تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين سخن، كتاب خدا و بهترين روش، روش پيامبر صلى‏لله‏ عليه ‏و ‏آله و بدترين ام...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820050452




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قصه و غصه


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: اينجا چه طوره؟
نپرس , دختر عسلي يه كوچيكم؛ بد , بدون تو همه جاي دنيا بد از بدتره.
از لاي اين ديواراي شيري رنگ يه عالمه چشم مشغول پاييدن من اند .تازگي ها زل مي زنم بهشون , اون وقت مجبور مي شن سرشونو فرو كنن تو گردنشون و به خودشون بد و بيراه بگن . توي غذام چيزي مي ريزن كه وقتي مي خورم خيلي خسته مي شم , همه ي جونم زمين مي ريزه و ديگه نمي تونم برات قصه بگم . هنوز بدون قصه هاي من نمي خوابي مگه نه ؟ سيني غذامو مي ذازم جلوي شنگول صد مني كه هميشه ي خدا گرسنه اس . شنگول همين دختر چاق و سر تراشيده اس؛ داره آواز مي خونه و مي رقصه. گلاي سرخ باغچه رو مي كنه و روي لبش مي ذاره و با آب دهن برگاشو پشت پلكاش مي چسبونه و مي خونه خوشگلم و خوشگلم دل ها گرفتارمه... تا دايي ناصر مياد تو كه اتاق مونو گوني بكشه , ميره زير ملافه قايم مي شه . بعد داينا صر به من مي گه چشات سگ داره .
شنگول هيشكي رو نداره . به مادر بزرگ گفته م يه وقتايي هم جاي من بياد ملاقات شنگول . مادربزرگ جوري نگام مي كنه انگار گفته باشم چه قدر پير شده . شنگول از آدمايي كه اينجا ميان هيچي نمي خواد؛ نه سيگار نه شيريني . فقط و فقط ماتيك سرخ . بعدم كه دايي ناصر كه همه صداش مي زنن دايناسور مي بردش تو اتاق پشت باغ , تنها من مي دونم چرا شنگول تو لباساش دنبال مورچه مي گرده و داد مي زنه گازم گرفتن . هميناس به خدا هميناس كه غصه مي شه و غصه گوله مي شه و سرمو جلوي پام ميندازم و مي رم تو گلخونه و تا پيدام نكردن , همون جا مي مونم . ..

داشتم قصه ي حسن كچل رو مي گفتم برات . ببين يادمه .همه شون دروغ مي گن كه حواسم پرته كه ديوونه م مي دوني واسه چي ؟ واسه اين كه تو رو ازم بگيرن خيالشون رسيده . مگه نه ؟ جونم واست بگه حسن كچل تو كوچه اين ور و اونور فرار مي كرد و بچه ها دنبالش مي خوندن كچل كچل كلاچه , روغن كله پاچه , كچل نيا به كوچه , برو تو تنور هميشه .اشك چشماي حسن كچل در اومد و رفت توي تنور .

صداي اشتر مي ياد مي شنوي ؟ داره مي ياد اتاق ما . اشتر وقتي چشماشو درشت مي كنه تو صورتم , يه عالمه كرم سرخ باريك و دراز تو چشماش راه مي رن . زير سينه هاي بزرگ و صورت ريش دارش جمع مي شم و صدا توي دهنم خفه مي شه . موهامو مشت مي كنه و مي گه چرا كپه ي مرگتو نمي ذاري ؟ بعدم چونه م رو فشار مي ده و مي گه تا كي مي خواي اينجوري بلند بلند ور ور كني . اشتر لابد از قصه بيزاره , مثل همه ي آدماي بد قصه ها . مثل همين مباشر كه هميشه ي خدا حسن كچل و ننه طلا رو مي چزونه . بعدم مي زنه ؛ بيشتر توي سرم . روي انگشتش نوار چسب كثيفي چسبيده كه كناره هاش ور اومده . با همون انگشت و شست بي ناخنش , قرصا رو از روي سيني دواها ور مي داره و تو حلقم فرو مي كنه . شنگول روي تختش خر و پف مي كنه . اونم مي زد , پدرتو مي گم . بعدش گريه مي كرد. مادربزرگ نگفته شايد . سرم روي ديوار صدا مي كرد و همه ي غصه هام بيرون مي ريخت و قصه مي شد . توي شكمم بودي , مبادا توي آب ها غرق بشي . عق مي زدم و تو عين فرفره مي چرخيدي .مي گفتم نزن , الان مي ميره .مي گفت تو كه بچه تو شكمت نيست . آن قدر كوبيد به سرم , تا همه ي موهام ريخت . گفتم مگه من از كوزه روغن ريختم ؟ به مادر بزرگ داد كشيد همه اش پرت و پلا مي گه . بايد بخوابونيمش تيمارستان .
به سينه ش مي كوبم . مشتام همون جا پهن مي شه . بوي عطر زنونه , نه بوي من , از لاي رگاي كلفت دور يقه ش بيرون مي زنه . بو همه جا هست . توي لباساي من , لاي چيناي دامناي كوچيك تو , توي گردن عروسكات . بوها بلند مي شن , چتر مي شن روي سرم و باز عطرا مي باره , مي باره و ... مادر بزرگ ساكم رو داد دست يكي از زنا كه بالاي ميز بزرگي نشسته بود و بر و بر نگام مي كرد .انگار مدير مدرسه باشه و گفته باشه همه بايد روپوشاي سفيد و آبي بپوشن .مادر بزرگ به مدير مدرسه گفت يعني حالش خوب مي شه ؟ حالم خوبه . تو چه طوري دختر سفيدم ؟ حالم خوب نيست .
موي زرد درازي از گيره ي كراواتش آويزونه . ” پس اين چيه ؟ “ پرتم مي كنه و مي كوبدم به ديوار . مي گه ”خيالاته , خيالات .“ كتش رو مي پوشه و مي ره بيرون . به دامنم مي چسبي و جيغ مي كشي . مي برمت توي اتاق و درو از تو قفل مي كنم .

ننه طلا گفت بيا بيرون حسن جان . حسن كچل از توي تنور داد زد همين جا خوبه . بيرون پر از غصه اس . پر از عطر اي غريبه , پر از موهاي دراز سرخ و زرد و آبي . ننه طلا هر چي ايز و التماس كرد , حسن كچل بيرون نيومد .
اينجا هم پر غصه اس . چه قدر خسته مي شم از اين همه چشم , دو تا چشم سياه , دو تا چشم زرد , دو تا چشم سبز , دو تا چشم زل , دو تا چشم وزغ . يكي از روپوش سفيدا جلو جلو راه مي ره و بقيه عقب سرش . اتاق به اتاق . چيز هايي مي پرسن كه خودشون هم نمي دونن . و براي اونكه كاغذاشون رو سياه كنن , ديوونگي هامونو توش مي نويسن . خسته م دختركم , دلم مي خواد نخوابم .

آ تش پشت پلكامو داغ مي كرد و از پنجره ي اتاق خونه مون بيرون مي زد و يه تيكه از شب كوچه رو روشن مي كرد . كمد لباساشو آ تيش مي زنم فقط . شعله ها با ما كاري ندارن . خودش توي سرم بود اون وقت . خودش نبود صداش بود . مثل خرت خرت پاهاي مگس روي كاغذ بود . توي گوشم بود . مي گفت همه چي رو آتيش بزن . همه چي رو بسوزون . همه چي تموم شده . بوي عطر سوخته همون وقت بلند شده بود . چشمام داغ مي شد و مي سوخت .
آقاي آتيش نشان رو مي بيني ؟ عين عكس تو كتابا . صورت قشنگت رو توي لباس زردش قايم كردي . با يه دست تو رو بغل زده بود و با اون يكي بند كلاهشو گرفته بود . خيس خيس بودي و طلاي موهات چسبيده بود به صورتت با خطاي سياه اشك . وسط كوچه بلند بلند حرف مي زنه و دستاش تو هوا مي رقصه . پدرتو مي گم . انگار كسي دنبالش كرده باشه مي دووه طرفم . زنايي كه دوره م كرده ان جيغ و ويغ راه ميندازن . انگشتش رو توي صورتم دراز مي كنه و مي گه آخر كار خودتو كردي ديوونه ؟ رو به زنا مي گه اين منو آواره كرده . وقتي حامله بود , زد به سرش . باباش كه مرد , ديگه حسابي قاطي كرد . حالا كي ميتونه اين همه خسارتو ..

توي صفحه ي تسليت روزنامه پدربزرگ به ما مي خنده. روي پام مي شيني و با پشت دست خيسي صورتم رو پاك مي كني . مي پرسي چرا آدما كه مي ميرن , مي ذارنشون زير خاك؟ يه قاشق ديگه از سوپت بخور. نمي خوري و پشت سر هم مي گي چرا ؟ چرا ؟ چرا زير خاك ؟
- چه كارشون كنن پس؟
- بذارن تو خونه شون شايد بيدار بشن يه وقت .
چشماي عسلت نبايد پر اشك بشن . مي گي پس تو رو هم يه روز مي ذارن زير خاك ؟
- نه , مادرا هيچ وقت نمي ميرن . يعني حال ا نه . شايدم حالا ، شايدم خيلي وقته زير خاكم . شايدم ...
داد مي زنه بچه رو داري مثل خودت مي كني.
مي گي بزرگ كه شدم , تنهايي تنهايي همه شونو از زير خاك در مي يارم .

حسن كچل پاي تنور نشست و شروع كرد به گريه كردن . به ننه طلا گفت امروز كه از تنور اومدم بيرون , لب بوم ديدم تابوت ننه رباب رو مي برن قبرستون .از غصه بازم رفتم تو تنور.
شنگول غصه م مي ده . روي تخت نشسته و ته سيگاراي تو حياط رو روي پنجه ي برگ چنار ريخته و يكي يكي به لبش مي ذاره و فوت مي كنه . اگر بفهمن دوباره مي فرستنش زير زمين . بايد تنهايي آن قدر داد بزنه و سرش رو به تخت آهني بكوبه تا پيشوني ش مثل كوه آتشفشان بالا بياد و بعد نوكش دهن باز كنه و برفاي سرخ بيرون بريزن . بعدم حسابي دنده هاش رو نرم كنن و با آمپول خوابش كنن . اشتر مي گه تو از شنگولم ديوونه تري . واسه چي از صبح عين تراكتور ترتر مي كني؟ فقط براي تو و شنگول قصه مي گم .اين كجاش بده؟ از اين حرفا مي زنه چون از توي قصه ها بيرونش كرده ن . مگه نه ؟ يواش بخند الان دوباره مي ياد.
هوار مي كشيد مي خواي بچه رو با اين قصه هات پريشون كني؟
من هم داد مي زنم پس كي براش قصه بگه ؟بعدم همه ي موهام مي ريزه . مگه من از كوزه روغن ريختم؟
مادر بزرگ مي گه مبادا صداتو رو صداش بلند كني, مرد جماعت خيلي نازكه ها !
به مادربزرگ مي گه اين جنون داره .گولم زدين. فكر مي كني الكي رغبت نمي كنم بيام تو اين خراب شده ؟
مادربزرگ چرا صدامو نمي شنوه كه داد مي زنم دروغ مي گه . مي ره كه يه عالم موهاي رنگ و وارنگ بذاره لاي گيره ي كراواتش تا من از غصه دق كنم . بعدم هي توي سرم داد بزنه خيالات , خيالات تا نفهمم چي خياله و چي خيال نيست. بعضي وقتام برام جگر مي خره. مي شينه اين قدر مهربوني مي كنه تا قرصامو بخورم .
هر چي دوا و درمون كردن , حسن كچل خوب نشد . سرش رو مي زدن , ته اش رو مي زدن, تو تنور قوز كرده بود و بيرون نمي يومد . ننه طلا بقچه شو بست . حسن كچل رو سوار الاغ كرد و راه افتاد . توي راه حسن كچل مترسك سر جاليز رو ديد و گفت ننه آخه كلاغا تا كي بايد به سرش خرابكاري كنن و صداش در نياد؟ و شروع كرد به گريه كردن . ننه طلا چشماي حسن كچلو با دستمال بست تا اين قدر غصه نخوره .
مادربزرگ منو اينجا آورد و گفت اگر اينجا بموني خوب مي شي . من كه بد نبودم . فقط سرم پر از قصه اس . يك عده سفيد پوش دورم جمع مي شن . يادم نيست چي مي گن . اصلن چيزي نمي گن كه مادر بزرگ هي مي گه گوش بده , گوش بده به حرفاشون . فقط خودكاراشون عين داركوب نوك مي زنه به كاغذاي توي دستاشون. داركوبا مغزم رو سوراخ مي كنن , جيغ مي كشم نمره ي همه تون بيسته . بيست بي دو . بسه ديگه اين قدر نوك نزنين.
يك عالم قصه توي سرم معلق مي زنن و بالا پايين مي پرن تا مي يام يكي شونو بگيرم فرار مي كنن .شنگول مي گه بيا بازي . با فيلتراي سيگار و قند پشمك درست مي كنه . روي پاهاي چاقش خم مي شه و تعارفم مي كنه . شنگول دماغ اشتر رو مي گيره و اشتر داد مي زنه بياين اين خيكي بو گندو رو ببرين پايين زنجيرش كنين .

زنجير بوي آتيش مي ده و حسن كچل با چشماي بسته اين ور و اونور مي دووه . مباشر خرمن رو آتيش زده حسن كچل به سرش مي زد و دور خرمن مي چرخيد . خرمن خاكستر شد و قهقهه هاي مباشر توي خواب حسن كچل پيچيد . نفس نفس زنان از خواب پريد و كاسه ي آب رو از بالاي سرش برداشت و تا ته سر كشيد .
آتش نرم نرم از توي كمد بيرون مي زنه و زوزه مي كشه و فوفو مي كنه . بوي عطر سوخته پخش و پلا مي شه . سرفه مي كني . آتيش دوست ماست . توي بغلم هستي و گوشه ي اتاق قوز كرده م . يكي از زناي همسايه به دود خيسي كه از پنجره بيرون مي زنه مي گه به خير گذشت . گل هاي خاكستري چادرش رو دندون مي گيره و حلقه ي انگشتش رو توي آب ميندازه و به ليوان مي گه بچه , طفل معصوم بد جوري ترس خورده .
زنا دوره م كرده ان .
- بچه هه به خودش رفته . جل الخالق عين سيب از وسط ...
- شوكه شده , زن بيچاره.
- شوهره مي گه مريضه و از عمدي آتيش زده .
- پس خودش تا چهار صبح كدوم گوري بوده كه حالا قشقرق درست كرده؟
- حالا چرا قوز كرده اون گوشه اگه تقصير كار نيست؟
دود بالاي پنجره خيمه مي زنه و سوتكي توي گلوم جيغ مي كشه با صداي اذان صبح و خيسي كوچه مي دووم .
دو تا مرد دستاشو مي گيرن . پدرتو مي گم . داد مي زنه به من عرعرتو ببر بي حيا !دلم براش مي سوزهكه مثل هميشه تر و تميز نيست.

ننه طلا نفس نفس مي زد كه رسيدن به چشمه . الاغ سياهي را لب آب بسته بودن . حسن كچل گوشش رو به عرعر الاغ خوابوند و گفت ننه جان چه با غم عرعر مي كنه نه ؟ ننه طلا كلافه جواب داد آخه عرعر الاغ هم شاد و نا شاد داره بي عقل؟ يك دستمال ديگه در آورد و گوشاي حسن كچل رو هم سفت بست . بعد سر حسن را روي زانوش گذاشت و زار زار گريه كرد .
كنارت مي خوابم و با نفسات نفس مي كشم . تند تند نفس مي زني و من به نفسات نمي رسم . دهنت رو مزه مزه مي كني و سرت رو بر مي گردوني . از صداي كاميونايي كه از خيابان مي گذرن , يه قد مي پري . قد خودت هستم . خونه خاليه . گرسنمه. صداي پاهام تا اتاق مادر بيشترمنو مي ترسونه. به اتاقش كه مي رسم , ديگر پشت سرم نيستند . كوتوله هاي شاخ دارو مي گم . فرار مي كنن و دوباره توي كاغذ ديواري يا فرو مي رن . زير شمد مادر مي خزم . با زوزه ي كاميونا كه جاده از زيرشون فرار مي كنه , خودم رو بهش مي چسبونم . مادرم مي گه اين قدر اون پاهاي سردتو به من نزن . ساعت شب نما بالاي سرش تيك تاك ناله داري مي كنه . مادر ساعت رو جلوي صورتش مي گيره . مي گم اگه بابا توي جاده بميره چه كار كنيم؟ غرغر مي كنه زبونتو گاز بگير بچه , مگه فكر و خيال خودم كمه ؟

از پنجره سرك مي كشم . صداي شب مثل آب شدن برف توي گوشام پخش مي شه . توي شكمم تكون مي خوري . لرز مي كنم و ترس برم مي داره . باد پرده ها ي اتاقو مي مكه و پنجره رو به هم مي كوبه.
و تا صبح دو تا مرد مست به پنجره مي كوبن و صبح همه ي تنم از دونه هاي سرخ پر مي شه و تا قيامت مي خاره . درو به هم مي كوبه اونوقت با هم مي پريم . مي گه باز كه داري آب غوره مي گيري . چه كار كنم پس ؟ مي شينه سرشو مي گيره تو دستاش. بچه م تو شكمم غرق شده . تكون نمي خوره . باز مي گه تو كه بچه تو شكمت نيست . و سرشو از توي دستاش ول مي كنه و چشماش رو درشت مي كنه . يه دفعه انگشتام چنگ مي شن به عطراي روي گردنش .آتيش زير آبا ناله مي كنه .
مي گه دلم برات مي سوزه .چي كارت كنم پس اين مادر هيچي ندارت كجاست بياد ببينه چي انداخته تك من ؟

ننه طلا و حسن كچل رسيدن به آبادي علي غصه خور . يه دفعه از پشت كلبه خرابه اي , يه ديوونه كه سر و كولش رو زنگوله بسته بود , بالا و پايين پريد و حسن كچلو نشون داد و هي خنديد و خنديد . ننه طلا سنگ درشتي رو پرت كرد طرف ديوونه و دستمالا رو از دور چشما و گوشاي حسن كچل باز كرد .
پدرت گفت بگيرينش خانوم . به مادربزرگ گفت من تو اين معامله مغبون شدم . هميشه تا جواب دادنم دير مي شه , خيلي دير . ولي وقتي با هم تنها مي شيم , تا قيامت جواب دارم .
مادربزرگ چشماش رو اندازه ي نخودچي مي كنه چي كار كنم من ؟ اون وقت كه زن حامله رو تو يه خونه وسط بر و بيابون تنها مي ذاشتي فكر اينجاش نبودي . آخه تو شوهر بودي تا اين زن باشه ؟
شنگول مي گه مي رم بيرون شوهر مي كنم . وقتي براش گريه مي كنم , با اون زبون كلفت و كف كرده ش بشكن مي زنه و مي گه از حسودي كور شي الاهي . شنگول ديگه به قصه هام گوش نمي ده . باورم نمي كنه كه هر روز پيشم مي ياي . هر چي مي خوام بشينه تا براش بگم چه جوري از سرم مي ياي توي گوشم بعد رو به روي چشمام مي شيني و قصه مي خواي دستاش رو به هم مي كوبه و مي گه تو هميشه با قصه هات آدمو گول مي زني . دستش رو فشار مي دم , مثل يه تيكه چوب از لاي گوشتاي قرمز ترق ترق صداي شكستن مي ده . با صداي پاهاش توي راهرو جيغ مي كشه...
نزنين , نزنين , به سرم مي كوبن , دهنم , سرم , سرم . از جيغ تا دندونام راهي نيست , مي ره و بر مي گرده تف مي كنم پاي تخت . دندونم روي زمين صدا مي ده . مي ذارمش تو كيسه ي گردني م . توي باغچه ي حياط پر از دندوناي منه . سفيد و كرم خورده كيسه م ديگه جا نداره . بس كه دندون . چند تاش رو مي دم شنگول . همه رو پرت مي كنه توي باغچه . براي شنگول غصه مي خورم كه اين همه هيچي نمي دونه . وقتي از اتاق خرابه ي پشت باغ بر مي گرده همه ي تنش سياه و كبوده .
دماغ اشتر توي صورتم تكون مي خوره . تو بازم سگ شدي ؟ پيراهن شنگول رو از روي چربي هاي سوراخ سورخ تنش بالا مي زنه اينا جاي دندوناي تو نيست ؟ چونه م رو بالا مي گيره و فشار مي ده . به دو تا زني كه روپوششون پر از لكه هاي زرد و چربه مي گه لش مرگشو ببرين از اينجا . دايناسور از گوشه ي چشمش به من مي خنده.
دكتر گوشي ش رو روي سينه م مي ذاره . بلند بلند تا لاي تبريزي هاي حياط مي خندم . به يكي از سفيد پوشا مي گه بازم قرصاشو تف مي كنه بيرون؟

حسن كچل از ننه طلا قهر ميكنه و ميگه چرا به اون ديوونه كه زنگوله داشت , سنگ زدي؟ دستاش رو حلقه كرد دور تنش و نشست .
مي شينم و دستامو به تخت آهني مي بندن . دايناسور بوسه هاشو روي دستش مي ذاره و فوت مي كنه به من .دونه هاي سرخ از تنم بيرون مي ريزه و تا قيامت مي خاره . دونه ها رو برام مي خاروني . اينجا نه , اينجا . نه همين جا , يه كمي اونور تر , آفرين دختركم . لبم مثل بالشتك چاق شده . عين يه خيارشور پوسيده كه تلخ و شور بزنه . چرا همه ي قصه ها داره فراموشم مي شه ؟ پس چي مي مونه وقتي قصه هام تموم بشه؟ درد توي دندونام داغ مي شه . مادر تابم مي ده و بوي عطر پنبه اي كه روي دندون دردم گذاشته , زبونم رو آتيش مي زنه.
به صورتم مي زني مي گي پاشو , ماماني پاشو آتيش .
بخواب عزيزكم , آتيش دوست ماست .
سرفه مي كني با گريه . دلم طاقت نمي ياره .آتيش زوزه مي كشه و به تختمان مي رسه . بوي عطر سوخته مي پيچه و موهاي دراز رنگ و وارنگ گز مي كنن و مي سوزن . همه جا پر از وز وز مگس مي شه وزوزشون تا آخر دنيا دراز مي شه .
دايناسور با قد درازش پشت اشتر چرخ غذا رو هل مي ده . همه ي تنش تيغ داره مثل دايناسوراي كتابت كه بدت مي اومد رنگشون كني . اشتر نمي دونه شايد . شايد هم مي دونه كه شنگول رو مي بره توي اتاق خرابه ي پشت باغ , لاي آن همه لحاف تشكاي نم زده و گوشتاي تنش رو سياه مي كنه . دايناسور مي گه چشمات سگ داره و سبيلاش رو برام تكون مي ده . غذا رو تف مي كنم توي صورتش بس كه بدگله . كشيده مي خوابونه روي گوشم و مي گه حيف تو نيست به اين قشنگي ميون اين همه ديوونه ي پلاسيده ؟ مي خواد تو رو بياره توي اتاق خرابه تا ببينمت . شنگول ديگه برايش نمي رقصه و تا مي بيندش مي لرزه و انگشتش رو مك مي زنه . شنگول تازگي يا فكر مي كنه مورچه ها تموم عالم رو گرفتن . ملا فه هاش رو تكون مي ده و لخت مي شه . هي لباساشو مي تكونه . هزار بار جير جير اين در زرزرو رو در مي ياره . بدو بدو تو مي ياد و داد مي زنه مورچه ها گازم گر فتن . امروز بود شايدم فردا بود توي گلخونه قوز كرده بودم . صداي ديوونه ها حياط رو برداشته بود . شنگول جلوي در شيشه اي دراز به دراز افتاده بود . از هميشه ش كوچك تر شده بود و تكون نمي خورد . دايناسور داشت به اشتر مي گفت ما كه نفهميديم چه جوريا شد . داشتيم شيشه پاك مي كرديم , عينهو تاپاله افتاد زمين . ديوونه ها دور شنگول رو گرفته ن . پنجه ي دستشون رو روي چشماشون مي ذارن . انگشتاشونو عين بادبزن باز و بسته مي كنن . هي شنگول رو مي بينن و هي نمي بينن . اشتر ملافه ي بنفشي روي شنگول ميندازه و مي گه خدايا منو از اين ديوونه خونه نجات بده . خون از لاي آجرا راه مي ره و مي ريزه توي پاشويه ي حموم . نه پاشويه ي حياط . جلوي چشمم رو بخار مي گيره . فقط نوك زبون شنگولو مي بينم كنار شلنگ باغچه افتاده . داره تكون مي خوره و مي خونه خوشگلم و خوشگلم دل ها گرفتارمه ... پشت پلكام داغ مي شه و غصه هام شر شر مي ريزن بيرون . دور شنگول مي چرخم . هيچ كس نوك كنده شده ي زبونش رو نمي بينه مگر من . همه شون كورن لابد . دايناسور به اشتر مي گه همين برگه رو مي گه و با ته كفشش زبون شنگول رو له مي كنه و من جيغ مي كشم و ...
يكي از آبي پوشا با دستاي بزرگش ما رو عقب مي زنه و مي گه ببرينشون تو ساختمون . دارن غير قابل كنترل مي شن . اشتر مي گه با يه لشكرم نمي شه اينا رو پاييد . خدايا كي منو از اين جا نجاتم مي دي .

بپا , ننه طلا دوباره به حسن كچل مي گه بپا نيفتي . تونبان حموم چند تيكه چوب ريخت توي چاله ي آتيش و گفت دنبال علي غصه خور اومدين؟ خونه اش بالاي همين تونه . ننه طلا گفت ميگن دواي حسن پيش اونه. تونبان سياهي انگشتاش رو بي هوا به صورتش ماليد و گفت كل اگر طبيب بودي , سر خود دوا نمودي . حسن كچل از آتيش ترسيده بود و هي سرفه مي كرد .
سرفه مي كني و دامنم رو چنگ مي زني .حسن كچل يواش يواش پشت سر ننه طلا از پله هاي تون بالا رفت .علي غصه خور با كله ي سياه كچل ميون يه خروار لنگ و لحاف كهنه خوابيده بود . تا چشم حسن كچل به علي غصه خور افتاد بناي گريه كردن گذاشت و گفت آخه چرا همه ي بدبختي هاي عالم جمع شده دور و بر تو ؟ اشكاش رو با چادر ننه طلا خشك كرد و گفت به تو هم مي گفتن كچل كچل كلاچه , سيب و گوجه و آلوچه , كچل نيا به كوچه برو توي تنور هميشه ؟ علي غصه خور گفت آره كه مي گفتن . منم رفتم تو تنور . ننه م كه خسته شد , انداختم بيرون . خوب اگه غصه نمي خوردم , پس چي مي خوردم ؟ صداي بچه ها دوباره مي اومد . داد مي زدن علي كوچيكه , علي غصه خور! غصه نخور , پلو بخور ...

مادر بزرگ مي گه خوب شو , بيا خونه كدوم خونه ؟ مگه بيرونم نكرده ؟ مگه من روي تون حموم نيستم؟
مي گه نه اينا همه ش خيالاته . بعد مي زنه توي سرش و همه ي موهاش مي ريزه . دايناسور مي گه اگه حرف گوش بدي , ديگه موهاتو نمي تراشم . دور و برش رو دزدكي نگاه مي كنه و به تنم دست مي كشه عينهو بلور مي موني . تا صداي پاي اشتر رو مي شنوه انگشتش رو روي لبش مي ذاره و چشماشو مي چرخونه . اشتر دستاش رو به هم مي ماله خلوت كنين . كي ميگه مرده ؟ حالش بده . اشتر توي سرم تكه تكه مي شه و مي ريزه زمين . زبون دايناسور دور لبش رو مي ليسه و بوسه مي فرسته . دور حياط مي چرخم . غصه گوله شده توي گلوم و پايين نمي ره . دارم خفه مي شم . بوي دود مي پيچه . كي مي خواستم خودمون رو آتيش بزنم؟ كي بود كه سرفه مي كردي ؟ بايد از وقتي كه برق به سرم وصل كردن , اين جور شده باشم , كه هيچي يادم نياد يا شايد از وقتي كه شنگول مرده .
ديوونه ها غروب كه مي شه با شمع مي يان به اتاق ما . روي تخت خالي شنگول مي شينن . زبونه ي شمع مثل زبون شنگول لق لق مي خوره و آب دهنش مي ريزه بيرون .
صداي داد و بيداد از راه پله ها مي ياد . آتيش ديوارا رو ليس مي زنه . يه مردي تو رو از دستم مي كشه و پله ها رو پايين مي دووه .

مادر بزرگ دست به زانو از پله ها بالا مي ياد . نيگا كن مرتيكه ي پدر سوخته چه جوري آبرومون رو ريخته روزنامه رو از دستش مي گيرم بالاي عكسم درشت نوشته ن , زني به علت اختلالات رواني ... اين كه من نيستم شنگوله . مادربزرگ جوري نگام مي كنه كه درد زانوها امانش رو بريده باشه . بوي عطر سوخته از لاي چادرش بيرون مي زنه . گلا رو از رو لبم كنار مي زنه برگا رو از روي پلكام بر مي داره و دو تا مغز پسته ي تر به دهنم مي ذاره.

حسن كچل به علي غصه خور گفت پس من توام لابد تو هم مني .دو تايي افتادن تو بغل هم . ننه طلا هر چه مي خواد حسن كچل رو راضي كنه و با خودش ببره راضي نمي شه و مي گه همين جا خوبه ننه , بيرون پر غصه س و روي لنگ و لحافاي سياه دراز مي كشه .
دايناسور منو مي بره به اتاق خرابه . مي گه همه جا رو بگرد , دخترتو پيدا مي كني پس چرا نيستي . تيغاي دايناسور تنم رو سياه مي كنه . مي گه همين جا بخواب. زبونش لق لق مي خوره و صورتش رو توي چشمام هي درشت مي كنه . دونه هاي سرخ دوباره از تنم بيرون مي زنن و تا قيامت مي خارن .
مي گه تنت كهير مي زنه زياد نخاروني يه وقت. بايد ماست بخوري با پسته . بذار مادربزرگ به تنت سدر بماله . بعدم قايم شو تو تنور. بد اخمي نكني يه وقت مثل اون. كه دوباره تنها اومده بدون تو . پدرتو مي گم . پس تو كجايي؟ تنش بوي همان عطر سوخته رو داره . برام گريه مي كنه . پرتقالايي رو كه برام آورده يكي يكي به ديوار حياط مي كوبم . خونابه هاي زرد روي ديوار شره مي كنه . پرتقالاي شكم پاره روي زمين نفس مي كشن . دور حياط مي دوم و نفس مي كشم .

دايناسور دستم رو مي كشه كجا مي خواي در ري ؟ دونه هاي سياه و سرخ عرق روي تن پشمالوش راه مي رن . چنگ مي كشم به صورتش و با روپوش و شلوارم توي گلخونه نفس نفس مي زنم . دايناسور هوار مي كشه بي حياي عقل پريده , لخت و عور اومده تو اتاقم . آبي پوشا هرهر مي خندن. اشتر پس يقه م رو مي گيره و از گلخونه بيرونم مي كشه و مي گه تا قيام قيامت همين جا مي موني سليطه ي افسون گر.

ننه طلا به حسن كچل مي گه جني شدي حسن جان . صداي امبع , امبع بره هاتو نمي شنفي؟ حسن كچل مي گه ننه من ديگه هيچي نمي شنفم .نمي خوام بشنفم.
خوابم يا بيدار ؟ كجام ؟ ابرا مي ريزن رو سرم . نه مي شنوم , نه هيچ چي مي بينم . پس تو كجايي اين دونه هاي سرخ رو برام بخاروني؟ جلوي در شيشه اي افتاده م . خون لاي درز آجرا راه مي ره . درختا فرار مي كنن چشام تو ابرا گم مي شه. ننه طلا رو صدا مي زنم . مادر بزرگ مي گه كدوم علي ؟ كدوم حسن ؟ كدوم قصه ؟ كدوم غصه ؟





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 344]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن