه اين نقص عضو و ناتواني باعث ميشود او نتواند در آينده كار و فعاليت كند. زندگي براي ميركو تبديل به مبارزهاي براي ثابت كردن ديدگاهش ميشود.
شب پره كوچك
داستان لئو (ايتاليا، ماريو كامبي)
اين فيلم يك قصه سرگرم كننده، لطيف، رمانتيك و ماجراجويانه دارد.« لئو» يك شير جوان گياهخوار است كه به همين دليل از طرف بقيه شيرها طرد شده است. همه ميگويند او يك شير متفاوت و عجيب و غريب است. يك روز لئو، جان«آوريا» را نجات ميدهد. آوريا، كه ملكه گروهي از فيلهاست، يك دوقلو به دنيا ميآورد. همسر آوريا مدتي قبل مرده است و مرگ او پراز ابهام است. «زانكو» فيل سفيدي است كه ميخواهد با آوريا ازدواج كند، ولي هدف او اين است كه سلطان گله فيلها شود. لئوبه كمك آوريا ميآيد تا مشكل او را حل كند و با اين كار اعتماد شيرهاي ديگر را به دست ميآورد.
فضانوردان (مجارستان، آدام مگيار)
«اگون» و« دونسي»، تنها موجودات يك سياره خيلي كوچك در اعماق كهكشان هستند. اگون، يك فضانورد اكتشافي آماتور است كه سعي ميكند خودش را خيلي متعادل نشان دهد؛ ولي اكثر كارهايي كه ميكند غلط از آب در ميآيد. شايد هم اين دونسي، گربه دست و پا چلفتي اوست كه باعث اين همه مصيبت و دردسر ميشود. براي همين است كه اين دو مثل تام و جري هميشه در حال بحث و درگيري هستند. با اين وجود، آنها كه خيلي از كره زمين دور هستند، با ماجراجويي روبهرو ميشوند كه به كارهاي اكتشافيشان رنگ و بوي ديگري ميدهد. اگون و دونسي هرگز حرف نميزنند و ارتباط آنها با يكديگر و با تماشاچي به كمك اداها و علامتهايي است كه از خودشان نشان ميدهند؛ به همين دليل بچههاي روي كره زمين هم ميتوانند متوجه حرفهاي آنها بشوند.
فضانوردان
پل ترابيتيا (آمريكا، گابور ساپو)
«جسه» در تمام تابستان تمرين كرده كه بتواند سريعترين دونده مدرسهاش بشود. به همين دليل وقتي «لزلي» همراه خانوادهاش به نزديكي محل زندگي او كوچ ميكنند، خيلي نگران ميشود. اين هم مدرسهاي جديد ميتواند سريعتر از او بدود. جسه و لزلي تفاوتهاي زيادي دارند. جسه فقير است و در حومه شهر زندگي ميكند، ولي لزلي دختري شهري است و خانوادهاش مرفه هستند. اما با وجود تمام اين تفاوت، اين دو خيلي زود با يكديگر دوست ميشوند. جسه ولزلي كه هر دو قوه تخيلي قوي دارند، با كمك يكديگر سرزمين خيالي ترابيتيا را خلق ميكنند، كه سرزمين هيولاها، موجودهاي عجيب و غريب و غولهاست.اين دوستي به جسه كمك ميكند تا با تراژدي بزرگ زندگياش كنار بيايد و آن را تحمل كند.
تاريخ درج: 27 خرداد 1387 ساعت 14:33 تاريخ تاييد: 3 تير 1387 ساعت 16:44 تاريخ به روز رساني: 3 تير 1387 ساعت 16:44
دوشنبه 3 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 220]