تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):دانشمندی که از علمش سود برند ، از هفتاد هزار عابد بهتر است .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821265468




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

منزل به منزل با كاروان عاشورا (29)


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: امير آن شهر يعقوب عسقلاني بود كه در جنگ كربلا حاضر شده و به پاداش اين جنايت ، اميري اين شهر را به دست آورده بود. وي دستور داد شهر را آذين بستند و اسباب لهو و طرب به بيرون شهر فرستاد تا مجلس بزم به راه اندازند. اعيان همكار او در غرفه هاي مخصوص نشسته سر مست باده و جام و ساغر و ساقي بودند، كه سرهاي بريده را وارد كردند و آنان به هم مبارك باد گفتند. تصادفا تاجري به نام زرير خزاعي در بازار ايستاده بود. ديد مردم به هم مبارك باد مي گويند و مسرور و شادمانند. گفت چه خبر است كه بازار را آذين بسته ايد؟ گفتند شخصي در عراق بر يزيد خروج كرده بود ابن زياد لشگري جرار فرستاد او را كشتند و سرهاي او را با اسرايش امروز وارد اين شهر مي كنند كه به شام برند. زرير خزاعي پرسيد وي مسلمان بود يا كافر؟ گفتند از بزرگان اهل اسلام است. پرسيد سبب خروجش چه بود ؟ گفتند مدعي بود كه من فرزند رسول خدا هستم و از يزيد به خلافت سزاوارتر مي باشم. پرسيد پدر و مادرش كه بود ؟ گفتند نامش حسين عليه السلام ، برادرش حسن عليه السلام ، مادرش فاطمه عليه السلام پدرش علي عليه السلام و جدش محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله است. زرير چون اين سخن بشنيد بر خود بلرزيد و چشمش به علي بن الحسين(ع) افتاد سخت با صداي بلند به گريه افتاد. امام سجاد عليه السلام فرمود اي مرد چرا گريه مي كني ، مگر نمي بيني اهل اين شهر همه در شادي هستند؟ زرير گفت اي مولاي من ، من تاجري غريب هستم ، امروز به اين شهر رسيدم. كاش قدم هاي من خشك شده و ديدگان من كور گشته بود و شما را بدين حال نمي ديدم . آنگاه امام فرمود مثل اينكه بوي محبت ما از تو مي آيد. عرض كرد مرا خدمتي فرما كه انجام دهم و به قدر توان خود جانفشاني كنم. امام چهارم فرمود اگر مي تواني نزد آن شخصي كه سر پدرم را بر نيزه در دست دارد برو و او را تطميع كن كه سرها را از ميان اسرا بيرون ببرد تا مردم متوجه سرها شده به زنان آل محمد صلي الله عليه و آله كمتر نظر افكنند. زرير نزديك آن نيزه دار رفت و پنجاه اشرفي بدو داد كه سر را پيش قافله ببرد. آن بد كيش پول را گرفته و سر را بيرون برد زرير باز حضور امام سجاد(ع) آمد و عرض كرد خدمتي ديگر فرما. امام سجاد عليه السلام فرمود: اگر لباس و پارچه اي داري بياور كه بر اين زنان و كودكان برهنه بپوشانم. زرير شتابان رفت لباس فراواني آورد و براي هر يك از اسرا لباسي مخصوص تقديم كرد و براي امام عليه السلام نيز عمامه اي آورد ناگهان صداي غوغايي برخاست ، معلوم شد شمر صدا به هلهله و شادي بلند كرده و مردم آن شهر هم با او همكاري مي كنند. زرير نزديك شمر رفت و آب دهان به صورتش انداخت و گفت از خدا شرم نمي كني كه سر پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله را به نيزه زده اي و حرم او را اسير كرده اي و چنين شادي مي كني ؟ سخت او را دشنام داد. شمر گفت او را بگيريد و بكشيد. زرير را دستگير كرده آن قدر زدند كه بيهوش افتاد. به گمان آنكه مرده است از بالين او رفتند. نيمه شب زرير به هوش آمد و برخاست خود را به مسجدي كه مشهد سليمان پيغمبر است رسانيد و آنجا جماعتي از دوستان آل محمد صلي الله عليه و آله را ديد كه سرها را برهنه كرده عزاداري مي كنند. ك/1 550/




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 294]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن