واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ذكر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام
بس كه خونبار است چشم خامهامبوى خون آید همى از نامهامترسمش خون باز بندد راه راسوى شه نابرده عبدالله راآن نخستین سبط را دوم سلیلآخرین قربانى پور خلیلقامتش سروى ولى نو خاستهتیشه كین شاخ او پیراستهخاك بار اى دست بر سر خامه رابو كه بندد ره به خون این نامه راسر برد این قصه جانكاه راتا رساند نزد مهر آن ماه رادید چون گلدسته باغ حسنشاه دین را غرق گرداب فتنكوفیان گردش سپاه اندر سپاهچون به دور قرص مه شام سیاهتاخت سوى حربگه نالان و زارهمچو ذره سوى مهر تابدارشه به میدان چشم خونین باز كردخواهر غمدیده را آواز كردكه مهل اى خواهر مه روى منكاید این كودك ز خیمه سوى منره به ساحل نیست زین دریاى خونموج طوفان زا و كشتى سرنگونبر نگردد ترسم این صید حرمزین دیار از تیر باران ستمگرك خونخوار است وادى سر به سردیده راحیل در راه پسردامنش بگرفت زینب با نیازگفت جانا زین سفر بر گرد بازاز غمت اى گلبن نورس مرادل مكن خون داغ قاسم بس مراچاه در راه است و صحرا پر خطریوسف از این دشت كنعان كن حذراز صدف بارید آن در یتیمعقد مرواریدتر بر روى سیمگفت عمه و اهلم بهر خدامن نخواهم شد ز عم خود جداوقت گلچینى است در بستان عشقدر مبندم بر بهارستان عشقبلبل از گل چون شكیبد در بهاردست منع اى عمه از من باز دارنیست شرط عاشقان خانه سوزكشته شمع و زنده پروانه هنوزعشق شمع از جذبههاى دلكشماو فكنده نعل دل در آتشمدور دار اى عمه از من دامنتآتشم ترسم بسوزد خرمنتدور باش از آه آتش زاى منكاتش سود است سر تا پاى منبر مبند اى عمه بر من راه رابو كه بینم بار دیگر شاه راباز گیر از گردن شوقم طنابپیل طبعم دیده هندوستان بخوابعندلیبم سوى بستان مىرودطوطیم زى شكرستان مىرودجذبه عشقش كشان سوى شهشدر كشش زینب به سوى خرگهشعاقبت شد جذبههاى عشق چیرشد سوى برج شرف ماه منبردید شاه افتاده در دریاى خونبا تن تنها و خصم از حد فزونگفت شاها نك بكف جان آمدمبر بساط عشق مهمان آمدمآمدم ایشان من این جا قنقاى تو مهمان دار سكان افقهین كنارم گیر و دستم نه بسراى به روز غم یتیمان را پدرخواهران و دختران در خیمه گاهدوخته چون اختران چشمت براهكز سفر كى باز گردد شاههاباز آید سوى گردون ماه ماخیز سوى خیمهها مىكن گذارچشمها را وارهان از انتظارگفت شاهش الله اى جان عزیزتیغ مىبارد در این دشت ستیزتو به خیمه باز گرد اى مهوشممن بدین حالت كه خود دارم خوشمگفت شاها این نه آئین وفاستمن ذبیح عشق و این كوه مناستكبش(1) املح(2) كه فرستادش خداسوى ابراهیم از بهر فداتو خلیل و كبش املح نك منممرغزار عشق باشد مسكنمنز گران جانى بتأخیر آمدمكوكب صبحم اگر دیر آمدمدید ناگه كافرى در دست تیغكه زند بر تارك شه بى دریغنامده آن تیغ كین شه را به سردست خود را كرد آن كودك سپرتیغ بر بازوى عبدالله گذشتوه چه گویم كه چه زان بر شه گذشتدست افشان آن سلیل ارجمندخود چو بسمل در كنار شه فكندگفت دستم گیر اى سالاركوناى به بیدستان بهر دو كون عونپایمردى كن كه كار از دست رفتدستگیرم كاختیار از دست رفتشه چو جان بگرفت اندر بر تنشدست خود را كرد طوق گردنشناگهان زد ظالمى از شست كینتیر دل دوزش به حلق نازنینگفت شه كى طایر طاوس پرخوش بر افشان بال تا نزد پدریوسفا فارغ ز رنج چاه باشرو به مصر كامرانى شاه باشمرغ روحش پر به رفتن باز كردهمچون باز از دست شه پرواز كردپینوشتها:1- گوسفند.2- سپید سیاهی آمیخته."دیوان آتشكده، نیر تبریزى"
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 516]