تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 3 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832567282




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آفتاب در حجاب 7- ماجرای عطش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آفتاب در حجاب 7
دریا
ماجرای عطشقصه غریبی است این ماجرای عطش. و‏‎ ‎از آن غریبتر، قصه كسی است كه خود بر اوج منبر عطش ‏نشسته باشد و بخواهد دیگران را‎ ‎در مصیبت تشنگی، التیام و دلداری دهد‏‎. گفتن درد، تحمل آن را آسانتر می‌كند اما‎ ‎نهفتنش و به رو نیاوردنش، توان از كف می‌رباید و نهال طاقت ‏را می‌سوزاند، چه رسد‎ ‎به اینكه علاوه بر هموار كردن بار اندوه بر پشت خویش، بخواهی به تسلای ‏دیگران‎ ‎بایستی و به تحمل و صبوری دعوتشان كنی.‏‎ باری كه بر پشت توست، ستون فقراتت را‏‎ ‎خم كرده است، صدای استخوانهایت را در آورده است، ‏پیشانی ات را چروك انداخته است،‎ ‎چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است، میان مفصلهایت، ‏فاصله انداخته است، تنت را‏‎ ‎خیس عرق كرده است و چهره ات را به كبودی كشانده است و... تو در ‏این حال باید بخندی‎ ‎و به آرامش و آسایش تظاهر كنی تا دیگران اولا سنگینی بار تو را در نیابد و ثانیا‏‎ ‎بار سبكتر خویش را تاب بیاورد‎. این، حال و روز توست در كربلا‏‎. در كربلا،‎ ‎شاید هیچ كس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نكرده باشد‎. بچه‌ها كه فریاد‎ ‎العطش سر داده اند، همگی در سایه سار خیمه بوده اند‏‎. معجر و مقنعه و عبا و‎ ‎دشداشه و لباس كامل، در زیر آفتاب سوزنده نینوا، حتی خون رگهای تو را تبخیر ‏كرده‎ ‎است.‏‎ تو اگر با همین حجاب، در عرصه نینوا می‌نشستی، عطش تمام وجودت را به آتش می‌كشید، چه ‏رسد به اینكه هیچ كس در كربلا به اندازه تو راه نرفته است، ندویده است، هروله نكرده است مگر ‏البته خود حسین‎  و تو اكنون با این حال و روز فریاد العطش‎ ‎بچه‌ها را بشنوی و تاب بیاوری. باید تشنگی را در تار و پود ‏جوانان بنی هاشم ببینی‎ ‎و به تسلایشان برخیزی. باید زبانه‌های عطش را در چشمهای كودكان نظاره ‏كنی و زبان‏‎ ‎به كام بگیری و دم برنیاوری.‏‎ باید تصویر كوثر را در آینه نگاهت بخشكانی تا بچه‌ها با دیدن چشمهای تو به یاد آب نیفتند‏‎. باید آوندهای خشكیده اینهمه نهال را به‏‎ ‎اشك چشم آبیاری كنی تا تصویر پژمردگی در خیال دشمن ‏بخشكد و گلهای باغ رسول الله را‏‎ ‎شاداب‌تر از همیشه ببیند‎. اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شكننده‎ ‎تر، كار دیگری است و آن این كه نگذاری آتش ‏عطش بچه‌ها از در و دیوار خیمه‌ها سرایت‎ ‎كند و توجه ابوالفضل را برانگیزد، نگذاری طنین تشنگی ‏بچه‌ها به گوش عباس‎ ‎برسد‎. چرا كه تو عباس را می‌شناسی و از تردی و نازكی دلش باخبری.‏‎ می دانی كه‏‎ ‎تمام صلابت و استواری و دلیری او، در مقابل دشمن است.‏‎ و می‌دانی كه دلش در پیش‏‎ ‎دوست، تاب كمترین لرزش را ندارد‎. پس او نباید از تشنگی بچه‌ها باخبر شود، او‎ ‎علمدار لشكر است و پشت و پناه برادر، او اگر دلش ‏بلرزد، طنین زلزله در كائنات می‌پیچد‎. او اگر از تشنگی بچه‌های حسین باخبر شود، آنی طاقت نمی‌آورد، خود را به آب‎ ‎و آتش می‌زند تا ‏ریشه عطش را در جهان بخشكاند‎. او تاب دیدن اشك بچه‌ها را ندارد‎. ‎او در مقابل گریه‌های رقیه دوام نمی‌آورد. لزومی ندارد كه سكینه از ‏او چیزی بخواهد‏‎. ‎او خواستنش را از نگاه سكینه در می‌یابد. او كسی نیست كه بتواند در مقابل نگاه‏‎ ‎سكینه بی تفاوت بماند‏‎. سكینه فقط كافی است كه لب به خواستن آب،‌تر كند؛ او تمام‎ ‎دریاهای عالم را به پایش می‌ریزد‎. اما خدا چه صبر و طاقتی به این سكینه داده است.‏‎ ‎دلش را دوپاره كرده است. نیمش را با پدر به ‏میدان فرستاده است و نیم دیگر را در‎ ‎زیر پای كودكان، پهن كرده است.‏‎ ولی مگر چقدر می‌شود به تسلای كودك نشست. سخن‏‎ ‎هر چقدر هم شیرین، برای كودك تشنه، آب ‏نمی‌شود. این دل سكینه است كه در سخن گفتن‎ ‎با كودكان، آب می‌شود‎. نه، نه، نه، عباس‏‎ ‎نباید لبهای به خشكی نشسته سكینه را‏‎ ‎ببیند. نگاه عباس ‍ نباید با نگاه سكینه ‏تلاقی كند. عباس جانش را بر سر این نگاه می‌گذارد و روحش را به پای این نگاه می‌ریزد و بی ‏عباس... نه... نه...، زندگی بدون‏‎ ‎آب ممكن‌تر است تا بدون عباس.‏‎ عباس، دل آرام عرصه زندگی است، آرام جان برادر‏‎ ‎است.‏‎ حیات، بدون عباس بی معناست و زندگی بدون ابوالفضل، میان تهی است و آسمان‏‎ ‎و زمین، بی قمر ‏بنی هاشم، تاریك و ظلمانی است.‏‎ نه، نه، عباس نباید از تشنگی‎ ‎بچه‌ها باخبر شود. این تنها راز عالم هستی است كه باید از او مخفی ‏شود. اما مگر او‎ ‎با گفتن و شنیدن، خبردار می‌شود؟! دل او آینه آفرینش است. و آینه، تصویر خویش را‏‎ ‎انتخاب نمی‌كند‎. مگر همین دیشب نبود كه تو برای سركشی به خیمه‌های خودی از خیمه‏‎ ‎خودت در آمدی و از دور ‏عباس را، استوار و با صلابت در كار محافظت از خیمه‌ها دیدی؟‎! مگر نه وقتی تو از دلت گذشت كه‏‎ ‎‏“چه علمدار خوبی دارد‏‎ ‎برادرم!‏‎ ‎از میان زمزمه‌های او با خودش ‏شنیدی كه:‏‎ ‎‏“چه مولای خوبی دارم من.‏‎ مگر نه وقتی تو‏‎ ‎از دلت گذشت كه‎ ‎‏“چه برادر خوبی دارد برادرم!‏‎ ‎شنیدی كه:‏‎ ‎‏“من نه برادر، كه ‏خدمتگزار حسینم‎ ‎و زندگی ام در بندگی حسین معنا می‌شود‎.‎‏‏‎ آری، دل عباس به‏‎ ‎آسمان آبی و بی ابر می‌ماند. پرواز هیچ پرنده خیالی در نظرگاه دلش مخفی ‏نمی‌ماند‎. چگونه می‌توان رازی به این عظمت را از عباس مخفی كرد؟‏‎! همیشه خدا انگار‎ ‎نبض عباس با عطش حسین می‌زده است.‏‎ انگار پیش از آنكه لب و دهان حسین، تشنگی را‏‎ ‎احساس كند، قلب عباس، از آن خبر می‌داده است.‏‎ اكنون كه روز تشنگی است، چگونه‏‎ ‎ممكن است او از عطش حسین و بچه‌های جبهه حسین بی خبر ‏بماند؟‎! بی خبر نمی‌ماند‎. ‎بی خبر نمانده است. همین خبر است كه او را از صبح مثل مرغ سركنده كرده ‏است. همین‏‎ ‎خبر است كه او را میان خیمه و میدان، هاجروار به سعی و هروله واداشته است.‏‎ او‎ ‎معدن و سرچشمه ادب است. او كسی نیست كه با سماجت از امام چیزی طلب كند. او كسی ‏است‎ ‎كه به احتمال پاسخ منفی، از اصل مطلب می‌گذرد‎. اما این خواهش، این مطلب، این‎ ‎تقاضا، خواسته ای متفاوت بوده است.‏‎ این خود او بوده است كه در میان دو سوی دلش، در تعارض مانده بوده است. با خود عجب كلنجار ‏سختی داشته است. عباس؛ میان دو‏‎ ‎خواسته، میان دو عشق، میان دو ایثار‏‎. هرم عطش بچه ها، او را از كنار خیمه كنده‎ ‎است و به محضر امام كشانده است تا از او رخصت بگیرد ‏و برای آوردن آب، دل به دریای‎ ‎دشمن بزند. اما به آنجا كه رسیده است و تنهایی امام را در مقابل این ‏سپاه عظیم دیده‎ ‎است، طاقت نیاورده است و تقاضای خویش را فرو خورده و بازگشته است.‏‎ بار دیگر‎ ‎وقتی كودكان را دیده است كه پیراهنهای خود را بالا زده‌اند و شكم به رطوبت جای مشك‏‎ ‎پیشین سپرده اند، تا هرم تشنگی را فرو بنشانند، بار دیگر وقتی.‏‎..‎هر بار از خیمه به قصد طرح تقاضای خویش با امام گریخته است و‏‎ ‎به آنجا كه رسیده است، فلسفه ‏حیات خویش را به یاد آورده است و به بهانه زیستن خویش‎ ‎نگریسته است و در آینه هستی خویش ‏نگاه كرده است و دیده است كه همه عمرش را برای‎ ‎همین امروز زندگی كرده است؛ برای دفاع از ‏حسین پا به این جهان گذاشته است و برای‎ ‎علمداری او رنج این هبوط را پذیرا گشته است. او ‏لحظه‌های همه عمر خویش را تا رسیدن‎ ‎امروز شمرده است و امروز چگونه می‌تواند لحظاتی را بی ‏حسین سپری كند، حتی به قصد‏‎ ‎آوردن آب، برای بچه‌های حسین.‏‎ اما در این سعی آخر میان خیمه و میدان، كاری‎ ‎شده است كه دل او را یكدله كرده است.‏‎ سكینه، سكینه، سكینه، اینجا همانجاست‏‎ ‎كه جاده‌های محبت به هم می‌رسد. عشقهای مختلف به ‏هم گره می‌خورد و یكی می‌شود. عشق‎ ‎او به حسین و عشق او به بچه‌ها در سكینه با هم تلاقی ‏می‌كند‎. عشق او به حسین و‎ ‎عشق حسین به بچه‌ها در سكینه به هم می‌رسند‎. اینجا همان جاست كه او در مقابل‎ ‎حسین و بچه‌ها یكجا زانو می‌زند‎. این سكینه همان طور سینایی است كه حضور حسین در‏‎ ‎آن به تجلی می‌نشیند‎. این سكینه مرز مشترك میان حسین و بچه هاست.‏‎ و لزومی‎ ‎ندارد كه سكینه به عباس، حرفی زده باشد. لزومی ندارد كه سكینه از عباس آب خواسته‏‎ ‎باشد. چه بسا كه او را از رفتن به دنبال آب منع كرده باشد‎. لزومی ندارد كه نگاهش‏‎ ‎را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس، خواستن را از چشمهای او بخواند. ‏همینقدر‎ ‎كافیست كه او پیش روی عباس ‍ ایستاده باشد، مژگان سیاهش را حایل چشمهایش كرده ‏باشد‎ ‎و نگاهش را به زمین دوخته باشد‎. همین برای عباس كافیست تا زمین و زمان را به هم‏‎ ‎بریزد و جهان را آب كند‎. اگر سكینه بگوید آب، هستی عباس آب می‌شود پیش پای‎ ‎سكینه. نه، سكینه لب به گفتن آب،‌تر ‏نكرده است. فقط شاید گفته باشد: عمو!... یا‎ ‎نگفته باشد‎. چه گذشته است میان سكینه و عباس كه عباس ادب، عباس معرفت، عباس‏‎ ‎مأموم، عباس خضوع، ‏پیش روی امام ایستاده است و گفته است:‏‎ ‏“آقا! تابم تمام شده است.‏‎ و آقا رخصت‎ ‎داده است.‏‎ خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمی‌روی عباس! اینجا، حول و حوش‏‎ ‎خیمه زینب چه می‌كنی؟ ‏عمر من! عباس! تو را به این جان نیم سوخته چه كار؟ آمده ای‎ ‎كه داغ مرا تازه كنی؟ آمده ای كه دلم ‏را بسوزانی؟ جانم را به آتش بكشی؟ تو خود‏‎ ‎جان منی عباس؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانی نكن.‏‎ رخصت از من چه می‌طلبی‎ ‎عباس! تو كجا دیده ای كه من نه بالای حرف حسین، كه همطراز حسین، ‏حرفی گفته باشم؟ تو كجا دیده ای كه دلم غیر از حسین به امام دیگری اقتدا كند؟‏‎ تو كجا دیده ای‎ ‎كه من به سجاده ای غیر خاك پای حسین نماز بگذارم.‏‎ آمده ای كه معرفت را به تجلی‎ ‎بنشینی؟ ادب را كمال ببخشی؟ عشق را به برترین نقطه ظهور ‏برسانی؟‎ چه نیازی‎ ‎عباس من؟‎! نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است. وقتی كه مادر‏‎ ‎خطابش ‍ كردیم، پیش پای ما ‏نشست و زار زار گریه كرد و گفت:‏‎ ‎‏“مرا مادر خطاب نكنید. مادر شما فاطمه بوده است، این كلام، از‏‎ ‎دهان شما فقط برازنده مقام زهراست. من خدمتگزار شمایم. كنیز شمایم.‏‎ عباس من! تو شیر ادب از سینه این مادر خورده ای. وقتی پدر او‏‎ ‎را به همسری برگزید، او ایستاده بود ‏پشت در و به خانه در نمی‌آمد تا از من، دختر‏‎ ‎بزرگ خانه رخصت بگیرد، و تا من به پیشواز او نرفتم، او ‏قدم به داخل خانه نگذاشت.‏‎ عباس من! تو خود معلم عشقی! امتحان چه را پس می‌دهی؟‎ جانم فدای ادبت‏‎ ‎عباس! عرفان، شاگرد معرفت توست و عشق، در كلاس ‍ تو درس پس می‌دهد‎. بارها‎ ‎گفته ام كه خدا اگر از همه عالم و آدم، همین یك عباس را می‌آفرید، به مدال‎ ‎فتبارك الله احسن‎ ‎الخالقین‌‎ش می‌بالید. اگر آمده ای برای سخن گفتن، پس چیزی بگو. چرا‎ ‎مقابل من بر سكوی سكوت ایستاده ای و نگاهت ‏را به خیمه‌ها دوخته‌ای.‏‎ عباس من!‏‎ ‎این دل زینب اگر كوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده می‌شود‎: ‎و تكون الجبال ‏كالعهن‎ ‎المنفوش.‏‎(1) ‎آخر این نگاه تو‎ ‎نگاه نیست. قارعه است. قیامت است:‏‎ ‎یكون الناس كالفراش‎  ‎المبثوت.(2)عالم، شمع‏‎ ‎نگاه تو را پروانه می‌شود‎. اما مگر چه مانده است كه نگفته ای؟! شیواتر از‎ ‎چشمهای تو چیست؟‎ بلیغ‌تر از نگاه تو كدام است؟ تو ماه آسمان را با نگاه، راه می‌بری. سخن گفتن با نگاه كه برای تو ‏مشكل نیست.‏‎ و اصلا نگاه آن زمان به كار می‌آید كه از دست و زبان، كار بر نمی‌آید‎. برو عباس من كه من پیش از این تاب‎ ‎نگاه تو را ندارم.‏‎ وقتی نمی‌توانم نرفتنت را بخواهم، ناگزیرم به رفتن ترغیبت‏‎ ‎كنم، تا پیش ‍ خدای عشق روسپید بمانم؛ ‏خدایی كه قرار است فقط خودش برایم‏‎ ‎بماند‎. اگر برای وداع هم آمده ای، من با تو یكی دردانه خدا! تاب وداع ندارم.‏‎ می بینمت كه مشك آب را به دست راست گرفته ای و شمشیر را در دست چپ، یعنی كه‏‎ ‎قصد جنگ ‏نداری.‏‎ با خودت می‌اندیشی؛ اما دشمن كه الفبای مروت را نمی‌داند، اگر‎ ‎این دست مشك دار را ببرد؟! و با ‏خودت زمزمه می‌كنی؛ بریده باد این دست، در مقابل‏‎ ‎جمال یوسف من!‏‎ و این شعر در ذهنت نقش می‌بندد كه:‏و الله قطعتموا یمینی‎ ‎    و ‏عن امام صادق الیقین‎ ‎  انی احامی ابدا عن دینی‎   ‎نجل النبی الطاهر ‏الامین‎ 3 چه حال خوشی‎ ‎داری با این ترنمی كه برای حسینت پیدا می‌كنی... كه ناگهان سایه ای از پشت ‏نخلها می‌جهد و غفلتا دست راست تو را قطع می‌كند‎. اما این كه تو داری غفلت نیست، عین‏‎ ‎حضور است. تو فقط حسین را قرار است ببینی كه می‌بینی، ‏دیگران چه جای دیدن‏‎ ‎دارند؟‎! تو حتی وقتی در شریعه، به آب نگاه می‌كنی، به جای خودت، تمثال حسین‏‎ ‎را می‌بینی و چه خرسند ‏و سبكبال از كناره فرات بر می‌خیزی. نه فقط از اینكه آب هم‏‎ ‎آینه دار حسین توست، بل از اینكه به ‏مقام فنأ رسیده ای و در خودت هیچ از خودت‏‎ ‎نمانده است و تمامی حسین شده است.‏‎ پس این كه تو داری غفلت نیست، عین حضور است.‏‎ ‎دلت را پرداخته ای برای همین امروز‏‎. مشك را به دست چپت می‌گیری و با خودت می‌اندیشی؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشك این رسالت ‏من چه خواهد شد؟‎ و پیش از آنكه به‎ ‎یاد لب و دندانت بیفتی، شمشیر ناجوانمردی، خیال تو را به واقعیت پیوند می‌زند و‎ ‎تو ‏با خودت زمزمه می‌كنی.‏یا نفس لا تـخشی من ‏الكفار‎ ‎  مع النبی السیـد ‏المختـار‎ ‎  و ابــشـری بـرحـمـة الجـبـار‏‎ ‎    قد ‏قطعوا ببغیهم یساری‎ ‎فاصلهم یا رب حر النار(4)مشك را به دندان می‌گیری و به نگاه‏‎ ‎سكینه فكر می‌كنی.‏‎.. عباس جان! من كه این صحنه‌های نیامده را پیش چشم دارم،‎ ‎توان وداع با تو را ندارم.‏‎ من تماما به لحظه ای فكر می‌كنم كه تو هر چیز، حتی‎ ‎آب را می‌دهی تا آبرویت پیش سكینه محفوظ ‏بماند. به لحظه ای كه تو در پرهیز از تلافی‎ ‎نگاه سكینه، چشمهایت را به حسین می‌بخشی.‏‎ جانم فدای اشكهای تو‏‎! گریه نكن‎ ‎عباس من! دشمن نباید چشمهای تو را اشكبار ببیند‏‎. میان تو و سكینه فراقی نیست.‏‎ ‎سكینه از هم اكنون در آغوش رسول الله است. چشم انتظار تو‎. اول كسی كه در آنجا‏‎ ‎به پیشواز تو می‌آید، سكینه است، سكینه فقط آنچنان در ذات خدا غرق شده ‏است كه تمام‎ ‎وجودش را پیش فرستاده است.‏‎ تو آنجا بی سكینه نمی‌مانی، عموی وفادار‏‎! من؟‎! به من نیندیش عباس من! اندیشه من پای رفتنت را سست نكند‏‎. تا وقتی خدا هست، تحمل همه چیز ممكن است. و همیشه خدا هست. خدا همینجاست كه من ‏ایستاده ام.‏‎ برو آرام جانم! برو قرار دلم!‏‎ من از هم اكنون باید به تسلای حسین برخیزم!‏‎ ‎غم برادری چون تو، پشت حسین را می‌شكند‎. جانم فدای این دو برادر‏‎!‎1- ‎به ترتیب آیات 5 و 4 از سوره قارعه.‏‎ 2- ‎به ترتیب آیات 5 و 4‏‎ ‎از سوره قارعه.‏‎ 3- ‎به خدا سوگند كه اگر دست راستم را قطع كنند / هماره پشتیبان دینم‎ ‎خواهم بود / و حمایتگر ‏امام صادق الیقینم / كه فرزند پیامبر پاكیزه امین است‎. 4- ‎ای نفس! نترس از‏‎ ‎كفار / و بشارت باد بر تو رحمت خداوند جبار / همراهی با پیامبر مختار / آنان ‏به مكر‎ ‎و حیله دست چپت را قطع كردند / پس خداوندا! داغی آتش جهنم را به ایشان بچشان.‏‎ آفتاب در حجاب؛ پرتو هفتم، سید مهدشجاعی‎ ‎





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 494]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن