تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ مرد و زن مؤمنى نيست كه دست محبت بر سر يتيمى بگذارد، مگر اين كه خداوند به اندازه ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798643933




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مباحثه ای تكان دهنده


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مباحثه ای تكان دهنده
ولاددت امام محمد باقر
محدّثین و مورّخین به نقل از امام جعفر علیه السلام آورده اند:روزى هشام بن عبدالملك ، پدرم امام محمّد باقر علیه السلام را نزد خود احضار كرد.و چون حضرت به مجلس هشام وارد شد، پس از مذاكراتى در مسائل مختلف ، هشام ما را به همراه چند ماءمور مرخّص ‍ كرد.از مجلس هشام بن عبدالملك خارج و راهى منزل شدیم ، در بین راه به میدان شهر برخوردیم كه عدّه بسیارى در آن میدان تجمّع كرده بودند، پدرم از مامورین هشام - كه همراه ما بودند - سؤ ال نمود: این ها چه كسانى هستند؟ و براى چه این جا جمع شده اند؟یكى از مأ مورین گفت : این ها علماء و رُهبانان یهود هستند، كه سالى یك بار در همین مكان تجمّع مى كنند و پرسش و پاسخ دارند؛ و آن كه در وسط جمعیّت نشسته ، از همه بزرگ تر و عالم تر مى باشد.آن گاه پدرم حضرت باقرالعلوم علیه السلام صورت خود را پوشاند و در میان آن جمعیّت نشست ؛ و من هم نیز صورت خود را پوشاندم و كنار پدرم نشستم .مأ مورین نیز در اطراف ما شاهد كارهاى ما بودند، در همین بین عالم یهودى از جایش بلند شد و نگاهى به اطراف انداخت و سپس به پدرم حضرت باقرالعلوم علیه السلام خطاب كرد و گفت : آیا تو از ما هستى ، یا از امتّ مرحومه ؟پدرم اظهار داشت : از امّت مرحومه هستم .پرسید: از علماء هستى یا از جاهلان ؟پدرم فرمود: از جاهلان نیستم .عالم یهودى مضطرب شد و گفت : سؤ الى دارم ؟امام فرمود: سؤ الت را مطرح كن ، گفت : دلیل شما چیست كه مى گوئید: اهل بهشت مى خورند و مى آشامند بدون آن كه موادّ زائدى از آنها خارج گردد؟فرمود: شاهد و دلیل آن ، جنین در شكم و رحم مادر است ، آنچه را تناول نماید جذب بدنش مى شود و موادّ زائدى خارج نمى شود.عالم یهودى گفت : مگر نگفتى كه من از علماء نیستم ؟پدرم فرمود: گفتم كه من از جاهلان نیستم .سپس آن عالم یهودى گفت :: كدام ساعتى است كه نه از ساعات شب محسوب مى شود و نه از ساعات روز؟فرمود: آن ساعت ، بین طلوع فجر و طلوع خورشید است .عالم یهودى اظهار داشت : سؤ ال دیگرى باقیمانده است كه بر جواب آن قادر نخواهى بود؛ و آن این كه كدام دو برادر دوقلو بودند كه هم زمان به دنیا آمدند و همزمان هلاك شدند، در حالتى كه یكى از آن دو، پنجاه سال و دیگرى صد و پنجاه سال عُمْر داشت ؟پدرم فرمود: آن دو برادر دوقلو به نام عزیز و عُزیر بودند، كه در یك روز به دنیا آمدند؛ و چون عمر آنها به بیست و پنج سال رسید، عُزَیر سوار الاغى بود و از روستائى به نام أ نطاكیه گذر كرد، در حالتى كه تمامى درخت ها خشكیده و ساختمان ها خراب و اهالى آن در زمین مدفون بودند، گفت : خدایا! چگونه آن ها را زنده مى نمائى ؟در همان لحظه خداوند جانش را گرفت و الاغ هم مُرد و اجسادشان مدّت یك صد سال در همان مكان ماند و سپس ‍ زنده شد و الاغ هم زنده شد و به منزل خود بازگشت ولى برادرش عزیز او را نمى شناخت و به عنوان میهمان او را به منزل راه داد و خاطره هاى برادرش را تعریف كرد و سپس افزود: بر این كه او صد سال قبل از منزل بیرون رفت و برنگشت .سپس عُزیر كه جوانى بیست و پنج ساله بود خود را به برادرش عزیز كه پیرمردى صد و بیست و پنج ساله بود معرّفى كرد و با یكدیگر بیست پنج سال دیگر زندگى كرده و یكى در سنّ پنجاه سالگى و دیگرى در سنّ صد و پنجاه سالگى وفات یافت .عالم یهودى ناراحت و غضبناك شد و از جاى خود برخاست و گفت : تا این شخص در میان شما باشد من با شماها سخن نمى گویم ، مأ مورین هشام این خبر را براى هشام گزارش دادند و هشام دستور داد كه هر چه سریع تر ما را به سوى مدینه منوّره حركت دهند.(27)پی نوشت :بحارالا نوار: ج 46، ص 309 - 312 ، تفسیر علىّ بن ابراهیم : ج 1، ص 88.منبع:نام كتاب : چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد باقر (ع )مؤ لف : عبداللّه صالحى 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن