واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: كجايي تو؟!...
... از راه رسيدهاي و دلت بال و پر ميزند براي ديدن مسجد النبي. باورت نميشود. تو كجا و اين جا كجا؟ لابهلاي ساختمانهاي بلند را ميگردي، ميداني منارههايي بلند دارد و قبهاي سبز... اي قبه سبز كلميني... نگاهت بيتابي ميكند براي باريدن، كسي اشارهات ميكند كه روبرو را ببين! چشم ميدواني به روبرو. كنار دستيات با سوزي كه در صدا دارد ميخواند... السلام عليك يا نبي الله...
هروله كنان ميروي به طواف عشقستاني كه روزگاري گذرگاه فرشتگان بوده است. مجنون شدهاي و دنبال ليلايي. منبر را نظاره ميكني و محراب را. و مأذنه بلال را. و مأمن اهل صفه را. يادت ميآيد روزي را كه نبي مكرم پيوند برادري جاري كرد ميان انصار مجاهدين. تو از كدامين قبيلهاي... با خودت عهد ميبندي كه بر رسم آن كريم امين بماني. همراهان و همسفران برادرند براي تو. و همه ميهماني نبي. و دعوت شده او. باز بر عهدت پاي ميفشاري مبادا بر ميهمانان نبي خشي بباري و خاشاكي...
بدرقهكنندگان به انديشهات پا ميگذارند، چقدر اشك داشتند و التماس دعا. چقدر غبطه ميخوري به حالشان، چقدر جايشان سبز است در يادت. چقدر ميبالي بر خودت كه اين سفر نصيبت شده است.
لبريز از اشتياق شدهاي و دلت هواي «دوگانه»اي دارد با قد قامت عشق. ميداني كه هر ركعت استغاثه و عاشقي هزار ركعت ثواب دارد در اين وادي صفا. ميخواني و مينازي به خليفهًْ اللهيات... كجايي تو؟
اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش... معتكف يار باش...
دلت كنده نميشود از فضاي معطر مسجد. جانت له له ميزند براي ديدار مرقد مطهر نبوي. ميآيي به بيعت. نميايستي، بايد بگذري. دلت را پيوند بزن با روح نبي و بگذر كه يادش در يادت جاودانه بماند.
ميآيي بيرون. قدمهايت سست ميشود به رفتن. ميروي و نميروي. شايد دنبال گمشدهاي ميگردي. شايد دنبال كوچههاي بنيهاشم. شايد دنبال قدمگاه حسن و حسين و زينب. شايد دنبال دلت. شايد دنبال آن نيمه شب ديجور. ميروي و نميروي. با خودت عهد ميبندي لحظههايت را آسماني نگه داري با حضور در اين خرده تكههاي بهشت.
روزهايي كه مثل باد ميآيند و ميگذرند... و اگر قدرشان را نداني... يادت هست بدرقه كنندگانت چه بيتابي ميكردند براي ديدن اين لحظهها... يادت هست... كجايي تو.
چهارشنبه 29 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]