واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سادات اخوی، سید محمد - در باب همسایه داری رسول(سلام خدا بر او و خاندانش) فرمود: - مؤمن نباشد آن که همسایه از شرّ او ایمن نبُوَد... گفتند:«یا رسولاللّه! حقّ همسایه بر همسایه چیست؟». فرمود: - اگرت بخواند، اجابت کنى... اگر درویش باشد، دستگیرى(اش) کنى... اگر قرض خواهد، بدهى... اگر خیرى رسد، او را تَهنیَت کنى(تبریک بگویی)... اگرش مصیبتى رسد، تَعزیَتَش(تسلیت گفتن) دهى... اگر بمیرد، به جنازهاش حاضر آیى... دیوار«از بالاى سَراىِ او» بَرنیارى تا باد از او منع کند(بلندیِ دیوار خانهات، مسیر باد را به خانه او سد نکند)... او را نَرنجانى به بوى مطبوخات(پختنیهای خانهات) که تو را بُوَد... الّا که او را نصیب کنى(مگر آن که از آن غذا به او هم بدهی)... اگر بیمار شود، به عیادت او شوی(بروی)... اگر میوه خَرى(بخری)، او را از آن نصیب کنى... اگر نکنى(و) پنهان دارى از او، رها نکنى(مبادا یادت برود) تا(آنقدر از آن میوه به همسایه ندهی تا این که) کودکان تو چیزى از آن به در برند و کودکان او بینند که پس ایشان را آرزو آید(فرزندانش آرزوی میوهای را کنند که به کودکانت میدهی). آنگه فرمود: - همسایهگان سهاند: یکى سه حق دارد... یکى دو حق... و یکى یک حق. آن که سه حق دارد: همسایه باشد«مسلمانِ خویشاوند»... حقّ«همسایهگى» دارد و حق«اسلام» و حقّ«خویش»ى... آن که دو حق دارد: همسایه«مسلمان» باشد... حقّ«اسلام» و«جوار(همسایهگی)» دارد... آن که یک حق دارد: همسایه«مشرک(غیرمسلمان)» که حقّ«همسایهگى» دارد. ... و رسول(درود خدا نثار او و فرزندانش) فرمود: - برادرم جبرائیل(سلام خدا بر او) مرا چندانى وصیّت کرده در حقّ همسایه تا گمان بردم که میراث من به او رسد! ابوذر غفارى گفت:«رسول غلامى به من داد و مرا فرمود: - این را نکودار و از آن طعامش ده که تو خورى(با او همغذا شو!) و از آن کِسوَت(لباس) پوشَش(بر تنش لباسی کن...) که تو پوشى». ابو ذر غفارى گفت:«من یک پیراهن داشتم به دو نیمه کردم... یک نیمه در او پوشانیدم. چون به نماز شام در مسجد شدم، رسول مرا فرمود: - پیراهن را چه کردى؟ گفتم: اى رسولاللّه! گفتى غلام را نیکودار، از آنََش ده که خورى، از آنش پوشان که تو پوشى... و من پیراهن، هم این یکى(فقط همین) داشتم، نیمه، پیراهن او کردم. رسول مرا فرمود: - نکودارش!(بهتر از این کن!) بیامدم و(غلام را) آزاد کردم. پس رسول(درود خدا نثار او و خاندانش) مرا پرسید که: - غلامت را چه کردى؟ من گفتم: من غلام ندارم. فرمود: - چه کردى؟ گفتم: آزادش کردم. مرا فرمود: - خدات مژده دهد. از کتاب در دست انتشار«کلمات شیشه ای» نوشته سارا بخشی- برگرفته از تفسیر روض الجنان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 500]