واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: مشق نويسندگي
ميپرسم: نويسندگي چه صيغهاي است؟
ميگويد: صيغه مبالغه است. يعني هرچه را ميداني و فكر ميكني كه به درد ديگران ميخورد با آب و تاب بر روي كاغذ بياوري و آن چنان فضاي مورد نظرت را توصيف كني كه خواننده يا مخاطب آن را با تمام وجود احساس كند.
ميپرسم: نويسندگي استعداد ذاتي ميخواهد يا اين كه به كمك آموزش دست يافتني است؟
ميگويد: هر دو و هيچ كدام! چون بسياري استعداد توصيف كردن را دارند، اما دائم فك ميزنند و به قول خودشان حوصله سياه كردن كاغذ را ندارند و عدهاي ديگر هم دائم از اين كلاس به آن كلاس ميروند، اما دست آخر اگر خيلي پيشرفت كنند يا فتوكپي (بخوانيد برگردان) يك نويسنده مشهور ميشوند و يا اين كه عطاي اين كار را به لقاي آن ميبخشند!
ميپرسم: اگر استعداد وآموزش به كار نيايد، اين وسط چه چيزي باقي ميماند كه اين آرزو را برآورده كند؟
ميگويد: استعداد و آموزش به كار ميآيد، اما پيش از اينها يك چيز ديگر لازم است؟
ميپرسم: چه چيزي؟
ميگويد: وقتي چيزي بر روي سينهاي سنگيني ميكند و تو ميخواهي ديگران را به خلوت خود راه دهي، اما حوصله، جرأت يا مجال حرف زدن باآنها را نداري، آن وقت است كه اگر خاصيت قلم و كاغذ را بداني، بياختيار به سراغ آنها خواهي رفت.
ميپرسم: با اين حساب نويسندگي در درجه اول حاصل يك حس انباشته شده در آدم است و اين كه آدم دوست دارد ديگران را در اين حس شريك كند.
ميگويد: همين طور است: و شايد بهتر باشد كه بگويم از يك گره در وجود آدم شروع ميشود، گرهي كه اگر در كار نبود نويسندگي در جَرگه بيهودهترين كارها به شمار ميآمد.
ميپرسم: پس تكليف لذت بردن و لذت بخشيدن به ديگران چه ميشود؟ اين كه گفتي بيشتر رنگ و بوي تراژدي و غمنامه ميدهد! يعني پيش نميآيد كه انگيزه نوشتن از يك احساس لذتبخش آغاز شود؟
ميگويد: منظور من از گره دروني تنها به معناي غمگنانه آن نبود،وقتي ما با يك گره مواجه ميشويم و يا وقتي يك گره را كشف ميكنيم، آن وقت است كه با تمام وجود درصدد گرهگشايي بر ميآييم.
بنابراين رنج و لذت با يكديگر همنشين ميشوند، ولي حتي همان موقع كه احساس سرخوشي و لذت تو را فرا گرفته، اگر فقط به خود بينديشي چيزي بر روي كاغذ نميآيد. فقط وقتي كه در قسمت كردن لذت را با ديگران احساس ميكني، در جست و جوي قلم و كاغذ برميآيي تا تو را به ديگران وصل كند.
ميپرسم: اگر همه اين توصيفها را بخواهم در يك عبارت بريزم تا از نويسندگي يك تعريف شسته رفته به دست آيد، چه چيزي بايد بگويم؟
ميگويد: تعريفهاي اين طوري زياد قابل اطمينان نيستند، با اين حال اگر بخواهي نويسندگي را در يك عبارت تعريف كني، ميتواني آن را گره افكني و گره گشايي در قالب يك نوشته يا متن بداني. هر چند بعضي از نويسندهها دوست دارند كه فقط گرهافكني كنند و گره گشايي را به مخاطب واگذار كنند و بعضي ديگر هم تمام گرهها را خود باز ميكنند تا مبادا مخاطب با خيال ناراحت كتاب را ببندد!
ميپرسم: اين تعريف شامل و دربرگيرنده همه جور دستنوشتهاي ميشود؟
ميگويد: دست نوشتهها دايره وسيعي را در بر ميگيرند. از يك نامهنگاري ساده تا خاطرهنويسي، گزارش و نوشته كه رنگ و بوي يك متن ادبي را دارند منظور من از نويسنده به معناي خاص آن كسي است كه با متن ادبي سر و كار دارد.
ميپرسم: يعني همان چيزي كه بعضيها آن را قلمبهگويي توصيف ميكنند؟
ميگويد: كار نويسنده در شكل دادن يك متن ادبي قلمبهگويي و فضلفروشي نيست و نويسنده نميخواهد كه با نوشتن چنين متنهايي مخاطب خود را تحقير كند، ولي از طرف ديگر بايد در نظر داشته باشي كه به هر حال متن ادبي يك گزارش سرراست از اتفاقها و حوادث نيست. چون نويسنده نگاه خود را در بيان واقعيتها دخالت ميدهد و به عبارت ديگر واقعيت را از زاويه نگاه خود توصيف ميكند وآن چيزهايي را كه به نظرش اهميت دارند، برجسته مينمايد.
ميپرسم: پس اين چيزي كه به اسم واقعگرايي يا رئاليسم ادبي مشهور است، به چه معناست؟
ميگويد: رئاليسم ادبي با رئاليسم فلسفي تفاوت دارد. ما در رئاليسم فلسفي باواقعيت سر وكار داريم يعني آن چيزي كه در جهان خارج از ذهن ميتوان از آن سراغ گرفت. در حالي كه در رئاليسم ادبي واقعيت آن چيزي است كه از صافي ذهن نويسنده عبور ميكند و با انديشهها و گرايشهاي او آميخته ميشود.
ميپرسم: با اين حساب ما در متن ادبي، با يك واقعيت تحريف شده مواجهيم؟
ميگويد: ادبيات را اگر يك بنا فرض كنيم، قاعده يا به قول مهندسان فونداسيون آن خيالورزي نويسنده است و اگر عنصر خيال را از بناي ادبيات حذف كنيد، چيزي بر جا نميماند. بنابراين يك متن ادبي ادعاي آن را ندارد كه همانند يك متن علمي واقعيت را به شما گزارش دهد، حتي بر عكس معيار و نسخة ارزش ادبي يك متن بستگي تام به ميزان دخالت عنصر خيال در آن دارد.
ادامه دارد
پنجشنبه 7 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 321]