واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: مفاخرمان را درست نشناختهايم
ميراثايران- جليل عرفانمنش:
موضوع اسناد بهخود و مربوط كردن شخصيتهاي بزرگ تاريخي و افسانهاي پديدهاي است كه در بيشتر ملتهاي جهان مشاهده شده و از زمانهاي دور تا عصر حاضر ادامه داشته است.
بهعنوان مثال مردم تركيه همواره اصرار دارند تا مولانا جلالالدينبلخي را متعلق بهخود كنند؛ در حالي كه تولد و زيستگاه مولوي در بلخ و رشد و بالندگي او در حوزه فرهنگي ايران زمين كاملاً معروف ومستند است و همچنين آشكار است كه زبان وي دراشعارش زبان فارسي است. اخيراً مردم افغانستان نيز مدعي هستند كه مولانا افغاني است.
اين درست است كه بلخ امروز در سرزمين افغانستان واقع شده اما بلخ يا «باكتريا» از زمانهاي بسيار دور جزئي از سرزمين ايران بوده است و در زمان حيات مولانا بلخ و بخشهاي ديگري از سرزمين افغانستان و سرزمينهاي همجوار جزو قلمرو جغرافيايي و حوزه فرهنگي ايران يعني «ايران زمين» محسوب ميشده است. در دورانهاي متأخر اين بخشها از سرزمين ايران جدا شده، بنابراين زيستگاه مولانا را نميتوان از منظر جغرافياي امروز تعيين كرد بلكه بايد به جغرافياي تاريخي موطن اين شاعر پرآوازه كه همان بلخ قديم ايران است، توجه داشت.
همچنين رسانههاي تركمنستان ابوسعيد ابوالخير عارف نامي ايراني را كه زادگاه وي روستاي «ميهنه» از توابع شهرستان كنوني «مه ولات» خراسان رضوي است بهعنوان شاعر و عارف نامي تركمن ياد ميكنند. چنين مواردي درباره برخي ديگر از دانشمندان و بزرگان نامي ايران به چشم ميخورد كه متأثر از هويت جويي جمهوريهاي تازه استقلال يافته شوروي سابق است.
مردم تركيه نيز در پي هويت جويي تلاش ميكنند شخصيتهاي ديگر ايراني را به ملت خود منسوب كنند. در ميان اعراب نيز تمايل زيادي وجود دارد كه برخي از شخصيتهاي درخشان تاريخ تمدن ايران را بهخود منسوب نمايند. بهعنوان مثال ميتوان از زكرياي رازي نام برد كه تلاش كردهاند او را از «عالمان عرب» معرفي كنند.
برخي نوشتهاند: «الرازي ولدت في ري و هُو عالم عربي»؛ از اين عبارت معلوم ميشود كه به دليل اينكه برخي از تأليفات رازي به زبان عربي است، اين پندار نادرست تقويت شده كه هر كس به زبان عربي سخن بگويد بنابراين عرب است. حال آنكه زبان عربي، زبان علمي دوران شكوفايي تمدن اسلام به شمار ميرود و بسياري از دانشمندان بزرگ ايران به زبان علمي عصر خودكتاب مينوشتند. مثل آن ميماند كه گفته شود، اقبال لاهوري انديشمند نامي پاكستان چون به زبان فارسي شعر سروده است پس ايراني است و يا چون حافظ و سعدي شيرازي اشعاري به زبان عربي سرودهاند، بنابراين عرباند.
متأسفانه براساس چنين قياس نادرستي بوعليسينا را نيز از عالمان و دانشمندان كشورهاي عربي از جمله امارات متحده عربي به شمار آوردهاند. حال آنكه ايراني بودن ابوعلي سينا و زكرياي رازي آشكارتر از آن است كه نيازي به اثبات داشته باشد. در مورد ابوعلي سينا علاوه بر اعراب، تركها و حتي روسها تمايل دارند اين دانشمند بزرگ ايراني را به ملت خود منسوب كنند.
اعراب همچنين در گذشته فريدون پادشاه پيشدادي ايران را كه قاتل ضحاك ستمگر است، از نژاد عرب ميدانستند و ميگفتند پدر وي نعمان است، چنانكه ابوريحان گفته است در نسب بهرام گور كه مدتي در حيره تربيت يافته بود اختلاف كردهاند زيرا برخي اصل و نسب او را بهرام بن ضحاك بن الابيض بن معويه بن ديلم بن باسل بن ضبه بن اد برشمردهاند.(1)
تلاش مورخان عرب براي عربي كردن شخصيت ذوالقرنين و يا يمني نشان دادن او نشانهاي از اسناد بهخود نيزازديگر هويت جويي آنها به شمار ميرود. احمدبن علي مقريزي (766 ـ 845 ه. ق) در كتاب المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار بر اين باور است كه ذوالقرنين پادشاهي از ملوك يمن به نام صعب بن ذي مرائد است.(2)
علاوه بر آنچه ذكر شده گزارشهاي تاريخي متعددي در دست است كه بيانگر تلاش برخي از مورخان عرب براي انتساب ذوالقرنين به پادشاهان و بزرگان عرب است.
در ميان يهوديان علاقه به كورش بهطور وصف ناپذيري مشهود است. بهعنوان مثال آنچنان كه در متون تاريخي آمده است، آنها مادر كورش كبير را از بنياسرائيل ميدانند و دانيال كوچك را دايي كورش كبير معرفي ميكنند. اين موضوع در روايت تاريخ نگاران دوران اسلامي به گونههاي مختلف روايت شده است. ابن بلخي، در فارسنامه مينويسد: «مادر كورش دختر يكي از ابناء بنياسرائيل بود»(3). مسعودي در شرح حوادث سهراب فرزند گشتاسب مينويسد كه وي اسيراني از بنياسرائيل را به شرق برد و با زني «دينازاد» نام، از آنها [اسيران بني اسرائيل] ازدواج كرد. گويند دينازاد براي سهراب پسر گشتاسب فرزند آورد كه موجب بازگشت بنياسرائيل به بيتالمقدس شد.
و جز اين صورتهاي ديگر نيز گفتهاند و اينكه «هماي» از طرف مادر از نژاد بني اسرائيل بود» (4).
مسعودي همچنين در ذكر ملوك طبقه اول ايران مينويسد: «پادشاهي بهمن تا وقتي بمرد يكصد و دوازده سال بود. گويند وي به دوران پادشاهي خود، باقيمانده بنياسرائيل را به بيتالمقدس پس فرستاد و اقامتشان در بابل تا هنگام بازگشت به بيتالمقدس هفتاد سال بود و اين در ايام كورش ايراني بود كه در عراق از جانب بهمن پادشاهي داشت و آن هنگام مقر بهمن به بلخ بود. گويند مادر كورش از بنياسرائيل بود و دانيالاصغر دايي وي بود. مدت شاهي كورش 33سال بود. در روايات ديگر هست كه كورش پادشاه مستقل بود نه از جانب بهمن و اين پس از انقضاي پادشاهي بهمن بود و كورش از شاهان طبقه اول ايران بود و اين در همه كتب تاريخ قديم نيست»(5).
ايرانيان نيز علاوه بر اسكندر كه او را فرزند دارا فرزند بهمن، فرزند اسفنديار، پادشاه سلسله كيانيان ميدانند، ارشك مؤسس اشكاني را نيز فرزند داراب ميدانند. مسعودي در مروج الذَّهب و التَنبيَّه و الاشراف، او را از نسل كيكاوس ميداند. اين تلاش براي اين مقصود است كه آنها نه تنها اسكندر بلكه جانشينان وي در ايران، يعني سلوكيان را ايراني قلمداد كنند تا علاوه بر پيوستگي ميان سلسلههاي پادشاهان ايراني بهطور هوشمندانهاي به نفي و انكار حاكميت غيرايراني بر سرزمين ايران بپردازند و غرور ملي خود را حفظ كنند.
هرچند ايرانيان به ندرت شخصيتهاي بزرگ ديگران را بهخود نسبت دادهاند و بيشتر، ديگران قهرمانان ملي ما را از آن خود كردهاند؛اما اين موضوع نمايانگر اين حقيقت است كه ما نيز آنچنان كه شايسته است در باره شخصيتها و قهرمانان ملي خود كار نكردهايم.
به باور نگارنده اين سطور، اسناد به شخصيتها و مفاخر فرهنگي ايران در ميان كشورهاي فارسي زبان يك فرصتسازي است و براي تحكيم به همپيوستگي فرهنگي ميان كشورهاي تاجيكستان و افغانستان و ساير فارسيزبانان مقيم كشورهاي همجوار و بهويژه كشورهاي اسلامي و ساير ايرانيان و مسلمانان در سراسر جهان؛ نيز نشاندهنده آن است كه مفاخر پارسيزبان ايران و دانشمندان بزرگ ايران آنقدر شايستگي دارند كه ديگر كشورهاي اسلامي، جهان و بشريت به آن افتخار كنند.
1 - ابوريحان بيروني، آثارالباقيه، ص 38.
2 - احمدبن علي مقريزي، المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، چاپ قاهره، ج 1، ص 147.
3 - ابن بلخي، فارسنامه، ص 154.
4 - مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 1، ص 223.
5 - همان، ج 1، ص 25.
چهارشنبه 13 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]