واضح آرشیو وب فارسی:مهر: ادب جهان - جادهاي از ميان جهنم با سنگفرشي از يأس
ادب جهان - جادهاي از ميان جهنم با سنگفرشي از يأس
جنت مسلين/پوپه صبوري :در رمان «جاده»، تازهترين رمان كورمك مككارتي، پسر و پدري راه خود را به سختي از ميان جهان پساآخرالزمانيِ سرد و مرطوب و مخروبه و مملو از جسد و پوشيده از خاكستري باز ميكنند. تصاوير كتاب حتي در مقايسه با استاندارد بالاي يأس و نوميدي در آثار مككارتي، دردناك و ظالمانه است. اين اثر تمثيلي همچنين گزنده و دهشتبار است، با نثري تهي و ناشي از اضطرار نگاشته شده و از نيروي كابوسي جهاني قوت ميگيرد. «جاده»، اگر به خاطر زيبايي وحشي و خيرهكنندهاش نبود، تنها فلاكت ناب بود.
مككارتي براي خلق اين ويراني لگامگسيختهترين تخيلاتش را به كار گرفته است. او در داستاني موجز، كمگفتوگو و هشدارآميز كه گزندهتر از آن است كه موجب كرختي مخاطب شود، و بهرغم انهدام گيجكنندهاي كه توصيف ميكند، موفق ميشود امر بياننشدني را بيان كند.
مككارتي با خشمي توراتي به توصيف صحنههايي ميپردازد كه بشر هيچگاه قرار نبود آنها را ببيند.
پدر در حالي كه تلاش ميكند به پسر توضيح دهد كه چرا آنها در زير مهتابي خاكستري زندگي ميكنند، ميگويد: «هيچ پيامبري در تاريخ كهن زمين نيست مه امروز اينجا گرامي داشته نشود.» به اين ترتيب «جاده» كه هر صفحهاش مملو از مرگ و استيصال است، با پرپشتكارترين بدبينهاي شيزوفرنيك و آخرالزمانباور برابري ميكند و در اعجازي خيرهسرانه، همين رمان در نهايت و هنگامي كه به نظر ميرسد اوضاع به هيچ ترتيبي نميتواند از اين بدتر شود، به يك آرامش نهايي ميانجامد.
با اين حال، به همين ترتيب كه پدر و پسر در ميان بقاياي جهاني از دست رفته راه ميپيمايند و به خواننده سرنخهاي بيشتر و بيشتري در آنچه موجب نابودياش شده ميدهند، روايت داستان همچنين با لطافتي خارقالعاده نيز نوراني ميشود. درباره پدر و ماموريتش در بخشي از رمان آورده شده است: «او تنها ميدانست كه پسر عذر و دليلش است، او گفت: اگر او كلام خدا نيست، خدا هيچگاه سخن نگفته.»
تلاشهاي عاشقانه پدر براي حفاظت و نگهباني از پسر با نبود و فقدان غذا، سرپناه، امنيت، همراهي يا اميد در گوشه و كنار اين سرزمين مخروبه، هر لحظه دردناكتر ميشود.
زنده نگاه داشتن خاطرات دشوار است، بهويژه از آنجا كه گذشته بيش از پيش دور به نظر ميرسد. انگار شخصيتهاي تنهاي كتاب دچار «نخستين نشانههاي بيماري آبسياه باشند كه هر لحظه دنيا را در برابرشان تيره و تارتر مينمايد.» گذشته به مكاني در سكونت آدمهايي تازه نابينا تبديل شده و تمامي آن به آرامي از دست ميرود. و اما در مورد نگاه به آينده، كتاب با لحني كوبنده ميگويد: «هيچ بعدي در كار نيست. اين همان بعد است.»
خرابههايي كه چشماندازهاي «جاده» را تشكيل ميدهند مملو از اشياي بازماندهاي هستند كه در عين دهشتناكيشان، چيزهاي زيادي را بر ما آشكار ميكنند. روزنامههاي قديمي («اخبار اعجابآور، دغدغههاي شگفتانگيز»)، يك شيشه كوكاكولا هم هست كه در حالي كه چيزي جزء خاك درونش باقي نمانده، بهگونهاي نامعقول هنوز گازدار است. اجساد نيمسوزي كه در وضعيت ابديشان منجمد شدهاند، مانند آن مرد مردهاي كه روي ايوان همچنان و تا ابد، نشسته بود. گاهي اوقات اين صحنهها باعث ميشد پدر «درخشش محو و سرخي را در شيشه پنجره» در ساعت 1.17 دقيقه صبح به ياد بياورد، همان لحظهاي كه ساعتها براي هميشه از حركت ايستاد.
«جاده» در پي توضيح و توصيف آن چه موجب اين فاجعه شده نيست. رمان مككارتي انتزاعيتر از آن است كه چنين انتظاري از آن داشته باشيم. در عوض اين رمان به اثري سرسخت و پيگير، هشداردهنده و پندآميز با تأثير سمبليكي به سبك «ارباب مگسها» تبديل ميشود كه نوعي شيفتگي ظلماني به اصول اوليه تنازع بقا از نشانههاي آن است. عمده تاثير كتاب ناشي از تقابل بيقانوني و سبعيت مطلق زمينه حوادث كتاب با تنها قطعيت و يقيني است كه در پدر باقي مانده: اينكه او بايد پسرش را به هر ترتيبي شده و از طريق مقابله با هرگونه خطري، زنده نگاه دارد.
در حالي كه پدر و پسر در جاده استعاري عنوان كتاب راه ميپيمايند، با هرگونه مخاطره و وحشتي مواجه ميشوند. هوا سرد و گزنده است، چشمانداز خاكستري و بيرنگ و خطر مرگ از گرسنگي قريبالوقوع است. مزاحماني معدود و بقايايي بدشگون نيز گاه در جاده به چشم ميخورند، چراكه جاده به كلي متروكه نيست.
هرچند جاده به كلي فاقد هرگونه احساسي است، اما به پدر و پسر خاطرهاي ميدهد كه آنها را به ادامه راه واميدارد؛ حتي اگر اين خاطره، خاطره چگونگي مرگ مادر پسر باشد. هنگامي كه جهان منهدم شد، او باردار بود و پسر چند روزي پس از آن متولد شد كه آنها «سوختن شهرهاي دوردست را به چشم ديدند.» در نهايت مادر تسليم ميشود و گلولهاي در مغز خود خالي ميكند.
خودكشي مادر يكي ديگر از دلايلي است كه از ژست نهايي مككارتي در پايان كتاب حيرتزدهمان ميكند: پذيرش اميد در حالي كه هيچ اميدي در هيچ كجا باقي نمانده است. اين اميد كه در پايان اين همه رعب و يأس از راه ميرسد، بيش از هميشه يك جهش و صعود به سطحي ديگر به نظر ميرسد. اين اميد قدرت بياندازهاي به كتابي ميبخشد كه همچنان رازآلود، مبهم و در عين حال به روشني آفتاب است.
«جاده» هيچگونه گريزگاه و تسلايي به خواننده عرضه نميكند. اما خرد بيباكانه آن از هرگونه دلگرمياي ماندگارتر است.
منبع: نيويوركتايمز
يکشنبه 10 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]