تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس وصيت ميت را در كار حج بر عهده بگيرد، نبايد در آن كوتاهى كند، زيرا عقوبت آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828767123




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پنجره،سنگ،طلا


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پنجره،سنگ،طلا

1- پنجره بیمارستاندو مرد، كه هر دو سخت مریض بودند، در یك اتاق بیمارستان، بسترى شدند. یكى از آنها بعد از ظهرها به مدّت یك ساعت، به خاطر نظافت تخت‏خوابش اجازه داشت روى تخت‏خوابش بنشیند. تخت‏خواب او نزدیك تنها پنجره اتاق بود. مرد دوّمى، مجبور بود براى همیشه به پشت، روى تخت‏خواب دراز بكشد. آنها ساعت‏ها با یكدیگر درباره خانواده‏شان، آشنایانشان، شغلشان، گرفتارى‏هایشان و خدمت سربازى‏شان و... صحبت مى‏كردند.هر بعد از ظهر، مردى كه مى‏توانست در تخت‏خوابش بنشیند در كنار تك پنجره اتاق مى‏نشست و تمام آنچه را كه مى‏توانست در بیرون از پنجره ببیند، براى هم اتاقى‏اش تعریف مى‏كرد. مردى كه در تخت دیگر خوابیده بود با شنیدن توصیف‏هاى مرد دیگر، امید به زندگى را دوباره در قلبش زنده مى‏كرد و با شنیدن جنب و جوش و حال و هواى بیرون از اتاق، جانى دوباره مى‏گرفت.- پنجره، رو به پاركى باز مى‏شود كه دریاچه‏اى زیبا در وسط آن، خودنمایى مى‏كند. اردك‏ها و قوها در حال شنا هستند و بچه‏ها در حال بازى كردن با قایق‏هاى اسباب‏بازى‏شان و... .به همین منوال، روزها و هفته‏ها گذشت.یك روز صبح، وقتى پرستار براى نظافت تخت مردى كه كنار پنجره بود آمد، با بدن بى‏جان آن مرد مواجه شد كه در كمال آرامش، در حال خواب مرده بود. او با ناراحتى مسئولان بیمارستان را صدا زد تا این‏كه بدن بى‏جان او را بردند.آن مرد دیگر، از پرستار خواهش كرد كه تختش را با تخت كنار پنجره، عوض كند. او به هر زحمتى كه بود، آرام آرام، با وجود درد و سختى، بعد از مدت‏ها توانست دنیاى بیرون از پنجره را ببیند، امّا در حیرت با دیوار سفید رنگى مواجه شد كه از پارك و دریاچه و جنب و جوش بچه‏ها هیچ خبرى نداشت.او با تعجّب از پرستار پرسید: «هم‏اتاقى‏اش چیزهاى جالب و شگفت‏انگیزى از منظره بیرون پنجره تعریف مى‏كرد. پس آنها كجا هستند؟»پرستار در جوابش گفت: «او فقط مى‏خواست تو را به زندگى، امیدوار كند.»

2-آزمون خردمندانروزى مردى خردمند در گذر از كوهستانى در میان نهر آبى، سنگى گران‏بها پیدا كرد و روز دیگر، مسافرى را گرسنه یافت. پس بساط پذیرایى گشاد تا او را طعامى دهد. مسافر گرسنه، سنگ پربها را دید و آن را از مردم خردمند طلبید و مرد خردمند، بى‏درنگ، آن را تقدیم وى كرد. مسافر گرسنه با شادمانى از این پیشآمد خوش یُمن، به راه خود ادامه داد. او مى‏دانست كه این مرد خردمند، چه سنگ پر ارزشى را بى‏جنگ و دعوا، با طیب خاطر براى همیشه به او داده است؛ امّا چند روز بعد، برگشت تا سنگ مرد خردمند را به وى باز پس دهد.ـ مى‏دانم چه سنگ باارزشى به من هدیه كرده‏اى؛ امّا آن را بازپس مى‏دهم به این امید كه آنچه را كه در درون توست و تو را قادر مى‏سازد كه این گونه سنگ به این باارزشى را به آسانى و رضایت خاطر به من ببخشى، به دست آورم.3-مانعى در مسیردر زمان‏هاى قدیم، روزى پادشاهى، سنگ بزرگى را وسط جاده‏اى گذاشت و در گوشه‏اى مخفى شد. تا این‏كه ببیند چه كسى این سنگ بزرگ را از وسط جاده برمى‏دارد.چند نفر از ثروتمندترین بازرگانانِ پادشاه درباریان، به نزدیكى سنگ آمدند و خیلى راحت آن را دور زده، به راهشان ادامه دادند. آنها بدون این‏كه كارى انجام داده باشند در حالى كه با صداى بلند، شاه را به خاطر عدم مراقبت از جاده، سرزنش مى‏كردند، منطقه را ترك كردند.سپس دهقانى با بارى از سبزى به سنگ نزدیك شد. وقتى دهقان به سنگ رسید، بارش را زمین گذاشت تا این‏كه سنگ را به كنار خیابان بكشد. بعد از كشیدن و زور زدن‏هاى زیاد، سرانجام موفق شد سنگ را از وسط خیابان بردارد.بعد از این‏كه دهقان، سنگ را برداشت، وقتى خواست بارش را از زمین بر دوش بكشد، كیسه‏اى كه در محل اول سنگ قرار داشت، توجه او را جلب كرد. در داخل كیسه، همراه یادداشتى كه به خط و مهر پادشاه نوشته شده بود «محتویّات كیسه از آن كسى است كه سنگ را بردارد»، مقدار خیلى زیادى سكه طلا بود. دهقان، كیسه را برداشت و به راه خود ادامه داد.این دهقان با این عملش به ما یاد مى‏دهد كه: «هر مانعى، فرصتى براى پیشرفت است.»منبع: مجله ی حدیث زندگی/شماره ی25مترجم:حسن عبدی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن