تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):روزه سپر آتش (جهنم) است. «يعنى بواسطه روزه گرفتن انسان از آتش جهنم در امان خواهد بود...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836016417




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ماه منیر؛ از میترا الیاتی (برنده جایزه بنیاد گلشیری)


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: زنش که مرد، دخترش که ولش کرد، ماه منیر آمد به پرستاری وشد همه زندگی اش. این را بعدها فهمید. گفته بودند: «سرپیری خجالت دارد.» « عقدش کردی؟» این را دخترش گفته بود. پیرمرد بلند گفته بود...     ماه منیر؛ از میترا الیاتی (برنده جایزه بنیاد گلشیری درسال 1380، برنده جایزه خانه داستان درسال1380) پیرمرد گفت: «ماه منیر»!نگاه کرد به تاریکی و گوش داد به صدایی که نمی‌شنید. چنگ زد به لبه تخت و سعی کرد بلند شود. دست هایش لرزید و باز به پشت افتاد. ناله ماه منیر نمی‌آمد دیگر. دوباره گفت: «ماه منیر!»ماه منیر که می‌آمد، گل هایی را که از باغچه چیده بود، توی گلدان پهلوی تخت می‌گذاشت و دست می‌کشید روی شبنم ها. می‌نشست روی صندلی راحتی و برایش کتاب می‌خواند. دواهایش را می‌داد و تا نخوابیده بود، کنارش می‌نشست. بعد چراغ را خاموش می‌کرد و می‌رفت از پله ها پایین. اگر حالش خوب شود، خانه کلنگی را از نو خواهد ساخت. بعد لحاف را می‌کشید سرش و به چشم های ماه منیر فکر می‌کرد که سیاه بود، با دو ردیف مژه های بلند.این بار بلند گفت: « ماه منیر»! جوری که ماه منیر بشنود .خودش را روی تخت  بالاکشید. صبر کرد تا دردش آرام شود. باز به تاریکی خیره شد.صدای افتادن ماه منیر را از پله ها شنیده بود. شاید صدای شکستن نرده ها بود که همیشه زیر دستش لنگر می‌خورد. سعی کرد انگشت‌های پایش را تکان دهد.دکتر گفته بود: «متاسفانه سکته کار خودش رو کرده.»گفته بود: «حالا زمین گیرم؟»گفته بود: «مرخصتون می‌کنم. بروید منزل.»خم شده بود وآهسته در گوشش گفته بود: «دختر قشنگی دارید!»ماه منیر دستش را از روی شانه پیر مرد برداشته بود. عرق صورتش را با دستمال پاک کرده بود  و گذاشته بودش روی صندلی چرخدار.تمام راه فکر می‌کرد، اگر ماه منیر ولش کند و برود چه  خواهد کرد. نپرسیده بود مرا کجا داری می‌بری. به خانه که رسیده بودند، خیالش راحت شده بود.همیشه غذایش را می‌آورد و می‌گذاشت روبرویش. نگاهش می‌کرد تا بخورد. بعد از پله ها می‌رفت پایین. فکر می‌کرد روزی ماه منیر هم  خواهد رفت. هیچ وقت نرفته بود. مانده بود. هربار خواسته بود بگوید: «داری جوانی‌ات را فدای من می‌کنی» اما نگفته بود. فقط زل زده بود به چشم‌های سیاهش.چنگ زد تا شاید بتواند خودش را بکشد پایین. دستش که می‌رسید به زمین، می‌توانست پاهایش را هم بکشد.نور ماه دویده بود روی پرده تور. باد هم می‌پیچید لای آن. اگر می‌توانست خودش را تا دم پله ها روی زمین بکشد، شاید ماه منیر را می‌دید. دلش می‌خواست برای یک بار هم که شده سرش را روی شانه‌هایش بگذارد، دست هایش را بگیرد و به چشم هایش سیاهش نگاه کند.زنش که مرد، دخترش که ولش کرد، ماه منیر آمد به پرستاری وشد همه زندگی اش. این را بعدها فهمید. گفته بودند: «سرپیری خجالت دارد.» « عقدش کردی؟» این را دخترش گفته بود. پیرمرد بلند گفته بود: «ولم کن» ماه منیر پله ها را تند بالا آمده بود. گفته بود: «خسته‌ام، بگو برود»لحاف را کشیده بود سرش. دخترش توی راه پله غز زده بود: «خانه دارد روی سرت خراب می‌شود».نگفته بود خانه را به نام ماه منیر کرده‌ام. داد زده بود: «بگذار خراب شود. دست از سرم بردار».هوا داشت روشن می‌شد. خودش را جلو کشید. از اتاق ها و دالان گذشت. سردش شد. خودش را کشید تا کنار نرده. لکه‌های تیره خون تا پایین پله ها ادامه داشت. افتاد. خواست بلند شود. نتوانست. آن جا بود، پایین پله ها. نرده را چسبیده بود. لنگر خورد زیر دستش. غلتید به پهلو. تمام راه تا پایین پله ها، صدای شکسن استخوان های ماه منیر توی گوشش بود.به پیراهن ماه منیر چنگ زد.نور خورشید از پنجره تابیده بود رویشان. می‌خواست بگوید: «ماه منیر». نگفت. فقط نگاهش کرد.    




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 355]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن