واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دیدار با شکافنده علم هامبین، کنترل تلویزیون را گذاشت روی زمین و گفت: بازم هیچ جا هیچی نداره!مبینا انگشتش را جلوی صورت عروسکش تکان داد و گفت: دیگه شلوغ نکنی ها!ابروهایش را کشید توی هم و بعد فوری عروسک را محکم بغل کرد: حالا که بچه خوبی شدی برات قصه تعریف می کنم:یکی بود یکی نبود...هرچه فکر کرد داستان جدیدی یادش نیامد، داد زد: مامان!... ما حوصله مون سر رفته! من و مبین و ملیکا!مادر از آشپزخانه آمد، پیش بند آشپزی اش را باز کرد و نشست کنار مبین و مبینا.پرسید: کی می دونه امروز چه روزیه؟مبین با اخم گفت: روزی که تلویزیون هیچی نداره!مادر موهای مبین را نوازش کرد و گفت: امروز روز شهادت امام محمد باقر علیه السلام است.امام محمد باقر(ع) امام پنجم شیعیان هستند. پدرشان امام سجاد(ع) پسر امام حسین(ع) و مادرشان، فاطمه دختر امام حسن(ع) هستند. مبینا خانم شما می دانستید امام باقر(ع) در واقعه کربلا هم در کنار پدر و پدر بزرگشان امام حسین (ع) بودند؟مبین با چشم های گرد شده گفت: یعنی خیلی کوچولو بودند؟ مادر با لبخند لپ مبین را کشید و گفت: در آن زمان امام باقر حدوداً 4 ساله بودند.
مادر کتاب کوچکی را از روی میز برداشت و گفت: حالا یک داستان از امام باقر(ع) برایتان می خوانم: امام باقر(ع) بچه بودند که "جابر بن عبد الله انصارى" به منزل امام سجاد(ع) رفت، در آنجا کودکی را دید، از کودک خواست مقابلش راه برود، کودک با آرامش جلوی چشم های جابر راه رفت، جابر به قد و بالای کودک نگاه کرد و با تعجب گفت:"قسم به خدا که این بچه شباهت بسیار زیادی به پیامبر(ص) دارد."بعد از امام سجاد(ع) پرسید: این كودك كیست؟امام سجاد(ع) به جابر که از یاران پیامبر(ص) بود و سن زیادی داشت، گفت: "این کودک امام بعد از من است، فرزندم «محمد باقر»است."جابر بلند شد و پای برهنه امام باقر را بوسید و با چشم های اشک آلود گفت: "فدایتشوم اى فرزند پیامبر (ص) ،سلام و درود پدرت پیامبر خدا (ص) رابپذیر چرا که او به تو سلام رسانده است."امام زین العابدین همین طور که با لبخند به پسرش نگاه می کرد، اشک گوشه چشمش را پاک کرد و گفت:" سلام و درود بر پدرم پیامبر خدا تا آن هنگام كه آسمانها و زمین پایدارند و بر تو اى جابر كه سلام او را به من رساندى."جابر رو به امام باقر کرد که با کودکی اش معروف به شکافنده علوم بود و خاطره روزی را که پیامبر خبر تولد او را داده بود، برایشان تعریف کرد:یک روز پیش پیامبر بودم که گفتند:" اى جابر! تو زنده مىمانى و فرزندم«محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب» كه نامش در تورات «باقر» است را مىبینی. او هم نام من است و علم را با مهارت و به سادگی گسترش می دهد و می شكافد، ، سلام مرا به او برسان."مادر کتاب را بست. مبین کنترل تلویزیون را برداشت و کانال ها را عوض کرد تا برنامه ای درباره امام باقر پیداکند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 263]