واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آفتاب در حجاب 2به بهانهی محرم، ماه خزان اهل بیت
بهترین پناه اشكهای تو سال ششم هجرت بود كه تو پا به عرصه وجود گذاشتی ای نفر ششم پنج تن! بیش از هر كس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد كشید: “پدر جان! پدر جان! خدا یك خواهر به من داده است! زهرای مرضیه گفت: “علی جان! اسم دخترمان را چه بگذاریم؟ حضرت مرتضی پاسخ داد: “نامگذاری فرزندانمان شایسته پدر شماست. من سبقت نمیگیرم از پیامبر در نامگذاری این دختر. پیامبر در سفر بود. وقتی كه بازگشت، یكراست به خانه زهرا وارد شد، حتی پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر. پدر و مادرت گفتند كه برای نامگذاری عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده ایم. پیامبر تو را چون جان شیرین، در آغوش فشرد، بر گوشه لبهای خندانت بوسه زد و گفت: “نامگذاری این عزیز، كار خود خداست. من چشم انتظار اسم آسمانی او میمانم. بلافاصله جبرئیل آمد و در حالیكه اشك در چشمهایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد، ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطر! پیامبر از جبرئیل سؤال كرد كه دلیل این غصه و گریه چیست؟! جبرئیل عرضه داشت: “همه عمر در اندوه این دختر میگریم كه در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید. پیامبر گریست. زهرا و علی گریستند. دو برادرت حسن و حسین گریه كردند و تو هم بغض كردی و لب برچیدی. همچنانكه اكنون بغض، راه گلویت را بسته است و منتظر بهانه ای تا رهایش كنی و قدری آرام بگیری. و این بهانه را حسین چه زود به دست میدهد.یَا دَهرُ اُفٍ لَكَ مِن خَلیلٍ كَم لَكَ بِالاشراقِ وَ الأصیلِ شب دهم محرم باشد، تو بر بالین سجاد، به تیمار نشسته باشی، آسمان سنگینی كند و زمین چون جنین، بی تاب در خویش بپیچد، جون غلام ابوذر، در كار تیز كردن شمشیر برادر باشد، و برادر در گوشه خیام، زانو در بغل، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد. چه بهانهای بهتر از این برای اینكه تو گریهات را رها كنی و بغض فرو خفته چند ده ساله را به دامان این خیمه كوچك بریزی. نمی خواهی حسین را از این حال غریب درآوری. حالی كه چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش را برای رفتن میتكاند. اما چاره نیست. بهترین پناه اشكهای تو، همیشه آغوش حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در سایه سار آن پناه گرفت. این قصه، قصه اكنون نیست. به طفولیتی برمی گردد كه در آغوش هیچ كس آرام نمیگرفتی جز در بغل حسین. و در مقابل حیرت دیگران از مادر میشنیدی كه: “بی تابیاش همه از فراق حسین است. در آغوش حسین، چه جای گریستن؟! اما اكنون فقط این آغوش حسین است كه جان میدهد برای گریستن و تو آنقدر گریه میكنی كه از هوش میروی و حسین را نگران هستی خویش میكنی. حسین به صورتت آب میپاشد و پیشانی ات را بوسه گاه لبهای خویش میكند. زنده میشوی و نوای آرام بخش حسین را با گوش جانت میشنوی كه: آرام باش خواهرم! صبوری كن تمام دلم! مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمین است. حتی آسمانیان هم میمیرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا قرار نیست كسی زنده بماند. اوست كه میآفریند، میمیراند و دوباره زنده میكند، حیات میبخشد و برمی انگیزد. جد من كه از من برتر بود، زندگی را بدرود گفت. پدرم كه از من بهتر بود، با دنیا وداع كرد. مادرم و برادرم كه از من بهتر بودند، رخت خویش از این ورطه بیرون كشیدند. صبور باید بود، شكیبایی باید ورزید، حلم باید داشت... تو در همان بی خویشی به سخن درمی آیی كه: برادرم! تنها زیستنم! تو پیامبرم بودی وقتی كه جان پیامبر از قفس تن پركشید. گرمای نفسهای تو جای مهر مادری را پر میكرد وقتی كه مادرمان با شهادت به عالم غیب پیوند خورد. تو پدر بودی برای من و حضور تو از جنس حضور پدر بود وقتی كه پرنده شوم یتیمی برگرد بام خانه مان میگشت. وقتی كه حسن رفت، همگان مرا به حضور تو سر سلامتی میدادند. اكنون این تنها تو نیستی كه میروی، این پیامبر من است كه میرود، این زهرای من است، این مرتضای من است، این مجتبای من است. این جان من است كه میرود. با رفتن تو گویی همه میروند. اكنون عزای یك قبیله بر دوش دل من است، مصیبت تمام این سالها بر پشت من سنگینی میكند. امروز عزای مامضی تازه میشود. كه تو بقیة الله منی، تو تنها نشانه همه گذشتگانی و تنها پناه همه بازماندگان... حسین اگر بگذارد، حرفهای تو با او تمامی ندارد. سرت را بر سینه میفشارد و داروی تلخ صبر را جرعه جرعه در كامت میریزد: خواهرم! روشنی چشمم! گرمی دلم! مبادا بی تابی كنی! مبادا روی بخراشی! مبادا گریبان چاك دهی! استواری صبر از استقامت توست. حلم در كلاس تو درس میخواند، بردباری در محضر تو تلمذ میكند، شكیبایی در دستهای تو پرورش مییابد و تسلیم و رضا دو كودكند كه از دامان تو زاده میشوند و جهان پس از تو را سرمشق تعبد میدهند. راضی باش به رضای خدا كه بی رضای تو این كار، ممكن نمیشود.آفتاب در حجاب؛ پرتو 2، سید مهدی شجاعی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]