واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تلویزیون نمیاندیشد !
قصههایی مانند «جواهری در قصر» آنقدر عوامزده – یا بهتر بگوییم عوامپسندانه – هستند كه ضرورت حرف زدن درباره آنها از موضعی فراتر از درك مخاطبان عام، بیوجه به نظر بیاید. منتقدان رسانه دیداری هر چه بگویند، مردم در هر حال این سریال را میبینند و تلویزیون هم چنین میپندارد كه با تدوین چنین برنامههایی، رسالت فرهنگی خود را به انجام رسانده است. پس خوب است كه نه برای تلویزیون تعیین تكلیف كنیم و نه غصه مخاطب عام را بخوریم؛ چرا كه تلویزیون و رسانههای عمومی اساسا خاصیتی جز این ندارند كه همه چیز را به نازلترین مرتبه فهم تنزل دهند و نام آن را سادهسازی بگذارند. پس تلویزیون و روزنامه و مجله نمیتواند «معمولی» را معمولیتر كند و امكان رشد و فرا رفتن از وضع موجود را از او بگیرد و نكته مهم هم همین است.حتی در بهترین و والاترین صورت، فیلم و قصه، صورت تبدیل شده واقعیت و حقیقت است. فیلمساز و قصهنویس ضرورتا چیزی را «میسازند». در فیلم و قصه، زندگی لزوما آنچنان كه هست، نمایش داده نمیشود؛ زیرا در غیر این صورت تكنیكی وجود نخواهد داشت. به همین دلیل ساده، موافقان فهم عامه نمیتوانند برای توجیه موافقت خود با چنین برنامههایی بگویند: «خیلی هم خوب است؛ زندگی است دیگر». كدام زندگی؟ زندگی عادتشده آدمهای كلیشهای كه دشمن زندگی مدرن است؟ زندگی روتینی كه در آن هر چیزی به هر چیزی بتواند نسبت داده شود؟ زندگیای كه انسان بهتدریج از فردیت، زیست شخصی و آشناییزدایی فاصله میگیرد؟ این حالت تكراری، بنیاد عقل و منطق را میفرساید. زیستن در هوای عادت، آزادی را از آدم میگیرد؛ حتی آزادی بیان هم آزادی بیان دید و نگاه شخصی است. اگر من آزاد نباشم از خود بگویم، مدرن چیست؟ آزادی هم همیشه، آنچنان كه همین روزنامهنویسان میگویند، آزادی از حكومت نیست؛ آزادی از «خود» است. آزادی، دستاورد یك سلوك فردی است و تلویزیون این سلوك فردی را از ما میگیرد.البته همه مردم مثل هم نیستند و هر كسی به قدر دانش خودش ادراك میكند. نمیتوان انتظار داشت یك نویسنده پشت همانداز كتابساز از تلویزیون و روزنامه و هر رسانه اینچنینی دیگر همان چیزی را طلب كند كه یك پژوهشگر جستوجوگر و دردمند. در عصر پست مدرن، نشانهها معنای قراردادی خود را از دست میدهند و در زمان و مكان جدید، باز تعریف میشوند؛ هر اثر هنری، قواعد ویژه خود را بنیان مینهد تا ساختار ذهن آشنایی پسند مخاطب عام را دگرگون كند و تلویزیون در این میان، مدافع همان نشانههای قراردادی است.برخی فیلمهای عباس كیارستمی نمونه خوبی است. استتیك موجود در فیلمهای او چنان است كه هر فرد (این فرد مثال ما البته از دیدن «جواهری در قصر» لذت زیباییشناسانه نمیبرد) دریافتی از فیلم او دارد و نمیتوان چند نفر را پیدا كرد كه به دریافت مشتركی از فیلم رسیده باشند! از قضا، این نوع فیلمها اثر هنری ایدئال است. سینما – هر چه باشد – مانند كارخانهای نیست كه از یك سوی آن وارد شویم و از سوی دیگر با محصولی حی و حاضر خارج شویم! فیلم برخوردار از صنعت و زیبایی چنان است كه هر كس بنا به شعور، احساس و البته سلیقه جهت داده شدهاش، دركی متفاوت با دیگری از آن داشته باشد، نه مثل فیلمهای هالیوودی كه «همه» پس از دیدن یك فیلم، یك حس مشترك داشته باشند. و تلویزیون به دنبال انتقال این حس مشترك است.غوغا سر تفسیر و تاویل آثار هنری، همه از این فرهنگ عامهپسند نشات میگیرد كه میخواهد همه چیز را دستمالی كند؛ از روابط جنسی «همینگوی» و «دالی» تا دالانهای ذهن «نیچه»، «باخ» و «شكسپیر». این ژورنالیسم و تلویزیونمآبی ابلهانه همه چیز را از تقدس و منزلت خودش انداخته است. تصور كنید تماشاگر فیلمهای «چاپلین» چه لذتی میبرده است از سینما و تماشاگر امروزی چه لذتی میبرد؟ تماشاگر وقتی پشت صحنهها، حقه های سینمایی، بدلكاریها و رویاسازیها را میبیند، چگونه میتواند به شخصیت فیلم علاقهمند شود؟ وقتی هر نیكمتنشینی میخواند كه «پیكاسو» چطور نقاشی میكشیده، یا «موتزارت» چطور آهنگسازی میكرده و سیر تا پیاز زندگی همه هنرمندان در لابهلای اخبار سنگین و رنگین سیاسی و ورزشی میلولد و هرز میرود و در غوغای حوادثی مانند بالا رفتن گربهای از درخت و تصادف 4 اتومبیل و زایمان زنی در هواپیما گم میشود، دیگر چه برداشت هنریای باقی میماند؟ وقتی از «سالوادور دالی» میگویید، به سبیلهایش فكر میكنند نه به تخیل شگفتانگیز سوررئالش. این «همه» در دنیای وحشتآفرین تنزل یافتگی میزیند و در این جهان، همه چیز دستیافتنی و فهمیدنی و دستیاب است و تلویزیون، خداوندگار تنزل دادن و دستیاب كردن است.تلویزیون همه چیز را دستمالی میكند و از جریان آزاد اطلاعات و اینكه دانستن حق همه است، دفاع نیز میكند! بله! دانستن، حق همه انسانهاست. ولی دانستن چه؟ اندازه كفش «مارك تواین» و میزان كچلی «اندی وارهول» یا ایجاد فضایی برای شناخت زندگی و دنیا و دانستن آنچه در دنیای غفلت ما میگذرد یا ایجاد امكانی جدید برای شناخت؟! «یانگوم» به ایران میآید؛ این مهمترین خبری است كه خوانندگان و بینندگان عام ما میشنوند و تلویزیون به آن دامن زده است.تلویزیون و روزنامه امروزه همه چیز را تا حد یك فرهنگ عوامانه پایین میآورد. به همین دلیل است كه در جهان امروز، كوتولهای همچون «پائولو كوئیلو»، تبدیل میشود به نویسنده جهانی؛ به كسی كه تو را به درون خودت راهنمایی میكند! امثال «جواهری در قصر»كار مخاطب عام را راه میاندازد اما مثل عالم پس از موادمخدر میماند! اینكه این برنامهها كیفیت ندارند، به خاطر این است كه هنرمندی پشت این برنامهها نیست. نویسنده این نوع برنامهها نمیخواهد ریسك كند؛ میخواهد همان چیزی را كه مردم میخوانند، بنویسد. رفتن سراغ موضوعهای جدی، شجاعت و توانایی میخواهد. اما تا به این شجاعت و توانایی برسیم، خوب است پای تلویزیون بنشینیم كه در جسارتی مثالزدنی و در ماه مهمانی خدا، ما را سر سفره شیطان نشانده است .منبع : همشهری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 318]