تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شتاب کردن در کاری پیش از بدست آوردن توانایی و سستی کردن بعد از به دست آوردن فرصت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815601623




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آیا نداشتن ارتباط با جنس مخالف، ایجاد اشکال میکنه؟


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: Ping 127.0.0.118th December 2006, 01:34 PMسلام این اولین حضور من در بخش پزشکی و روانشناسی است. در میان گفتگو ها گشتم اما چیزی که دنبالش بودم رو پیدا نکردم. ببخشید اگه سوالم تکراریه. من الان 21 سال دارم و تا چند ماه دیگه میرم تو 22 و تا به حال دوست دختر نداشتم. البته با جنس مخالف زیاد در ارتباط هستم. دوست هایی دارم که دختر هستند اما خب سن اونها بالاست و فقط یه دوستیه ساده! آیا این امر ممکنه باعث ایجاد اشکال در من بشه؟ یا اصلا الان خود این مسئله یه مشکله؟ با شناختی که از خودم دارم، فکر نکنم حالا حالاها هم دوست دختری برای خودم بگیرم. نمیدونم این کار اشتباهه یا نه. با تشکر از همه دوستان. elada23rd December 2006, 05:35 PMبا سلام دوست عزيز به خاطر داشته باشيم كه حتما نبايد ما مشكلي داشته باشيم تا به علم روانشناسي مراجعه كنيم بلكه سعي كنيم حداقل روزي 15 دقيقه را به اين امر اختصاص داده و اطلاعات خود را بالا ببريم كه اگر اين طور باشه من به شما قول ميدهم از خيلي از معضلاتي كه ممكن است در آينده با آنها روبرو شويد در امان خواهيد بود. در رابطه با سوالي كه پرسيده بوديد: اگر شما با جنس مخالف خودتان ارتباط راحتي داريد يعني موقع برخورد هاي رسمي يا دوستانه ميتوانيد احساسات خود را كنترل كنيد و از همه مهمتر اينكه نسبت به جنس مخالف ديد منفي نداريد و يا كلا بي احساس نيستيد و يا اينكه به خاطر خوب بودن است كه دوستي انتخاب نميكنيد خير به هيچ عنوان نداشتن دوست دختر به شما ضرر نميرساند اما اگر فكر ميكنيد اين كارها را به هيچ عنوان دوست نداريد و يا به اين كارها با يك ديد حقيرانه نگاه ميكنيد و يا هنگامي كه با دختر خانمي كه كمي هم به ايشان احساس دروني مثبت داريد نميتوانيد به راحتي ارتباط برقرار كنيد بايد حتما روي خودتان كار كنيد كه اگر لازم باشد ميتوانيم با همفكري اين مشكل را برطرف كنيم yashita24th December 2006, 10:58 AMعلاوه بر نظر الادا باید اضافه کنم که : ما آدمها به داشتن ارتباط سالم نیاز داریم که ارتباط با جنس مخالف هم شامل اون میشه. وقتی آدمها فقط با هم جنس خودشون ارتباط داشته باشن (منحصرا) طبیعیه که تو شناخت غیر همجنس مشکلات زیادی پیدا کنند و بخاطر همین مساله همیشه از ایجاد کردن رابطه با غیر همجنس پرهیز میکنند که خود این مساله در آینده آسیب های زیادی رو وارد میکنه. دوست داشتن و دوست داشته شدن حسیه که همه بهش نیاز دارند و من فکر میکنم 70% از این حس رو جنس مخالف تامین میکنه. elada24th December 2006, 11:43 AMاما شرايط به گونه اي هست كه بايد حتما خصوصيات روحي افراد سنجيده شود.درست است كه ما هرچقدر هم در اين زمينه مطالعه داشته باشيم بازهم ممكن است در برخورد با جنس مخالف دچار مشكل شويم اما هميشه هم لزوما براي جلوگيري از اين مشكلات نبايد به فكر برقراري ارتباط بود مگر زماني كه حقيقتا اين نياز را در خود احساس نماييم پس اجازه بدهيد دوست عزيزي كه اين سوال را مطرح كرده اند پاسخ سوالات را داده و شرح كلي از خودشان بدهند تا بتوانيم براي ايشان تجويز نسبتا درستي را داشته باشيم نه اين كه خودمان جواب را به ايشان تحميل كنيم. 1-ابتدا بايد احساس خودشان را به اين امر بيان كنند 2-دلايل اجتناب از اين امر 3-تفكرات و تجربيات اطرافيان نزديك ايشان به خاطر داشته باشيم كه هيچ سوالي و مشكلي براي 2 نفر يك راهكار ندارد.بلكه 80 درصد شخصي مي باشد. و چه خوبه كه اين دوستمان به راحتي مسئله خودش را در ميان بگذارد زيرا همانطوري كه مي بينيد دوستانتان ميتوانند راهنماي خوبي براي شما باشند و كاملا دوستانه تجربيات خودشان را در اختيار شما قرار خواهند داد. من از ياشيتاي عزيز به خاطر همكاري و همچنين همفكري به جاي ايشان در زمينه هاي روانشناسي ازدواج كمال تشكر را دارم.و خوشحال ميشم اگر در قسمت هاي ديگر هم شاهد فعاليت اين عزيز باشيم. mahbob 300024th December 2006, 11:49 AMاگر بخواهیم ما ایرانیان یعنی کسانی که شاید آخرین باری که باجنس مخالف رابطه داشتن به دبستان برمیگرده الان در سن17_19 سالگی رابطه برقرار کنیم آنقدر ضربه می خوریم که دیگه فرصتی برای رشد و ویرایش اشتباهاتمون نداریم moosie24th December 2006, 11:53 AMسلام این اولین حضور من در بخش پزشکی و روانشناسی است. در میان گفتگو ها گشتم اما چیزی که دنبالش بودم رو پیدا نکردم. ببخشید اگه سوالم تکراریه. من الان 21 سال دارم و تا چند ماه دیگه میرم تو 22 و تا به حال دوست دختر نداشتم. البته با جنس مخالف زیاد در ارتباط هستم. دوست هایی دارم که دختر هستند اما خب سن اونها بالاست و فقط یه دوستیه ساده! آیا این امر ممکنه باعث ایجاد اشکال در من بشه؟ یا اصلا الان خود این مسئله یه مشکله؟ با شناختی که از خودم دارم، فکر نکنم حالا حالاها هم دوست دختری برای خودم بگیرم. نمیدونم این کار اشتباهه یا نه. با تشکر از همه دوستان. پينگ جان اول اينكه خوش اومدي و بعدش دوتا سوال، راستش من دقيقا متوجه نشدم منظورت چي هست. آخه ميگي چند تا دوست دختر داري، ولي هم از تو بزرگترن هم فقط يه دوستي ساده هست! جريان چيه كه فقط دخترهاي بزرگتر از خودت با تو دوست شدن؟ دوم اينكه منظورت از """فقط يه دوستي ساده ست"" چيه؟ يعني از رابطه دوستي چه انتظار ديگه اي دار؟ منظورت رابطه عاطفي خيلي شديد(تريپ عشقولانه) هست يا شايدم رابطه جنسي! اگه اينا رو بدونم بهتر ميتونم جوابتو بدم. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند elada24th December 2006, 12:06 PMاگر بخواهیم ما ایرانیان یعنی کسانی که شاید آخرین باری که باجنس مخالف رابطه داشتن به دبستان برمیگرده الان در سن17_19 سالگی رابطه برقرار کنیم آنقدر ضربه می خوریم که دیگه فرصتی برای رشد و ویرایش اشتباهاتمون نداریم دوست من 17 سالگي سن بدي براي شروع اين روابط نيست اما چون خيلي نميتوانند در اين سن عشق را از دوستي تفكيك كنند دچار مشكل مي شوند. با شرايط خودش بايد اقدام به دوستي كنندو همچنين استفاده از تجربيات والدين نه دوستان هم سن و سال خود فرد. Ping 127.0.0.124th December 2006, 07:11 PMاین تاپیک رو راستش من گم کردم! یعنی فکر کردم اجازه بهش داده نشده. وگرنه خیلی زود تر از اینها می آمدم و جواب میدادم. خلاصه من رو ببخشید. خب من در سنین حدود 16-17 سالگی همانطور که فکر کنم برای همه پیش میاد، چشمم دختری رو گرفت (خیلی زیاد) و ماجراهای زیادی اتفاق افتاد. اون دختر تقریبا همه حرفاش دروغ بود و رابطه من و یکی از دوستانم (که واقعا برای هم دیگه جون میدیم) رو خراب کرد. بعدها فهمیدم خانوم خانوما تعدادی کثافت کاری هم داشته که از من مخفی کرده و خب در این راه من تجربه های زیادی هم بدست آوردم.(چرا دروغ بگم، اون موقع خیلی ساده لوح بودم) بعد از اون ماجرا که تقریبا 2 سال پیش برام کاملا تموم شد، از دخترها به شدت متنفر شدم. تاجایی که اگر دختری از من ساعت می پرسید، میگفتم ندارم! (گرچه هیچ وقت هم ساعت دست نمیکنم و موبایل همراهمه) الان فکر میکنم اثرات اون ماجرا از بین رفته. (من مدیتیشن میکنم و به خودم انرژی میدم) اما اگر از دختری خوشم بیاد، نمیتونم طرفش برم. با دخترهای دیگه خیلی راحت برخورد دارم و کلی میگم و میخندم. (این رو هم اضافه کنم که من کلا یکم اخلاق برعکسی دارم! یعنی اگر از کسی خیلی خوشم بیاد اول باهاش بدرفتاری میکنم و بی محلی. اما وقتی باهاش دوست میشم دیگه حله! این رو در کتاب طالع بینی خوندم و البته تجربه اش رو هم زیاد دارم. واقعا طالع بینی درست گفته) به هرصورت من فکر میکنم دوست دختر داشتن کمی تلف کردن وقت و پول است. ولی فکر میکنم اگر این کار را نکنم شاید یک خلاء درونی برام ایجاد بشه. خب واقعیت رو بگم دیگه، آدم دوست داره کسی رو در آغوش بگیره، بگه بخنده، به قولی لاس بزنه، براش دل بسوزونه، نگرانش بشه و یا به قول moosie عاشق بشه. شاید اگه من دوست دختر نگیرم بعدا اصلا نتونم زن بگیرم!! یا مشکلات زیادی در زندگی مشترک!! از طرفی هم میگم: خب آخه که چی؟ این همه وقت گذاشتی، دوست شدی...یه روز هم بهم میزنی و تموم میشه! راستش یه ترس خاصی درونم دارم. نمیدونم این دلهره برای شخصی مثل عادی است. یعنی اینکه من که اصلا تو زندگیم دختربازی نکردم، خب شاید به دلهره کاذب دارم یا اینکه نه، این دلهره در واقع یه مشکل روحی روانی است. در جواب moosie عزیز، دخترانی که الان باهاشون دوست هستم در واقع هم کلاسی هام هستند(در یک آموزشگاه) و بیشتر رابطه درسی و دوستی داریم. شده بعضی وقت ها با هم رفتیم بیرون، ولی خوب تا حالا هیچ کدومشون رو بوس نکردم!! (حالا ملت فکر میکنن ما جای دیگه مشکل داریم، اشتباهی اومدیم اینجا! ;) ) درمورد رابطه جنسی هم اطلاعات خوبی دارم و کاملا از ماجرا آگاه هستم ولی پیش خودمون باشه، زیاد پاش افتاده اما اینجانب پاستوریزه و هموژنیزه و 200% تمیز هستم!! به هرحال از اینکه به من کمک میکنید تشکر میکنم. آدم وقتی پیش روانشناس میره باید چیزهایی رو بگه که شاید خیلی احمقانه به نظر برسه ولی به نظر خودش شاید یه معضله. امیدوارم بدونید که حرفهایی که میزنم برای اینکه مشکلم رو برطف کنم... باز هم تشکر میکنم. elada24th December 2006, 07:35 PMاين تاپيك 2 روز هست كه فعال شده و براي همينم شما تصور ميكرديد گم كرده ايد. خوب با توضيحي كه دادي مشخص شد بي تجربه نيستيد و سابقه دوستي صميمانه را داريد پس اين خيلي با سوال اول شما كه تا به حال نداشتها م و با شناختي كه از خودم دارم حالا حالا ها هم نخواهم داشت متفاوت هست.شما به يك شناخت كلي از اين قضيه رسيديد تجربه كسب نموده ايد و به قول خودتان ساده لوح نيستيد(خوب دوست عزيز اين خودش يك حسن هست پس نميشه گفت داشتن دوستي به هيچ درد نميخوره) اما از اينكه وقت و پول خودتان را نميخواهيد هدر بدهيد!آيا شما همه كارهايي را كه در روز ميكنيد كاملا ضروري است و هيچ كدام باعث هدر دادن زمان و وقتتان نميشود؟ آيا شما به همه چيز با ديد مادي نگاه ميكنيد؟ من مطمئنم كه اينطور نيست. شما 17 سالگي را با 22 سالگي قياس ميكنيد؟به نظر شما اگر آن دوستي را به جاي 17 سالگي الان تجربه ميكرديد باز هم ضربه ميخورديد؟يا اينكه اصلا با آن دختر خانم دوست نميشديد؟در چه سني طالع بيني خودتان را مطالعه كرديد؟ همين كه شما به اين احساسات بي ميل نبوده ايد و نيستيد در رابطه با زناشويي به مشكل در اين زمينه برخورد نخواهيد كرد مشكل شما فقط ناشي از نداشتن اعتماد به همسرتان ممكن است باشد يا اينكه ابراز نكردن عشق واقعي خودتان به وي.پس اگر ميخواهيد دچار اين مشكل نشويد بهتر است هر وقت توانايي تشكيل يك زندگي مشترك را داشتيد با صبر و حوصله براي دختر مورد علاقه خود وقت گذاشته و معيارهاي منطقي را براي كزينش همسر ناديده نگرفته و سپس اقدام به ازدواج كنيد. MAAAH24th December 2006, 09:11 PMاین تاپیک رو راستش من گم کردم! یعنی فکر کردم اجازه بهش داده نشده. وگرنه خیلی زود تر از اینها می آمدم و جواب میدادم. خلاصه من رو ببخشید. خب من در سنین حدود 16-17 سالگی همانطور که فکر کنم برای همه پیش میاد، چشمم دختری رو گرفت (خیلی زیاد) و ماجراهای زیادی اتفاق افتاد. اون دختر تقریبا همه حرفاش دروغ بود و رابطه من و یکی از دوستانم (که واقعا برای هم دیگه جون میدیم) رو خراب کرد. بعدها فهمیدم خانوم خانوما تعدادی کثافت کاری هم داشته که از من مخفی کرده و خب در این راه من تجربه های زیادی هم بدست آوردم.(چرا دروغ بگم، اون موقع خیلی ساده لوح بودم) بعد از اون ماجرا که تقریبا 2 سال پیش برام کاملا تموم شد، از دخترها به شدت متنفر شدم. تاجایی که اگر دختری از من ساعت می پرسید، میگفتم ندارم! (گرچه هیچ وقت هم ساعت دست نمیکنم و موبایل همراهمه) الان فکر میکنم اثرات اون ماجرا از بین رفته. (من مدیتیشن میکنم و به خودم انرژی میدم) اما اگر از دختری خوشم بیاد، نمیتونم طرفش برم. با دخترهای دیگه خیلی راحت برخورد دارم و کلی میگم و میخندم. (این رو هم اضافه کنم که من کلا یکم اخلاق برعکسی دارم! یعنی اگر از کسی خیلی خوشم بیاد اول باهاش بدرفتاری میکنم و بی محلی. اما وقتی باهاش دوست میشم دیگه حله! این رو در کتاب طالع بینی خوندم و البته تجربه اش رو هم زیاد دارم. واقعا طالع بینی درست گفته) به هرصورت من فکر میکنم دوست دختر داشتن کمی تلف کردن وقت و پول است. ولی فکر میکنم اگر این کار را نکنم شاید یک خلاء درونی برام ایجاد بشه. خب واقعیت رو بگم دیگه، آدم دوست داره کسی رو در آغوش بگیره، بگه بخنده، به قولی لاس بزنه، براش دل بسوزونه، نگرانش بشه و یا به قول moosie عاشق بشه. شاید اگه من دوست دختر نگیرم بعدا اصلا نتونم زن بگیرم!! یا مشکلات زیادی در زندگی مشترک!! از طرفی هم میگم: خب آخه که چی؟ این همه وقت گذاشتی، دوست شدی...یه روز هم بهم میزنی و تموم میشه! راستش یه ترس خاصی درونم دارم. نمیدونم این دلهره برای شخصی مثل عادی است. یعنی اینکه من که اصلا تو زندگیم دختربازی نکردم، خب شاید به دلهره کاذب دارم یا اینکه نه، این دلهره در واقع یه مشکل روحی روانی است. در جواب moosie عزیز، دخترانی که الان باهاشون دوست هستم در واقع هم کلاسی هام هستند(در یک آموزشگاه) و بیشتر رابطه درسی و دوستی داریم. شده بعضی وقت ها با هم رفتیم بیرون، ولی خوب تا حالا هیچ کدومشون رو بوس نکردم!! (حالا ملت فکر میکنن ما جای دیگه مشکل داریم، اشتباهی اومدیم اینجا! ;) ) درمورد رابطه جنسی هم اطلاعات خوبی دارم و کاملا از ماجرا آگاه هستم ولی پیش خودمون باشه، زیاد پاش افتاده اما اینجانب پاستوریزه و هموژنیزه و 200% تمیز هستم!! به هرحال از اینکه به من کمک میکنید تشکر میکنم. آدم وقتی پیش روانشناس میره باید چیزهایی رو بگه که شاید خیلی احمقانه به نظر برسه ولی به نظر خودش شاید یه معضله. امیدوارم بدونید که حرفهایی که میزنم برای اینکه مشکلم رو برطف کنم... باز هم تشکر میکنم. با سلام.با اینکه اولای راهم یعنی تازه وارد رشته روانشناسی شدم و هنوز اطلاعاتم تکمیل نشده اما دوست دارم تا جایی که میتونم تجربمو و چیزاییکه تا اینجا یادگرفتم در اختیار دوستام بذارم.اگه قابل بدونید... دوست عزیزمن کاملا"حس شمارو درک میکنم چون تجربهء خودم شبیه دوستیه گذشتهء شماست.اما باید بگم که اون سن یعنی 16 سالگی چون آغاز دوران جوانی وبلوغ فکری هست هر اتفاق یا هر چیزیکه در محیط اطرافتون براتون پیش میآد تو شکلگیریه افکارتون مستقیما"تاثیر میذاره!در واقع باید گفت سن 15 تا18سالگی یکی از سخت ترین دوران زندگیه که دوستان و روابطی که تو اون دوران وجود داره یه جورایی تو سرنوشت آدم و مسیر زندگی تاثیرگذارهستند.شماالاآن باید به این فکرکنید که اون دوستی چه تجربه ی خوبی برای شناخت خودتون بوده.ما همیشه اول برای هر انتخابی باید خودمونو بشناسیم تا بتونیم دیگران رو بشناسیم.ما باید از گذشته برای امروزمون استفاده کنیم و ازاون درسهای مثبت بگیریم...امیدوارم موفق باشید. kameliya 2000200124th December 2006, 09:27 PMبه نظر من كه مشكلي نداري مگه هر كسي كه دوست دختر نداره نميتونه زندگي كنه؟ odise200425th December 2006, 01:24 AMراستش منم این مشکل رو دارم ولی برخلاف دوست عزیزمون ping تو دانشگاه هم دوستی ندارم. مشکل من اینه که از دخترا خوشم نمیاد.یعنی اینکه احساس میکنم هیچکدوم ارزش دوستی رو ندارن. شاید اشکال از منه . چون من وقتی با کسی دوست میشم(دوست پسر) همه چیزمو به پاش میریزم.حتی حاضرم به خاطرش تو دردسر بیفتم ، کتت بخورم ، حتی زندگیم رو به خطر بندازم. به نظر من هیچ دختری ارزش این همه احساس و دوست داشتن رو نداره. نمیدونم ........... اولا ( یعنی 17 18 سالگی) از هر دختری خوشم میومد ماهها به فکرش بودم ولی حتی یه بار با یکیشون دوست نشدم.حتی بارها احساسم رو پنهان کردم. حتی شده دختری به من نظر داشته باشه ولی بازم من اونارو از خودم روندم. الان دیگه از هیچ دختری خوشم نمیاد.هر چه قدر زیبا ، نجیب ، متین و سر به زیر باشه. حالا نمیدونم من مشکل دارم یا دخترا ؟؟؟ yashita25th December 2006, 08:44 AMراستش منم این مشکل رو دارم ولی برخلاف دوست عزیزمون ping تو دانشگاه هم دوستی ندارم. مشکل من اینه که از دخترا خوشم نمیاد.یعنی اینکه احساس میکنم هیچکدوم ارزش دوستی رو ندارن. شاید اشکال از منه . چون من وقتی با کسی دوست میشم(دوست پسر) همه چیزمو به پاش میریزم.حتی حاضرم به خاطرش تو دردسر بیفتم ، کتت بخورم ، حتی زندگیم رو به خطر بندازم. به نظر من هیچ دختری ارزش این همه احساس و دوست داشتن رو نداره. نمیدونم ........... اولا ( یعنی 17 18 سالگی) از هر دختری خوشم میومد ماهها به فکرش بودم ولی حتی یه بار با یکیشون دوست نشدم.حتی بارها احساسم رو پنهان کردم. حتی شده دختری به من نظر داشته باشه ولی بازم من اونارو از خودم روندم. الان دیگه از هیچ دختری خوشم نمیاد.هر چه قدر زیبا ، نجیب ، متین و سر به زیر باشه. حالا نمیدونم من مشکل دارم یا دخترا ؟؟؟ _________________________________________________ دوست خوبم مساله همین جاست روی صحبتم با کاملیا هم هست حتما همه نباید دوست دختر و یا دوست پسر داشته باشن ولی اینکه چه دیدی نسبت جنس مخالف خودشون دارن خیلی خیلی مهمه. تو خودت مطمئنا تو ضمیر و وجدان خودت میدونی که همه دخترها بد نیستند همونطور که همه پسر ها بد نیستند اصلا بدی وجود نداره اگه چیزی بعنوان بدی یاد میشه همون تفاوتهای آدمهاست که چون هنوز به درک درستی از شناخت هم نرسیدیم و هنوز به جایی نرسیدیم که آدمها رو همونطور که هستند بپذیریم شکلش میشه بدی و بد بودن. دوست عزیز من اگر توی همین راهی که هستی بمونی و به اعتقادی که داری اصرار بورزی در آینده خودت اذیت میشی چون بحر حال تو باید همسر انتخاب کنی، یه جایی از زندگیت البته الان من نمیدونم چند سالته ولی وقتی سنت بالاتر بره نیاز داری به یک شریک (نه حتما همسر) که این نقش رو فقط وفقط جنس مخالفت به طور کامل میتونه بازی کنه. برو دنبالش ببین چیه تو وجود تو که تو رو از دخترها ترسونده و تو رو به جایی رسونده که به این باور رسیدی دختر ها ارزشش رو ندارن- هیچکدومشون!!! dokhtarak25th December 2006, 10:22 AMاین تاپیک رو راستش من گم کردم! یعنی فکر کردم اجازه بهش داده نشده. وگرنه خیلی زود تر از اینها می آمدم و جواب میدادم. خلاصه من رو ببخشید. خب من در سنین حدود 16-17 سالگی همانطور که فکر کنم برای همه پیش میاد، چشمم دختری رو گرفت (خیلی زیاد) و ماجراهای زیادی اتفاق افتاد. اون دختر تقریبا همه حرفاش دروغ بود و رابطه من و یکی از دوستانم (که واقعا برای هم دیگه جون میدیم) رو خراب کرد. بعدها فهمیدم خانوم خانوما تعدادی کثافت کاری هم داشته که از من مخفی کرده و خب در این راه من تجربه های زیادی هم بدست آوردم.(چرا دروغ بگم، اون موقع خیلی ساده لوح بودم) بعد از اون ماجرا که تقریبا 2 سال پیش برام کاملا تموم شد، از دخترها به شدت متنفر شدم. تاجایی که اگر دختری از من ساعت می پرسید، میگفتم ندارم! (گرچه هیچ وقت هم ساعت دست نمیکنم و موبایل همراهمه) الان فکر میکنم اثرات اون ماجرا از بین رفته. (من مدیتیشن میکنم و به خودم انرژی میدم) اما اگر از دختری خوشم بیاد، نمیتونم طرفش برم. با دخترهای دیگه خیلی راحت برخورد دارم و کلی میگم و میخندم. (این رو هم اضافه کنم که من کلا یکم اخلاق برعکسی دارم! یعنی اگر از کسی خیلی خوشم بیاد اول باهاش بدرفتاری میکنم و بی محلی. اما وقتی باهاش دوست میشم دیگه حله! این رو در کتاب طالع بینی خوندم و البته تجربه اش رو هم زیاد دارم. واقعا طالع بینی درست گفته) به هرصورت من فکر میکنم دوست دختر داشتن کمی تلف کردن وقت و پول است. ولی فکر میکنم اگر این کار را نکنم شاید یک خلاء درونی برام ایجاد بشه. خب واقعیت رو بگم دیگه، آدم دوست داره کسی رو در آغوش بگیره، بگه بخنده، به قولی لاس بزنه، براش دل بسوزونه، نگرانش بشه و یا به قول moosie عاشق بشه. شاید اگه من دوست دختر نگیرم بعدا اصلا نتونم زن بگیرم!! یا مشکلات زیادی در زندگی مشترک!! از طرفی هم میگم: خب آخه که چی؟ این همه وقت گذاشتی، دوست شدی...یه روز هم بهم میزنی و تموم میشه! راستش یه ترس خاصی درونم دارم. نمیدونم این دلهره برای شخصی مثل عادی است. یعنی اینکه من که اصلا تو زندگیم دختربازی نکردم، خب شاید به دلهره کاذب دارم یا اینکه نه، این دلهره در واقع یه مشکل روحی روانی است. در جواب moosie عزیز، دخترانی که الان باهاشون دوست هستم در واقع هم کلاسی هام هستند(در یک آموزشگاه) و بیشتر رابطه درسی و دوستی داریم. شده بعضی وقت ها با هم رفتیم بیرون، ولی خوب تا حالا هیچ کدومشون رو بوس نکردم!! (حالا ملت فکر میکنن ما جای دیگه مشکل داریم، اشتباهی اومدیم اینجا! ;) ) درمورد رابطه جنسی هم اطلاعات خوبی دارم و کاملا از ماجرا آگاه هستم ولی پیش خودمون باشه، زیاد پاش افتاده اما اینجانب پاستوریزه و هموژنیزه و 200% تمیز هستم!! به هرحال از اینکه به من کمک میکنید تشکر میکنم. آدم وقتی پیش روانشناس میره باید چیزهایی رو بگه که شاید خیلی احمقانه به نظر برسه ولی به نظر خودش شاید یه معضله. امیدوارم بدونید که حرفهایی که میزنم برای اینکه مشکلم رو برطف کنم... باز هم تشکر میکنم. دوست عزیز من هم مشکل شما رو داشتم اما در سن کمتر 10-11 سالگی . اما من از طرف دوست پسر ضربه نخوردم بلکه از طرف پسرهاضربه خوردم :( اون موقع من سنم کم بود و اصلا مقصر نبودم و نمیشد باشم . و دو بار ظربه خوردم با فاصله طولانی یکی دوسال بینشون فاصله بود . اما همین امر باعث شد که من تو سن کم از پسرها به شدت متنفر بشم . اون قدر بدم میومد که راهم و همیشه کج میکردم نکنه از چند متری پسرها رد شد پستیشون به من سرایت کنه 0شرمنده اینجوری میگم میخوام عمقش و درک کنید) اون قدر که آدم نمیشمردمشون اون قدر که دلم میخواست .... یعنی بیش از شما ضربه خوردم و بیشتر متنفر شدم و عمرا که دلم نمیخواست وقتم فکر و... به پای کسی که نمیدیدمش هدر بدم :( تا رسیدم سوم دبیرستان اینجا بود که هی بچه ها از چت گفتن از چت کردناشون تا اونجا که وسوسه شدم برای اولین بار پام و بذارم اونجا خب من رفتم و چت کردم دعوا کردم کل کل کدم و با گذشت زمان پسرهایی رو دیدم که و سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 644]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن