واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - دوریس لسینگ میگوید که وقتی برای نوشتن تک تک جملات عرق میریزد، یعنی خوب نمینویسد. به گزارش خبرآنلاین، دوریس لسینگ متولد 22 اکتبر 1919 در کرمانشاه ایران و برنده نوبل ادبیات سال 2007 است. ادبیات داستانی لسینگ بطور کلی به سه دوره تقسیم میشود: تم کمونیستی (1944-1956) به زمانی مربوط میشود که او به شکل رادیکال درباره مباحث اجتماعی مینوشت ولی پس از سرکوب قیام مردم مجارستان به وسیله ارتش سرخ در سال 1956 ضدکمونیست شد. (او در سال 1985 با نوشتن «تروریست خوب» بازگشتی به این دوره ادبی خود داشت)؛ تم روانشناسانه (1956-1969) و پس از آن تم صوفیانه که در زمینهای علمی-تخیلی نوشته شد. «شکسته» (نامی برگرفته از زبان فارسی) نخستین کتاب از سری کتابهای علمی-تخیلی و صوفیگرایانه وی به نام سهیل است. و سوم: با وجود کودکی دشوار و غمانگیز، آثار لسینگ درباره آفریقای زیر سلطه بریتانیا، آکنده از شفقت برای زندگی سترون استعمارگران و بدبختیهای ساکنان بومی است. از این نویسنده کتابهای «از میان تونل»، «تابستان پیش از تاریکی»، «تروریست خوب»، «چال مورچه»، «دفتر یادداشت طلایی» و «رهنمودهایی برای نزول در دوزخ» به فارسی ترجمه شده است. دوریس لسینگ در گفتوگوی خود در بهار سال 1988 در شماره 106 مجله «پاریس ریویو» درمورد زندگی در ایران و شیوه نوشتن آثارش صحبت کرد: پدرم در جنگ اول جهانی حضور داشت. بعد از آن دیگر نمیتوانست در انگلستان دوام بیاورد. جا برایش تنگ شده بود. سربازها تجربه خیلی بزرگی از سر گذرانده بودند و تحمل کشور برایشان دشوار شده بود. به همین دلیل از بانکی که در آن کار میکرد تقاضا کرد او را به جای دیگری بفرستند. آنها ما را به ایران فرستادند و خانهای بزرگ با اتاقهای بزرگ به ما دادند. برای رفت و آمد هم به ما اسب دادند. خیلی زیبا بود. شهر قدیمی (کرمانشاه) بود، بازار قدیمی و ساختمانهای زیبایی داشت. بعد از مدتی ما را به تهران فرستادند. مادرم خیلی خوشحال بود و از هر لحظهاش لذت میبرد. اما پدرم از شلوغی راضی نبود. خلاصه سال 1924 برگشتیم انگلستان... برای نوشتن یک طرح کلی دارم اما این به این معنی نیست که مجالی برای یک شخصیت غریبه یا یکی دو اتفاق که بین راه به ذهنم میرسد ندارم. مثلا در «تروریست خوب» میدانستم چه کار میکنم. میدانستم یک بمبگذاری شروع کار است. به نظرم جالب بود ماجرای بمبگذاری گروهی را تعریف کنم که غیرحرفهای و بدون اعتمادبهنفس هستند. شخصیت مرکزی یعنی آلیس را هم داشتم، چون آدمهای زیادی مثل او میشناسم، از این شخصیتهایی که کلی نگرانی مادرانه در خود دارند؛ بر سر نهنگها چه میآید یا شیرهای دریایی در حال انقراض هستند و محیط زیست را نابود نکنیم، اما همین افراد با خود میگویند «بدون تخم مرغ که نمیشود املت پخت!» و بدون لحظهای لغزش میتوانند هزاران نفر را بکشند. هرچه بیشتر راجع به این موضوع فکر کردم ماجرا برایم جالبتر شد. شخصیت اصلی را میشناختم، دوست صمیمیاش را هم داشتم و میدانستم با چه آدمهایی نشست و برخاست دارند. میخواستم شخصیتهای مختلف با ویژگیهای مختلف داشته باشم. اما وقتی غافلگیر شدم که شخصیتهایی وارد داستان شدند که در نقشه کلی من نبودند. مثلا شخصیت فِی، بعد فی با فردی شکستخورده روبرو شد که خیلی برای من جذابیت داشت؛ فیلیپ. فیلیپ مردی بود بسیار آسیبپذیر و بیست و یکی دو ساله که از کار بیکار شده بود اما مدام به او پیشنهاد کار میشد. و نتیجه کتاب بامزهای شد. همیشه دوست دارم فقط روی یک کار تمرکز کنم. پیش میآید که موقع نوشتن کتابی، نسخه اولیه داستانی دیگر را مرتب کنم اما در کل دوست دارم داستانی بنویسم و بعد سراغ داستان بعدی بروم. همیشه از ابتدا شروع میکنم تا برسم به انتها. هیچ وقت طور دیگری ننوشتهام. اگر تکهتکه بنویسید تداوم ارزشمند فرم را از دست میدهید. نوعی تداوم درونی و نامرئی در نوشته هست. گاهی وقتی سعی میکنید نوشتهاتان را تغییر دهید متوجه میشوید چه تداومی دارد. گاهی بین نوشتن کتابهایم فاصله میافتد. بعضی وقتها لازم است مقالهای چیزی بنویسی، شاید هم اصلا دلت نخواهد اما به هر حال فاصله میاندازد. فعلا دارم داستانهای کوتاه می نویسم. خیلی جالب است چون داستانها خیلی کوتاه هستند. داستانهایی حدود هزار و 500 کلمه مینویسم و از این قانون خوشم میآید. از آن لذت میبرم. عادت خاصی ندارم. اما وقتی بچهدار شده بودم به خودم یاد دادم در گریزهای کوتاه با تمرکز بسیار بالا بنویسم. اگر دو روز یا حتی یک هفته وقت داشته باشم حجم بسیار عظیمی مینویسم، باورتان نمیشود. این روزها آن عادات درونی شدهاند. با ماشین تحریر مینویسم و بعد با خودکار غلطگیری میکنم. راستش به نظرم اگر آرامتر بنویسم نتیجه بهتر باشد. اما عادت کردهام تند تند بنویسم. متوجه شدهام اغلب زنها اینطور مینویسند، اما مثلا گراهام گرین روزی 200 کلمه مینوشت نه کمتر و نه بیشتر! اینطور گفتهاند! خودم فکر میکنم اگر در جریان داستان غرق شوم خیلی بهتر مینویسم. شروع به نوشتن میکنید اما به نظرتان دست انداز دارد، لنگ میزند اما کمی که پیش بروید ناگهان همه چیز درست و نوشتن روان میشود. آن موقع است که میفهمم دارم خوب مینویسم. وقتی دارم برای نوشتن تک تک جملات عرق میریزم یعنی خوب نمینویسم! ترجمه: حسین عیدیزاده 57241
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 449]