تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826702451




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حالا اول راهی هستم که دنبالش بودم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حالا اول راهی هستم که دنبالش بودم
شهید سید محمد تقی رضوی
شهید سید محمد رضویوقتی پس از پایان تحصیلاتش در رشته راه و ساختمان، پدرش به او گفت برو خارج، ادامه تحصیل بده...، او گفته بود؛ ما جوان‌ها با اسلام خو گرفته‌ایم و نمی‌توانیم در کشور بیگانه زندگی کنیم، از این رو بعد از اتمام درسش رفت سربازی. اسمش «سید محمد تقی رضوی» بود. شش ماه از خدمتش نگذشته بود که به فرمان امام خمینی از پادگان فرار کرد. رفقایش را هم تشویق کرده بود به فرار.***مادر سید محمد می‌گوید: یک روز دیدم محمدتقی سراسیمه وارد خانه شد. نفس نفس می‌زد. گفت: «مادر! فرار کردم.» بعد بلافاصله لباس‌هایش را عوض کرد که برود بیرون گفتم نرو، تیر بارانت می‌کنند، با خوشرویی به من گفت: «مادرجان! من فرار کردم تا فعالیت کنم، اعلامیه‌های امام را پخش کنم. فرار کردم تا به جای اینکه مقابل مردم باشم، کنارشان باشم. فرار نکردم که بمانم خانه»... آرام شدم.***حالا فکر نکن سید محمدتقی از اول اینطور بوده. نه! اصلا دوران خدمت سربازی از آدم‌های غیر مذهبی به شمار می‌آمد. اینطور نیست که هر شهیدی از اول کارش درست درست باشد. گاهی تظاهرات خیابانی را که می‌دید، عصبانی می‌شد و فحش می‌داد. می‌گفت این‌چه وضعیتی است که مردم درست کرده‌اند. هر چه بچه‌ها می‌گفتند: اینها بر ضد طاغوت قیام کرده‌اند، قانع نمی‌شد، یکی از دوستانش بعد از فرار محمدتقی او را می‌بیند می‌گوید: اینها چه کار می‌کنی؟! محمدتقی هم با خنده می‌گوید: «چیه؟! به ما نمی‌آید آدم شویم؟»***گوش به فرمان امام بود. چه آن روز که از پادگان فرار کرد و چه آن روز که از رادیو شنید امام می‌گوید: چنان سیلی به صدام بزنید که نتواند از جایش بلند شود. این را که شنید دست به کار شد. اسلحه‌ها را تقسیم کرد. خودش هم برای کشیک می‌ایستاد و به آنهایی که آموزش نظامی ندیده بودند، آموزش می‌داد.***از کار اداری‌اش استعفا داده بود. می‌گفت: دیگر نمی‌توانم پشت میز بنشینم و فقط امضا کنم. می‌خواهم مثل یک بسیجی عاشق، تفنگ به دست بگیرم. دفتر کارش برای همیشه بسته شد.***محمدتقی توی شهر نماند، آمد جبهه. شد مسئول ستاد مرکزی پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد، مسئولیت دیگرش هم قائم مقام  قرارگاه مهندسی- رزمی خاتم‌الانبیا(ص) بود. خودش را وقف جبهه کرده بود در بست. یک نفر که صدا می‌زد «سید» همه می‌دانستند منظورش سید محمدتقی است.***با شیهد چمران، دور تا دور اهواز را کانال کشیدند. این اولین تجربه مهندسی جنگ او بود. از دیگر کارها، احداث جاده نظامی اندیمشک به حمیدیه بود که مستقیم در تیررس عراقی‌ها بود. وقتی امام گفته بود حصر آبادان باید شکسته شود. محمدتقی خودش پشت لودر نشست. پشت رودخانه کارون خاکریزهای بلندی درست کردند که دید دشمن به منطقه کور شود. محمدتقی، غیرممکن‌ها را ممکن می‌کرد، با امکانات کم، پا به پای خط شکنان، اطراف تنگه استراتژیک چزابه کار کرد و خاکریز دو جداره ساخت. روی رمل‌ها، جاده ساختن کار هر کسی نبود. فقط از دست امثال سید بر می‌آید.***یکی از نیروها با سفارش و پارتی وارد جهاد سازندگی شده بود. محمدتقی وقتی فهمید، ناراحت شد. طرف را اصلاً تحویل نمی‌گرفت. می‌گفت:«امام گفته: اگر کسی گفت من از طرف امام آمده‌ام، باز هم قبول نکنید.»***شب داماد‌ی‌اش بود. شنید یکی توی خوابگاه جهاد، عکس شهید بهشتی را پاره کرده است. دوره کارشکنی‌های بنی‌صدر بود. نمی‌شد ساکت ماند. همانجا بلند شد و کیلومتر‌ها با ماشین رفت تا حکم اخراج را به دست خود شخص بدهد. گفت همکاری شما همین جا به جهاد تمام است. خیالش که از بابت این موضوع راحت شد، برگشت سرسفره عقد.***یک پسر داشت به اسم حمزه. خیلی هم دوستش داشت. می‌گفت: «من لب‌های حمزه را جوری می‌بوسم که پیغمبر لب‌های حسین را می‌بوسید.» این را همان روزهای آخر وداعش با دنیا گفته بود.***توی بحبوحه جنگ، اسمش برای حج در آمد. همه خوشحال بودند. حتی وسایل سفرش را هم آماده کرده بودند. دو روز مانده به حرکت، انگار الهاماتی بهش شده بود. گفت: «کار من توی جبهه واجب‌تره. چند وقت دیگر می‌روم پیش خود خدا، نیازی به خانه خدا ندارم.»...***سال 1366 بود. جایگاه و رده مقام او جوری بود که باید بیست کیلومتر عقب‌تر از خط مقدم کار کند. هفت سال از حضور سید در میان آتش و خون می‌گذشت گویی این هفت سال، هفت خانی بود که باید او برای رسیدن به معشوقش طی می‌کرد، سعی می‌کرد در میان حادثه باشد، اما او را همیشه توی خط مقدم پیدا می‌کردند. گلوله توپ جلویش منفجر شد. ترکش، سینه‌اش را چاک داده بود. لبخند می‌زد و به اطرافیانش می‌گفت: مرا تنها بگذارید، تکانم ندهید، حالا اول راهی هستم که هفت سال پیش دنبالش می‌کشتم... منبع:مجله امتداد 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 238]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن