واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: با کاروان عشق(5)
حسین بن علی(ع) :الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت به معائشهم ... چنانکه دیدیم گروهی- نه چندان بسیار- از مردم مکه به اسلام گرویدند. دستهای از اینان برای رهایی از ستم بزرگان قریش روانه حبشه شدند. گروه مانده نیز سرانجام به مدینه رفتند. اینها کسانی بودند که اسلام را از روی دل وصمیم ایمان پذیرفتند، و در راه رضای خدا و پیغمبر هر دشواری را بر خود هموار داشتند. از مردم مدینه نیز گروهی بسیار- چه آنان که در دو بیعت عقبه پیمان بستند و چه آنان که مهاجران را به خانههای خود بردند- به محمد (ص) ایمان داشتند و او را فرستاده خدا میدانستند و چندانکه توانستند در راه پیشرفت دین خدا کوشیدند و جانفشانی کردند. اما نمیتوان گفت آنان که پس از نبردهای پیروزمندانه مسلمانان و گسترش اسلام در قبیلههای اطراف مدینه تا فتح مکه و پایان زندگی محمد مسلمان شدند، با مهاجران و انصار که در ساعتهای سخت بهیاری دین آمدند در یک درجه از ایماناند. این حقیقی است که مسلمانان آن روز هم آن را میدانستند و قرآن و سنت همچنین حقیقتی را تایید کرده است. اسلام بسیاری از بیاباننشینان تابع اسلام رئیس قبیله بود، و اسلام بسیاری از این رئیسان به خاطر بیم یا طمع، و خدا میداند چند تن از این شیوخ از ترس شمشیر، اسلام آوردند و چند تن به طمع غنیمت و سروری خود را مسلمان خواندند. چیزی که هست به حکم ظاهر، پیغمبر با آنان مانند مسلمان رفتار میکرد، یعنی همین که کلمه توحید بر زبان میآوردند خون و مال آنان محترم شمرده میشد. اما قرآن و همچنین سنت پیغمبر با تنبیه و گاهی با تهدید به آنان هشدار میداد محمد (ص) درون بسیاری از این مردم را میدانست، اما نمیخواست پرده حرمت ایشان را بدرد. گاهگاه به زبان وحی به آنان گفته میشد که خداو رسول از آنچه در دل این مردم در رو میگذرد آگاهند. و میپندارند که محمد را فریب میدهند. به مسلمانان هشدار میداد که از اینان بر حذر باشید و آنان را دوست خود مشمارید. «این منافقان انتظار میبرند تا پایان کار چه باشد. اگر بر شما شکستی رسید میگویند چه خوب شد که با آنان نبودیم و اگر پیروزی یافتید میگویند کاش با شما بودیم و پیروزی مییافتیم.»بسیاری از بزرگان شهر مکه نیز هیچگاه از ته دل مسلمان نشدند. شبی که سپاهیان مدینه نزدیک مکه رسیدند، عباس عموی پیغمبر از اردو بیرون آمد و به جستجو پرداخت. میخواست پیش از آنکه پیغمبر به مکه در آید مردم شهر را خبر دهد تا چارهای بیاندیشند و تسلیم شوند. در آن شب به ابوسفیان دشمن سرسخت پیغمبر برخورد و او را پناه داد و نزد محمد برد سپس برای آنکه به او بفهماند که راهی جز تسلیم ندارد وی را در جائی نگاهداشت تا سربازان اسلام از پیش روی او بگذرند. ادامه دارد...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 335]