واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > رجایی، غلامعلی - دیشب از پانزدهمین محفل پیشکسوتان جنگ و شهادت که در این یکی دو سال اخیر بدلیل برخی ملاحظات! تریبون آدمهای رسمی جنگ شده است که با تریبونی که دراختیارشان قرار میدهند هرچه دلشان می خواهد می گویند! و خیال میکنند حق همان است که میگویند و همه کسانی که با ملاحظه به سخنانشان بناچار گوش می کنند لابد با همه حرف هایشان موافقند - و اینگونه نیست - به خانه بر می گشتم یکی از دوستان، فرزند روحانی شهید حجت الاسلام والمسلمین سید محمد کاظم دانش را به من معرفی کرد. قرار شد او را که عازم قم بود تا ایستگاه مترویی برسانیم . من با پدر شهیدش که همشهری من و نماینده مردم شریف شوش و اندیمشک در مجلس شورای اسلامی بود و با سید مظلوم دکتر بهشتی در فاجعه 7 تیر سال 60 به شهادت رسید و آنگونه که از دکتر محسن رضایی شنیدم از اعضای روحانی گروه منصورون بوده است سالها توفیق آشنایی داشتم. چقدر زمان زود میگذرد. وقتی از خاطرات سال 60 با او سخن گفتم میگفت 5 ساله بوده است. دریغم آمد از بهترین خاطره ای که از پدرش بیاد داشتم و خود شاهد آن بودم و سالها پیش آن را نوشته بودم با او سخنی نگویم. درسال 59 که در فرمانداری ماهشهر توفیق فعالیتهای فرهنگی در ماهشهر و هندیجان و سربندر که تابع آن بودند را داشتم در این سه شهر که مانند بعضی شهرها هنوز نماز جمعهای تشکیل نشده بود نماز وحدت تشکیل دادم و برای اقامه نماز و سخنرانی از قم و تهران سخنران دعوت میکردم. یکبار که شهید دانش را برای اقامه نماز و سخنرانی به هندیجان دعوت کردم در راه که برنامه را برای او توضیح دادم و گفتم چون در منطقه روحانی نیست لذا شما نماز را هم باید بخوانید، گفت من چون مسافر هستم نمی توانم امام جماعت باشم . وقتی به ایشان عرض کردم نماز قضا بخوانید، گفت نماز قضا هم ندارم! عزا گرفتم که حالا با جمعیت انبوه مردم چه کارکنم. در این سرگردانی بودم که ناگهان چشمم به ته جمعیت افتاد و در کمال ناباوری یک روحانی جوان را دیدم که دارد به محل مراسم میآید. فورا دنبال او فرستادم و قضیه بخیر گذشت! فرزند شهید دانش که اکنون کارمند جامعه المصطفای قم است میگفت این خاطره را ندیده و نشنیده است. وقتی به ایستگاه مترو رسیدیم، ازایشان پرسیدم از مرحوم پدرتان خوابهایی هم دیده اید؟ گفت مفصل و اضافه کرد بیشتر از ما خواهر و مادرم خواب ایشان را می بینند . وقتی گفتم شهدا پس از شهادت در امور زندگی خانوادههای خود تاثیر میگذارند و به نوعی در مسائل مرتبط با آنان دخالت میکنند و گفتم من تا کنون 3 جلد کتاب درباره امور خارق العاده شهدا به نام لحظه های آسمانی نوشته ام که دو جلد آن را بنیاد شهید و جلد سوم آن را نشر هزاره ققنوس منتشر کرده و با استقبال خوبی هم روبرو شده اند و از او خواستم در این باره اگر مطالبی دارد برای جلد چهارم که در حال گردآوری خاطرات آن هستم بمن بدهد در حالی که پیاده میشد گفت از این خاطرات داریم و اضافه کرد تا بیان آنها همین را بگویم که ما سه برادر هستیم و همسران ما را پدر شهیدمان برای ما انتخاب و معرفی کرده است! او پیاده شد و رفت ومرا در دریایی ازحیرت غرق کرد. دراین روزهایی که از همه جا سنگ فتنه میبارد و خون جوانان این مملکت بدست دشمنان این انقلاب که ازبیتدبیری ما بهره میبرند بناحق بر زمین ریخته میشود - و امید که هرچه زودتر قاتلان بدست عدالت گرفتار شوند و خواهند شد - چقدر به دعا و نظر و عنایت شهدا و امام شهدا که خود فرزند شهید بود محتاجیم. شب که اخبار را می شنوم با خود می گویم مگر شهدا برای ما کاری بکنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 316]