واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: درسهایی از صحیفه سجادیه(4)
جز یكی نیست نقد این عالم سعدی اگر واقعاَ به این مقام رسیده است كه « رسد آدمی به جایی كه بجز خدا نبیند » خیلی مرتبه بالائی است. یعنی سالبه به انتفاع موضوع ، ولی اگر منظور از به جز خدا نبیند، این است كه خدا را می بیند، این چیز دیگری است و یك مرتبه پائین تری است. امیر المومنان « علیه افضل صلوات المصلین » می فرماید: « ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و معه و بعده »كه « بعده » را مثل اینكه اضافه كرده اند كه اشكال هم ندارد، یعنی اگر چیزی این هم نباشد باز خدا را می بینیم. اول خدا را می بینیم ، وسط خدا را می بینیم ، مثل انوار پاك اهل بیت عصمت، « اولنا محمد ،اوسطنا محمد، آخرنا محمد، كلنا محمد » ( صلی الله علیه و آله ). اگر سالبه به انتفاء موضوع بشود، آنوقت چیزی نیست تا ببیند: جز یكی نیست نقد این عالم باز بین و به عالمش مفروشابن ابی الحدید سنی معتزلی می گوید : "این خطبه حضرت علی « علیه السلام » را كه در ذیل « الهكم التكاثر » است، كه ترسیم حال محتضر است، را حدود هزار بار خواندهام". بنده ماه اول كه به تهران آمده بودم و سخنرانی می كردم، هر شب یك فرمول می گفتم یكی از آنها اینست كه باید آن را حفظ كرد: « ممكن واجب نمی شود، واجب ممكن نمی شود.» حضرت علی « علیه السلام » خدا نیست، حضرت زهرا « سلام الله علیها » خدا نیست. آنها آیینه تمام نمای خدا هستند. مثل اعلی هستند، « انتم المثل الاعلی» . زچشم من چو تویی بر جمال خود نگران چرا جمال خود از من همی كنی پنهان حالا اگر بنا باشد عالم عكس خدا باشد و انسان چشم این عالم باشد و از این چشم اسرار و حقایق عالم را ببیند كه انسان می تواند اسرار و حقایق عالم را ببیند « اللهم ارنا الاشیاء كما هی » خوب این انسان چشم و چراغ این عالم است. شما در عكس خودت كه نگاه كنی چه می بینی؟ شما نگاه می كنید او هم تو چشم شما نگاه می كند. در چشم خودت، خودت را می بینی. چگونه غیر تو بیند كسی كه غیر تونیست بدان سبب كه تویی عین جمله اعیان مقوم این عالم خداست. قوام این عالم خداست. حیثیت تقییدی و تحلیلی است كه این عالم را نشان می دهد و الا هیچ اندر هیچ است. عالم در پشگاه خود افسانه است. كتاب « شیعه در اسلام » اثر علامه طباطبائی دو قسمت است. یك قسمتش تاریخ است كه همه می دانند و قسمت دومش معارف است كه انصافاَ در دانشگاه و حوزه باید تدریس شود. این كتاب آنوقت به 9 زبان ترجمه شده بود. در صفحه آخر آن یك پیام معنوی شیعه دارد كه شما اگر هزار مرتبه آن را مطالعه كنید خسته نمی شوید. اگر كسی به عمق سخن پی ببرد لذت می برد. ابن ابی الحدید سنی معتزلی می گوید : "این خطبه حضرت علی « علیه السلام » را كه در ذیل « الهكم التكاثر » است، كه ترسیم حال محتضر است، را حدود هزار بار خواندهام". ابن ابی الحدید سخنشناسی است كه انصافاَ شرح او در نهج البلاغه از بهترین هاست. یك مقدار از كتاب « علی و فلسفه الهی » را بخوانید تا بفهمید كه اگر كسی بخواهد نهج البلاغه را شرح دهد چگونه باید وارد شود. ابن ابی الحدید می گوید در طول پنجاه سال، هزار بار آن خطبه را مطالعه كردهام. این شرح نهج البلاغه را او در طول چهار پنج سال نوشته است ولی معلوم می شود كه یادداشت داشته است زیرا در طول زندگیاش با نهج البلاغه سروكار داشته است و چهار پنج ساله نمی شود این كتاب را نوشت. كتاب نوشتن آسان نیست. دهخدا كتابش را در چند سال نوشته است ولی باید دانست كه چقدر یادداشت داشته است. ابن ابی الحدید عالم بزرگی است كه سنی ها نمی توانند بگوین سنی است و شیعه هم نمی تواند بگوید شیعه است. یك استخوان محكمی در گلوست. قاضی القضات بوده و كجدار حرف زده است و الا خیلی مطالب عجیبی دارد كه مدرك خوبی است. مولای متقیان امیرمومنان « علیه السلام » می فرمایند: « كفی بی عزا ان اكون لك عبداَ و كفی بی فخراَ ان تكون لی رباَ »؛ افتخار من بندگی است. یكی از جملاتی كه در كتاب « شیعه در اسلام » آمده اینست: « عالم در پیشگاه خود افسانه ای بیش نیست.»، مگر علامه طباطبائی پوچ گراست و یا ایدئالیست بوده است. پس چرا اینگونه گفته است. مثلاَ عرفا می گویند: « كل ما فی الكون وهم و خیال » منتهی به حیثیت تقییدیه و تحلیلیه همه چیز هست. من هستم، تو هستی، اینها واقعیت دارد.خودشناسی و خداشناسی یك چیز استاگر كلمه به كلمه این كتاب « شیعه در اسلام » را به علامه مطهری بدهی از هر كدام یك كتاب در می آورد. در یكی از این كتاب ها آمده است. كه خودشناسی و خداشناسی و امام شناسی یك چیز بیشتر نیست. یك خودشناسی است كه ما با مفهوم سروكار داریم؛ اما یك خودشناسی است كه ’بقیه عملیه است . مثل بانوی اصفهانی در یك وقت كه دارد جارو كند. یك لحظه خودش را می بیند كه تمام نور است. همچنین آقا سید جمال گلپایگانی یك وقت می بیند كه یك عظمتی دارد كانه تمام این عالم از طرف او دارد اداره می شود. سراسیمه خدمت استاد آقا سید احمد كربلائی می دود. آنوقت بعضی از بچه ها می روند دنبال قدرت های كیمیا و علوم غریبه و ... . برو فیزیك بخوان، شیمی بخوان، ریاضیات بخوان، منطق بخوان، فلسفه بخوان كه بتوانی خدمت كنی. بزرگترین عبادت و بزرگترین سلوك خدمت است. حالا آقا سید جمال گلپایگانی از این كه فهمید این همه قدرت دارد ناراحت شد و خدمت آقا سید احمد كربلائی می رود و می گوید نمی توانم تحمل كنم. آقا سید احمد كربلائی به او می گوید: برو نجف خدمت امیرالمومنین« علیه السلام ». حضرت به او می فرماید برو پیش موسی بن جعفر « علیه السلام ». گویا حضرت موسی بن جعفر این قدرت را از او گرفت و بصورت یك آدم عادی شد. آقا سید جمال مرد بزرگی بود همه قبولش دارند. معمولاَ بین فقها و عرفا خیلی میانه خوبی نیست. در حالیكه عرفا فقها را قبول دارند. ولی یك عده از فقها یی كه با عرفان سروكار ندارند عرفا را قبول ندارند كه در این مورد داستانهای فراوانی داریم ولی آقا سید جمال از عرفایی است كه از مراجع بسیار بزرگ بود كه در زمان آقای بروجردی از او تقلید می كردند. این حالات خطرناك است زیرا آدم خیال می كند كه خداست. اینجاست كه استاد می خواهد. قبل از اینكه استاد بخواهد آدم باید بداند كه « لا الله الا انت سبحانك انی كنت من الظالمین ». من بشری هستم سراپا نیاز و از خود هیچ ندارم. مولای متقیان امیرمومنان « علیه السلام » می فرمایند: « كفی بی عزا ان اكون لك عبداَ و كفی بی فخراَ ان تكون لی رباَ »؛ افتخار من بندگی است. پی نوشت ها:جلسه اولجلسه دوم جلسه سومجلسه چهارممنبع:موسسه فرهنگی صابره
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 315]