واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > باستانی پاریزی، ابراهیم - نقل های زیر را از کتاب " از پاریز تا پاریس " برایتان بازگو می کنم. اقتصـاد یـزدی اقتصاد، یعنی این که به جای «بله» بگویی «هون» که هم جواب حریف را داده باشی، و هم نانت را خورده باشی و هم خرت را رانده باشی! به عنوان معترضه عرض میکنم: یک وقت یک مرد یزدی بر خری سوار بود و پسرش پشت سر خر راه میرفت و خر را میراند. حوالی ظهر شد، پسر تکه نانی از جیب خود درآورد و در دهن نهاد و همچنان که طی طریق میکرد، نان را هم میخورد. پدر در این وقت خواست از پسر چیزی سؤال کند. او را به اسم خواند. پسر فوراً جواب داد: «بله» و البته چون دهن را باز کرد که بله بگوید، لقمه از دهنش بیرون افتاد. پدر درحالی که خشمگین به نظر میرسید با لهجه غلیظ یزدی گفت: ـ بله و زهرمار! چه موقع بله گفتن است؟ به جای بله، بگو «هون» که هم جواب مرا داده باشی، هم نانت را خورده باشی و هم خرت را رانده باشی! این حکایت را گمان کنم من از آقای غلامرضا آگاه یزدی الاصل و «النزیل بکرمان» بر سبیل شوخی شنیدهام. همین آگاه خود از اقتصادیون عجیب عالم است که در شورهزارهای کرمان، ماهی دریا را به خورد درختهای بنه جنگلی داد و از آن پسته استخراج کرد و به آمریکا فرستاد و دلار به دست آورد و آن دلارها را خرج 9 فرزند خود کرد تا در انگلستان و سایر کشورها درس بخوانند و به ایران برگردند و هم امروز یکی از آنها رئیس دانشکده اقتصاد ایران باشد. اقتصاد یعنی این! منقـل پـلــو «... دولت های شرق که «گداییشان به عباس دوس میماند و بزرگیشان به نواب»! با گرو گذاشتن همه چیز پول های با ربح زاید بر اصل و آن هم با هزار شرط و شرایط به عنوان «قرضالحسنه» یا با اوضاعی که دارند، به عبارت بهتر، «قرضالپس نده!» گرفتهاند و مثل ریگ در بیابانهای بیحاصل میپاشند، معلوم است که هرگز به «گرد راه» این قوم نتوانند رسید. منتهی به حساب معروف «گدایی کن تا محتاج خلق نشوی» فعلاً که خدا نانی در کاسه آنها ترید کرده است، آینده هم با خداست: هر آن کس که دندان دهد نان دهد! مشهدی جعفری بود اهل کرمان، مردی شوخ و خوشمزه و فقیر و خوشمشرب بود. اغلب متعینین سور او را روبراه میکردند و هر وقت چیزی از جایی نمیرسید قالی یا سماور و منقل برنجی خود را گرو میداد و بساط سور و پلوشب را علم میکرد، و روز بعد به این و آن میگفت مثلاً دیشب، «منقلپلو» خوردیم یاپریشب «قالیکباب» داشتیم و مقصودش این بود که قالی و منقل را گرو گذاشته و پلو کباب خورده است. در مقابل او یک حاج محمدتقی یزدی بود بسیار متمول و متعین صاحب میلیونها ملک و مال ـ چند کاروانسرا و مسجد و بنای خیر از او باقی است ـ این مرد بیماری قند داشت و ناچار بود از یک رژیم سخت پیروی کند و به دستور طبیب اغلب خوراک او نان برشته ـ در واقع سوخته ـ و آب اسفناج و یا اسفناج جوشانده بود (بر طبق رژیم معالجه اطبای قدیم). وقتی زن و فرزند مشهدی جعفر به او میگفتند: از گرو دادن قالی و فرش و سماور درگذر، ما حاضریم امشب به نان و کشک بسازیم، مشهدی جعفر جواب میداد: نه جانم، بیخود به خودت سختی مده! خدا گفته که ما هر شب پلو خوردیم و حاجی محمدتقی یزدی هر صبح یک لیوان آب آهک بخورد و ظهر یک بشقاب آب اسفناج! آنچه نصیب است نه کم میدهند گر نستانی به ستم میدهند! صمصام و قالیباف یک وقت صمصام بختیاری حاکم کرمان بود (1333 و 1334شمسی) و در عمارت استانداری منزل داشت. این عمارت تعمیر شده زمان حکومت بختیاریهاست (امیر مفخم، سردار محتشم، سردار ظفر و سردار اسعد) که به ترتیب بر کرمان حکم راندهاند. یک قالی بسیار ظریف 140 جفت از زمان بختیاریها در اتاق استانداری انداخته شده است که ظاهراً دست کار حاجحسین یاسایی ـ از قالیبافها و قالیفروشهای مشهور زمان مشروطیت است ـ که برای اولین بار راه تجارت قالی کرمان را از طـریق تبریز و اسلامبــول به راه دریـــایی بندر عباس تغییر داد ـ یک روز صمصام بختیار دستور داد تا محمدعلی یاسایی تاجر قالی کرمان ـ پسر حاجحسین ـ را به استانداری آوردند، قالی قدیم را به او نشان داد و گفت میخواهم جفت این قالی را برایم ببافی، هرچه خرج داشته باشد میدهم. صمصام بختیاری در استانداری های خود گاهی از چوب و فلک هم استفاده کرده بود ـ از آن جمله در کرمانشاه ـ و به همین جهت خیلیها از او حساب میبردند. به هر حال صمصام گفت: من جفت این قالی را میخواهم. محمدعلی یاسایی گفت: نمیشود این قالی را بافت. روزگاری است که مردم روغن یک من سه قران خورده بودند! صمصام گفت: من این حرف ها سرم نمیشود. امروز همه وسایل از قدیم بیشتر مهیاست، دلیلی ندارد که نشود مثل آن قالی پنجاه سال پیش بافت. باز یاسایی گفت: نمیشود که نمیشود. صمصام با خشونت گفت: آخر چرا نمیشود؟ دلیل آن چیست؟ مگر شما اولاد همان قالیبافها نیستید؟ یاسایی گفت: قربان چرا، هستیم، ولی اگر من حاجحسین یاسایی شدم و سرکار صمصامالسلطنه بختیاری شدید، نمونه این قالی 140 جفت متن لاکی آن زمان را هم این روزها میشود بافت! ببینید چقدر ساده اثر محیط و اجتماع را در پیدایش شخصیتها و افراد بیان کرده است؟...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 568]