واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سادات اخوی، سید محمد - هدیه به بانوی پنجم صفر 1 ماییم و نیمه های شب و اشک نَم نَمی ای مهربان که با دل غمدیده، همدمی! فرزند مکه ای و صفایی و زمزم ی پرواز تو، شکسته پَر و بال عالَمی تو اسم و رسم واهمه بر باد داده ای پرواز را به خلق جهان یاد داده ای 2 وقتی که شور عشق تو در جان ما نبود... در کوچه- باغ آینه ها هم خدا نبود وقتی دری به خانه خورشید وا نبود... - دریافتی از سلمان هراتی وقتی که شوق نو شدنِ روزها نبود... برخاست آه تشنگی از جان کربلا «فریاد العَطَش ز بیابان کربلا»- از محتشم کاشانی 3 روی زمین ز گَرد حوادث سیاه بود خورشید، زیر سایه رنجور آه بود... شب در خیال و حسرت دیدار ماه بود انسان اسیر واهمه اشتباه بود گفتند ناگهان که:«هلا!... فصل ماتم است... سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»- از محتشم کاشانی 4 شوق تو مثل باد به هر کوچه ای دوید دستی کشید روی سر شاخه های بید خواب از سر درخت و گل و باغبان پرید پیغام حَنجَر تو به گوش زمان رسید شرمنده از گلوی تو شد رود روزگار «ابری به بارش آمد و بگریست زار- زار»- از محتشم کاشانی 5 جز پرچم سیاه و کُتَل های«سر به دار»... جز چَشمهای مادرِ غمگین و بیقرار... غیر از عَبای مشکی بابا که سوگوار... در خانه می نشست و به آوایی از«نوار»... آرام می گریست؛ نشانی نداشتم انبوه واژه بود و زبانی نداشتم 6 یا«خانه» تکیه می شد و یا در همین بغل... در انتهای کوچه هفتم... درین محل... آن سوی سَنگَکی و سر کوچه«عسل»... با داربست آهنی و پای آن دَکَل... برخاست خیمه ای که شبیه حُباب بود «آن خیمه ای که گیسوی حورَش طناب بود»- از محتشم کاشانی 7 بعد از غروب و در دو صف رو به روی هم... هر شب کنار منبر و همسایه«عَلَم»... پای کتیبه هایی از اشعار محتشم... با بیتهای زخمی و پر آب و تاب «دَم»... نقش تو را به سینه آیینه می زدیم با نوحه های سخت پدر، سینه می زدیم 8 آنوقت ها که بین شهیدان کربلا... گشتیم و در میان بیابان کربلا... برخاست دود و آتشِ توفان کربلا... «خون می گذشت از سر ایوانِ کربلا»...- از محتشم کاشانی افتاد روی خاک، تن سرد آسمان... پیش نگاه تشنه و غمگین کودکان 9 در گوش کوچه تا سَحَر آوای روضه «بود» اهل محله، پیر و جوان، پای روضه بود شیرین ترین حکایت شب، چای روضه بود اما پدر همیشه و هر جای روضه بود... تا اسم برده می شد از آن کوچک شریف... فریاد می کشید که:«ای کودک شریف! 10 ای دختری که مقبره ات چشمه دعاست!... گلدسته مزار تو دستان رَبَّناست!... مشتاق چَشم و دست مناجات تو خداست ما دلشکسته آمده ایم این دعای ماست: ما را ببر به ساحَت شأن کریم خود بیرون ببر ز وَهم و خیال قدیم «خود» 11 وصف تو را شکسته اوهام کرده ایم کنج خرابه برده و ناکام کرده ایم مانند دختران«خود»، اِکرام کرده ایم! حاجت گرفته ایم و «دل» آرام کرده ایم انبوه واژه، شأن تو را دست کم گرفت مقتل، تو را شکست و قلم را «قلم» گرفت 12 ای دختر شریف پریشانیِ دمشق! رنجور جشن سرد و گل افشانی دمشق! ای شاهد شکنجه مهمانی دمشق! افتاده روی خاک تو پیشانی دمشق از راه دور، پای تو را بوسه می زنم دست گِرِه گشای تو را بوسه می زنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 427]