واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: در آستانه عيد سعيد غدير، تكريم و تجليل سادات جايگاه ويژه اي در جامعه ما پيدا مي كند و به رسمي نيكو و ديرينه، مردم به ديدار و دستبوسي سادات و ذريه اميرالمومنين (ع) مي روند و به آنها احترام مي گذارند و سادات نيز در مقام پاسداشت، سكه يا اسكناسي را به رسم تبرك به ميهمان خود هديه مي دهند. ساعت نزديك هشت صبح بود و شروع يك روز كاري ديگر در ايرنا كه در اين ساعت بطور معمول همهمه خاصي جلوي درب آسانسورهاي سازمان خبرگزاري تكوين مي يافت. آنروز در حين گرمي بازار سلام و احوالپرسي همكاران، سيد با همان گامهاي متين و آرامش و گلخندهاي هميشگي اش به جمع دوستان خود پيوست. سيد مانند همه سالهاي گذشته در اين روز سخت عزيز شده بود و ايرناييان با گفتن عبارت سيد، عيدي ما يادت نره،به او يادآور مي شدند كه آنها را از تبرك و تيمن سخاوتمندانه اش بي نصيب نگذارند و او نيز چونان هميشه با همان خصلت دلارام و متانت خاصش جمله چشم، چشم، ان شاءالله را ترجيع بند حرفهايش كرده بود. سيد بي رياي ما، هر سال به عادتي پسنديده، از چند روز قبل كلي اسكناس را براي دادن عيدي به دوستان و همكارانش به نيت تبرك آماده مي كرد و روز قبل از عيد غدير با رويي گشاده آماده پذيرايي از همكارانش مي شد و ايرناييان نيز براي برخورداري از تبرك هديه سيد، آن روز را به ياد داشتند. در اين ايام سيد و سادات در ايرناي ما در كانون توجه بودند كه در ميانشان عزيزتر از همه سيد مهدي ميرافضلي با آن لهجه قطاب گونه يزديش بود كه همه را به نوعي مجذوب خود كرده بود. ميرافضلي، از سال 68 به ايرنا آمد و درواحد سمعي و بصري اداره روابط عمومي مشغول كار شد و ديري نپاييد كه در پرتو تجارب گرانبها و سختكوشيش و عطر گلارايي تبسم شيرينش به عنوان صياد لحظه ها وارد عرصه عكاس خبري شد و همه را مسحور و شيفته كار تازه اش كرد. يادش بخير! چه لحظات خوب و دوست داشتني در اين ايام در سازمان خبرگزاري جمهوري اسلامي شكل مي گرفت، آن روزهايي كه ايرنا با وجود گلخندهاي مدام و رفتار پر عاطفه سيد رنگ و جلاي ديگري داشت. ايامي كه در عين كوتاه بودنش، تاثيري شگرف و عميق بر يكايك همكاران مي گذاشت و سيد ما بخصوص در اين ايام خجسته، آغازگر تحبيب قلوبي تازه بين ايرناييان مي شد. رفتار خالص و توام با ادب و احترام مير افضلي در اصل براي همه الگو بود و پيوند حتي كوتاه آنچنان آرامشي درهمه بوجود مي آورد كه هر كس فارغ از مشكلات اداري، همراه او لبخند مي زد و زندگي را از دريچه نگاه مهرورز او زيبا و نويدبخش مي يافت. حيف كه آنروز سياه، فاجعه باورنكردني در آسمان غمبار تهران رقم خورد. پرواز زود هنگام همين سيد آرام و صبور ما مصادف با 15 آذرماه سال 84 زلزله اي در ايرنا بوجود آورد كه يكباره تمام ساختمان هفت طبقه آن تبديل به آوار شد: سيد همسفر فرشته ها شده بود. آن روز باور نكردني، تمام مديران، خبرنگاران و كاركنان ايرنا شوكه شده بودند. فاجعه اي به بزرگي پژمرده شدن ابدي شكوفه هاي آسماني بر لبان مردي از جنس گلهاي بهشتي در قالب انتشار خبري هولناك، ايرنا را به ماتمكده اي عظيم بدل ساخت. خبر اين بود: هواپيماي سي 130 ارتش جمهوري اسلامي حامل خبرنگاران و عكاسان در روز سه شنبه چند لحظه پس از پرواز، تمام سرنشينانش را به خانه ابدي فرستاد و در اين ميان عزيران ايرنا سيد مهدي ميرافضلي و سپهدار ساجدينيز آسماني شده بودند. آنروز تنها خدا مي داند كه به همكارانشان در ايرنا، چقدر سخت گذشت و بغايت سخت تر سرنوشت زينب السادت، دردانه سيد بود كه به دليل آلودگي هوا و تعطيلي مدارس آنروز در منزل مانده بود تا بيشتر در كنار پدر باشد و شايد غصه گسارتر از همه، آغاز دوران يتيمي سيدعلي نونهال يك سال و نيمه اين سفر كرده كه تازه به دستان گرم و پرمحبت پدر عادت كرده بود و با كمك پدر تازه نخستين گامهاي زندگي را تجربه مي كرد. چه حيف كه ايرنا و ايرناييان از وجود سيد با آنهمه روح پرنياني و پرعاطفه محروم شدند. امروز در آستانه عيد غدير، ديگر او نيست كه بازهم به رسم تيمن ، قطره اي از بركت درياي فياض محبت خود را بر قلوب تفته ما بيفشاند. اگر چه ايرناي ما، اين مادر رسانه ها در تمام لحظه ها در دوران جنگ تحميلي، جنگ افغانستان، تراژدي لبنان، انفجار قطار نيشابور، زلزله بم، سانحه تصادف مديران ايرنا خونهاي بسياري را تقديم كشور و نظام كرده است كه تا ابد مجاهدت تلاشگران عرصه عكس و خبر جاودانه بماند ولي هر آينه در چنين ايامي چهره مهربان با آن گلخندهاي دوست داشتني سيد بيشتر در اذهان و ياد ايرناييان، خاطره تلخ عروج نشينان ايرنايي را در يادها زنده مي كند. مير افضلي عزيز، آن روزها ايرنا به يمن وجودت هميشه گرماي خاصي داشت اما حالا تنها چيزي كه براي ما باقي مانده ،خاطرات شيرين و بياد ماندني توست. اين حديث پايان راه مردي است كه با صدق و صفا زيست و با شجاعت و وظيفه شناسي عروج كرد. سيد مهدي ،بيزار ز نيرنگ و مبرا از ريا بود در مدت عمر خود نيازرد دلي را در خصلت مردانگي انگشت نما بود ايرناييان بخوبي درياي متانت و سعه صدر سيد را مي شناختند و مي دانستند كه او چگونه با حلم و شكيبايي، بزرگوارانه با مشكلاتش كنار مي آمد و در اوج كاميابي نيز از فروتني و افتادگي اش ذره اي كاسته نمي شد كما اينكه روزي كه بالاخره بعد از كلي مرارت موفق به خريد خانه شد در جواب تبريك همكاران با خضوع خاصي گفت: اينها مي گذره، اصل خونه آخرته. سيد دراوج شكوه زندگي نيز همينگونه بود چنانكه وقتي خبر تولد پسرش را با ذوق به همكاران داد و من به او گفتم كه ان شاء الله با ناز پدر و مادر بزرگ شود آهي كشيد و گفت: از لطف خدا همه چيز دارم،دلي كه از هيچكس كينه به دل نمي گيرد، همسر مهربان و صبور، دختري كه با ديدنش تمام خستگي ها از تنم بيرون مي رود و پسري كه به ياد مولايم علي، نامش را سيد علي گذاشتم تا علي گونه زندگي كند و نيز مادري كه برايم هم مادري و هم پدري كرد اما چه كنم كه غم يتيمي هرگز برايم كهنه نمي شود، من پسري يك سال و نيمه بودم كه پدرم را از دست دادم حتي چهره اش را هم به ياد ندارم ولي آرزو داشتم كاش در آن روزها كه همه دست در دست پدرشان داشتند من هم دست نوازش پدرم بر سرم بود. چهره اش لحظه اي سرخ شد باور نمي كردم كه اين چنين باشد و از گفته ام پشيمان شدم. سيد آنروز با چشماني كه گويا تازه پدر خود را از دست داده بود، از پيش ما رفت. سيد مهدي رفت تا پسرش(سيد علي) نيز مانند خودش، اشك غم يتيمي را از نو از چشمانش بتراود و شايد چند سال بعد حديث پرغصه اش را براي شخص ديگري وابخواند. زندگي عرصه يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پيوسته بجاست خرم آن صحنه كه مردم بسپارند به ياد امروز سيد مهدي ميرافضلي ديگر در ميان ايرناييان نيست و عيد سعيد غدير خم ديگري در راه است و اين پنجمين عيدي است كه بدون گرفتن سكه تبرك سيد و فقط با حظ تخيل خاطرات به ياد ماندني اش و عطر فروغ گلخندهاي آسمانيش، سپري مي كنيم. روحش شاد 1042/ 543
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 515]