تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خوشبختى انسان درخواست خير از خداوند و خشنودى به خواست اوست و از بدبختى انسان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834079625




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

منزل به منزل با كاروان عاشورا (29)


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: امير آن شهر يعقوب عسقلاني بود كه در جنگ كربلا حاضر شده و به پاداش اين جنايت ، اميري اين شهر را به دست آورده بود. وي دستور داد شهر را آذين بستند و اسباب لهو و طرب به بيرون شهر فرستاد تا مجلس بزم به راه اندازند. اعيان همكار او در غرفه هاي مخصوص نشسته سر مست باده و جام و ساغر و ساقي بودند، كه سرهاي بريده را وارد كردند و آنان به هم مبارك باد گفتند. تصادفا تاجري به نام زرير خزاعي در بازار ايستاده بود. ديد مردم به هم مبارك باد مي گويند و مسرور و شادمانند. گفت چه خبر است كه بازار را آذين بسته ايد؟ گفتند شخصي در عراق بر يزيد خروج كرده بود ابن زياد لشگري جرار فرستاد او را كشتند و سرهاي او را با اسرايش امروز وارد اين شهر مي كنند كه به شام برند. زرير خزاعي پرسيد وي مسلمان بود يا كافر؟ گفتند از بزرگان اهل اسلام است. پرسيد سبب خروجش چه بود ؟ گفتند مدعي بود كه من فرزند رسول خدا هستم و از يزيد به خلافت سزاوارتر مي باشم. پرسيد پدر و مادرش كه بود ؟ گفتند نامش حسين عليه السلام ، برادرش حسن عليه السلام ، مادرش فاطمه عليه السلام پدرش علي عليه السلام و جدش محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله است. زرير چون اين سخن بشنيد بر خود بلرزيد و چشمش به علي بن الحسين(ع) افتاد سخت با صداي بلند به گريه افتاد. امام سجاد عليه السلام فرمود اي مرد چرا گريه مي كني ، مگر نمي بيني اهل اين شهر همه در شادي هستند؟ زرير گفت اي مولاي من ، من تاجري غريب هستم ، امروز به اين شهر رسيدم. كاش قدم هاي من خشك شده و ديدگان من كور گشته بود و شما را بدين حال نمي ديدم . آنگاه امام فرمود مثل اينكه بوي محبت ما از تو مي آيد. عرض كرد مرا خدمتي فرما كه انجام دهم و به قدر توان خود جانفشاني كنم. امام چهارم فرمود اگر مي تواني نزد آن شخصي كه سر پدرم را بر نيزه در دست دارد برو و او را تطميع كن كه سرها را از ميان اسرا بيرون ببرد تا مردم متوجه سرها شده به زنان آل محمد صلي الله عليه و آله كمتر نظر افكنند. زرير نزديك آن نيزه دار رفت و پنجاه اشرفي بدو داد كه سر را پيش قافله ببرد. آن بد كيش پول را گرفته و سر را بيرون برد زرير باز حضور امام سجاد(ع) آمد و عرض كرد خدمتي ديگر فرما. امام سجاد عليه السلام فرمود: اگر لباس و پارچه اي داري بياور كه بر اين زنان و كودكان برهنه بپوشانم. زرير شتابان رفت لباس فراواني آورد و براي هر يك از اسرا لباسي مخصوص تقديم كرد و براي امام عليه السلام نيز عمامه اي آورد ناگهان صداي غوغايي برخاست ، معلوم شد شمر صدا به هلهله و شادي بلند كرده و مردم آن شهر هم با او همكاري مي كنند. زرير نزديك شمر رفت و آب دهان به صورتش انداخت و گفت از خدا شرم نمي كني كه سر پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله را به نيزه زده اي و حرم او را اسير كرده اي و چنين شادي مي كني ؟ سخت او را دشنام داد. شمر گفت او را بگيريد و بكشيد. زرير را دستگير كرده آن قدر زدند كه بيهوش افتاد. به گمان آنكه مرده است از بالين او رفتند. نيمه شب زرير به هوش آمد و برخاست خود را به مسجدي كه مشهد سليمان پيغمبر است رسانيد و آنجا جماعتي از دوستان آل محمد صلي الله عليه و آله را ديد كه سرها را برهنه كرده عزاداري مي كنند. ك/1 550/




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 296]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن