واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نشانه هایی که از بین می رود
نام تختی با محله قدیمی خانیآباد در یكی از جنوبیترین مناطق تهران عجین شده است. خیابانی كه حالا به یاد او «جهان پهلوان تختی» نامگذاری شده.خاندان پدری غلامرضا سالهای سال در این خیابان زندگی كردهاند. ارباب رجب صاحب خوشنام یخچالِ خانیآباد كه حكومت وقت، اموالش را غصب كرد و برادرانش و نسل بعد از او همه در خانه اجدادی نبش كوچه پهلوان حسین، روبهروی بازارچه سعیدی در فاصله 30 متری از مسجد قندی به دنیا آمده و بزرگ شده بودند.بنایی كه حالا 20 سالی است به آپارتمانی كلنگی با نمای سنگی سفید تبدیل شده... ساختمانی كه خود نیاز به مرمت دوباره دارد. تابلوی جهان پهلوان در ابتدای خیابان نشان میدهد كه درست آمدهایم. كمی بعد از فضای سبز ابتدای خیابان در دو طرف خیابان پر است از مغازههای عمدهفروشی رطب.خانه پدری غلامرضا باید جایی در همین خیابان باشد. خانهای كه او سالها با پدر و مادر و برادران و خواهرانش در آن زندگی كرد.اما كدام خانه و كجای خیابان؟ رطبفروش میانسال جواب این سؤال را نمیداند و پیرمردی كه با موتور قدیمی یاماها80 خود میرود، فقط میگوید: «كنار مسجد قندی.»مسجدی كه درست وسط خیابان واقع شده است. صاحب بقالی كوچك كنار مسجد قندی میگوید: «فكر نمیكنم اینجا باشد.» متولی مسجد هم جوابی برای این سؤال ندارد. درست روبهروی مسجد قندی جگركی كوچكی است كه قاب عكسی از تختی به دیوار آن آویزان شده. «پدر جان میدونی خونه تختی كجاست؟» همین سؤال كافی است تا او هر چه از تختی به یاد دارد از 60 سال قبل برایمان بازگو كند. « یادش بهخیر خدا بیامرز خیلی مرد بود. ده دوازده سال بیشتر نداشت با اینكه پدرش آدم پولداری بود، خودش كار میكرد. تو همین مغازه روبهرو كه حالا صافكاری شده، تو نجاری كار میكرد. بعدها هم كه قهرمان شد همیشه رفتارش طوری بود كه همه دوستش داشتند. خانه پدریاش در همان كوچه مسجد قندی بود.» او هم تا حرف از مردانگی تختی میزد، خاطره زلزله بوئین زهرا را به یاد میآورد.صافكاری روبهروی جگركی، جایی بوده كه سالها قبل غلامرضای جوان زیردست استاد نجار، شاگردی میكرده. این باید مغازه همان استاد محمد نجار باشد. البته آنطور كه پیرمرد صاحب جگركی میگفت.تا عكسی بگیریم، صاحب صافكاری سر میرسد. پیرمردی با لباس كار روغنی و چهرهای خندان: «اینجا كه نه آن مغازه پایینتر، نجاری بود. ولی نمیدانم تختی آنجا كار میكرده یا نه»پیرمرد 40 سالی میشود كه در خانیآباد صافكار است. خودش میگوید: «تقریبا از كاسبهای قدیمی غیر از من و چهار نفر دیگر كسی نمانده. این جگركی روبهرو هم خیلی بعد از ما باز شده.»پس او هم باید از جهان پهلوان خاطراتی داشته باشد؛ «میدیدمش تو محل، یك بنز 170 مشكی داشت. خانه پدریاش هم كنار مسجد قندی بود. خانواده خیلی معروفی بودند. پدرش و عموهایش را اینجا همه میشناختند. خودش هم هر بار قهرمان می شد، مردم، تمام محل را برایش چراغانی میكردند.»پیرمرد ادامه میدهد: «سركوچه یك باشگاه كوچك بود كه گاهی تختی برای تمرین به آنجا میرفت. الان آن باشگاه را خراب كردهاند و شده فضای سبز. چند سال است كه میخواهند مجسمه تختی را بسازند و آنجا نصب كنند.كنار آن باشگاه یك كبابی بود كه صاحبش حاج محمد بود. این حاج محمد خدا بیامرز هر بار كه تختی از مسابقهای برمیگشت، تمام خیابان را چراغ میزد. از نسل همدورههای تختی تو محل، دو سه نفری بیشتر نماندهاند. یكی از آنها حسین ریزه است، یكی هم محمد كوچیكه.»
و چند دقیقه بعد در كوچه باریك پشت مسجد قندی و جلوی خانهای كه تقریبا ویرانه شده هستیم. پیرمردی در را باز میكند. پیرمرد با قامتی خمیده و ریشهایی كه خاكستر بر آنها نشسته، منقلی از زغال به دست دارد. او محمد كوچیكه است.كسی كه همباشگاهی و از نزدیكان غلامرضا بوده است: «ما با هم به زورخونه میرفتیم. وضع اونها تا قبل از اینكه اموال پدرش رو بگیرن خوب بود. اما بعد كه ارباب رجب مریض شد، غلامرضا هم مجبور بود برهِ نجاری كار كنه. او همون موقع میرفت باشگاه فولاد و مربیاش هم فعلی خدا بیامرز بود.»پیرمرد از دوران قهرمانی جهان پهلوان هم حرفهایی برای گفتن دارد. «همیشه برایش جشن میگرفتیم. اما اون بار كه قهرمان المپیك نشد از همیشه بیشتر محل رو چراغونی كردیم و شیرینی پخش كردیم. چون اون مدال برامون ارزش بیشتری داشت.یادش به خیر از میدون اعدام تا ته خانیآباد همه جا رو چراغونی كرده بودند و پرچم زده بودند.» پیرمرد وقتی با این سؤال روبهرو میشود كه تختی خودكشی كرده یا كشته شده با ابروهایی گره خورده میگوید: «این حرفهایی كه میزدند حرف مفت بود. مشكل خانوادگی كدومه. از روزی كه غلامرضا رفت تو جبهه ملی، و كار سیاسی و مذهبی كرد. شاه باهاش بد شد. اون بار هم كه تو ورزشگاه مردم به جای شاهپور غلامرضا، تختی رو تشویق كردن شاه ترسید و آخرش هم تو هتل كشتنش.»پیرمرد از میان خاك و خل راهی برای رسیدن به اتاقش باز میكند. در مسیر وقتی نگاههای متعجب ما را میبیند، توضیح میدهد: «تمام خونوادم این جا به دنیا اومدن. خودم هم با اینكه سالهاست تنها زندگی میكنم نمیتونم از اینجا برم.» پیرمرد از لابهلای خرت و پرتهای كف اتاق، قاب عكسی را بیرون میآورد: « این عكس رو 45 سال قبل تو زورخونه سر محل گرفتیم. اینی كه زیردست غلامرضا ایستاده منام. یادش به خیر از این عكس فقط سه نفرشون زندهان كه فقط من یكی تو خانیآباد هستم. الان رفیقهاش زیاد شدن. هیچ كدومشون اصلا تختی رو ندیدن اما تا دوربین میبینن میپرن جلو برای حرف زدن. ولی من ترجیح میدهم خیلی حرف نزنم. اگه شما هم با آشنا نیومده بودید حرف نمیزدم.»و حالا نوبت به سؤال آخر میرسد، قصه روز مرگ تختی: «اون اواخر دیگه كمتر میاومد تو محل. اما وقتی خبر مرگش تو محل پیچید، همه جا تعطیل شد. برای تشییع جنازهاش همه محل و بچه محلهای اطراف از خانیآباد تا ابن بابویه صف كشیده بودن. همه گریه میكردن. هیچكس باورش نمیشد مرده.»چهل سال پس از فوت تختی در خانیآباد، غیر از اسم خیابان و یكی دو پیرمرد، نشانی از جهان پهلوان نمانده. یخچال، خانه پدری و حتی زورخانه را خراب كردهاند.اگر ده سال بعد كسی بخواهد در خانیآباد نشانی از تختی بگیرد، چه چیزی هست كه به دنبالش برود؟ شهر چون او تنها یكی دارد و حالا از هر نشانهای از او تهی است. یل ایران، پهلوان همه دورانها.منبع: فرهاد عشوندی - همشهری آن لاین
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 667]