تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):هیچ کس روز قیامت در امان نیست، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815176666




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جایگاه و مقام صحابه در قرآن و سنت


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: جایگاه و مقام صحابه در قرآن و سنت
عدالت اصحاب پيامبر اسلام(ص) از باورهاي مهم و اساسي مذهب اهل سنت است و معتقدند، «اصحاب از نظر ايمان و عمل بر ساير افراد امت برتري فوقالعادهاي داشتهاند، چه آنان نخستين كساني بودند كه دعوت پيامبر اسلام(ص) را لبيك گفتند و در سختترين شرايط با مال و جان خويش به ياري دين اسلام پرداختند و سراسر عمرشان را در جهت نيل به رضايت خداوند و پيامبرش و گسترش آيين جهان شمول اسلام صرف نمودند، و امت اسلامي تا قيام قيامت وامدار مجاهدتها و جانفشانيهاي آنان است و همواره بايد از آنان ممنون باشد و تقدير كند و در دام بدبيني و سوءظن به آنان نيفتد. اين بدان معنا نيست كه آنان را معصوم و مصون از خطا و لغزش بدانيم، بلكه آنان نيز همچون هر انسان غير معصومي دچار خطا و لغزش شدهاند اما شخصيت آنان چنان در مكتب نبوت پرورش يافته كه پس از هر خطا و لغزشي حتماً با توبه و انابت، موجبات خشنودي خداي عزّوجلّ را فراهم آوردهاند. بنابراين فسق و بيعدالتي به ساحت گرامي اصحاب پيامبر راه ندارد.»

مطلب ذكر شده در نگاه اول شايد درست به نظر رسد، اما بايد ديد كه اهل سنت چه افرادي را صحابه مينامند. آنان ميگويند: «صحابى كسى است كه پيامبر را ديده، به او ايمان آورده و مسلمان مرده باشد؛ حال، ديدار و همراهىاش با پيامبر اندك باشد يا بسيار، از پيامبر روايت كرده باشد يا خير، با پيامبر به جنگ رفته يا نرفته باشد، همه اين افراد در تعريف ما: آنكه پيامبر را ديده مىگنجد، حتى اگر تنها يك بار پيامبر را ديده و با او همنشين هم نشده باشد و يا به خاطر نابينايى، آن حضرت را با چشم سر نديده باشد.»

با توجه به مطالب مذكور اهل سنت براين باورند كه هر مسلمانی که لحظهاي پيامبر را دیده باشد از هرگونه فسق و بي عدالتي دور است و بنابر روايت جعلی «أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم»، ميتوان به هر مسلمانی كه پيامبر را ديده است اقتدا كرد تا هدايت شد!

اما، ما پيروان مكتب اهل بيت (شيعيان)، عدهاي از اصحاب را عادل دانسته و معتقديم برخي از آنان در زندگي عملي و اجتماعي بر خلاف مقتضاي احكام اسلامي عمل كرده و از اين جهت مرتكب گناهاني شدهاند، عدهاي از آنان نيز مرتد و يا منافق بودند.
اهل تسنن در مقابل اين اعتقاد شيعيان ميگويند: «اين نوعي تشكيك در موفقيت پيامبر خاتم (ص) در اهداف بعثتش هست.»

در اين نوشتار به بررسي اين موضوع طبق قرآن و سنت پيامبر خواهيم پرداخت تا پي به صحت اين اعتقاد اهل سنت (كه از اساسيترين و اصوليترين اعتقادات آنان است) ببريم.



ايمان صحابه از ديدگاه قرآن
الف) نفاق و دورويي

خداوند در قرآن از منافقيني خبر ميدهد كه در اطراف مدينه و در خود مدينه هستند، در نفاق خويش ورزيده و كار آزمودهاند:
«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاق» (التوبه : 101)

(و از اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند؛ و از اهل مدينه(نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند)
با توجه به تعريف صحابه و عدالت آنان توسط علماي اهل سنت، تمامي مردم مدينه صحابه پيامبر هستند و به هركدام كه اقتدا كنيم، هدايت ميشويم. اما آيه مذكور، عدهاي از مردم مدينه را منافق معرفی میکند. آيا ميشود به منافقين اقتدا كرد؟ آيا منافقين وسيلهاي براي هدايت مردم هستند؟ آيا اين منافقين هم عادلاند؟ پس چرا خداوند در انتهاي همين آيه ميگويد آنها را دو بار عذاب ميكنيم؟

ب) تجارت و لهو
خداوند در آيه 11 سوره جمعه از واقعهاي در زمان پيامبر خبر ميدهد، واقعهاي كه تمامي مفسرين مكتب خلفا آن را نقل كردهاند:
«وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقين‏»
(هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى‏شوند و به سوى آن مىروند و تو را ايستاده به حال خود رها مى‏كنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترين روزى‏دهندگان است)
پيامبر در حال خواندن خطبه نماز جمعه بودند كه كارواني تجاري وارد مدينه شده و مردم را با ساز و دقل به خريد دعوت ميكردند. مردم مدينه پيامبر را ايستاده به حال خود رها كرده و به سوي كاروان شتافتند تا در خريد و تماشا از ديگران عقب نيفتند و از آن جمعيت كثير تنها حدود بيست نفر باقي ماندند. (ابن عباس ميگويد: فَتَفَرَّقَ النَّاسُ إِلَيْهِ إِلَّا عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ صُهَيْب) آيا به چنين كساني كه بنا بر مضمون اين آيه شريفه، تجارت و لهو را بر گوش دادن به سخنان پيامبر و نماز جمعه ترجيح ميدهند ميتوان اعتماد كرد؟ آيا دين خدا و سنت پيامبر را ميشود از آنان (از همه آنان بدون استثناء) گرفت؟ چرا اهل تسنن چنين اعتقادي را دارند؟

ج)تهمت و افترا

خداوند از گروهي خاص كه به حريم رسالت افترا بستند و سپس به پخش و اشاعه آن پرداختند با تعبير «عُصْبَةٌ مِنْكُمْ» (جمعيتي توانمند از شما) ياد كرده و ميفرمايد:
«إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ» (النور : 11)
(مسلّماً كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهى(متشكّل و توطئه‏گر) از شما بودند؛ امّا گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است، بلكه خير شما در آن است؛ آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند؛ و از آنان كسى كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست!)
داستان افك درباره ماريه قبطيه است (البته عايشه مدعي است كه اين آيات درباره او نازل شده است، علامه سيد مرتضي عسكري در كتاب «نقش عايشه در احاديث اسلام» واقعه افك را به تفصيل بررسي و بيان كردهاند كه اين آيات درباره «ماريه قبطيه» نازل شده است) آيا چنين جمعيت توانمندي كه حريم پيامبر را مورد تهمت و افترا قرار ميدهند، روايت دروغ به پيامبر نسبت نميدهند و به جعل روايات نميپردازند؟

د) بازگشتن به دوران جاهليت

قرآن به صراحت بيان ميكند كه اطرافيان پيامبر (يا همان صحابه) بعد از شهادت ايشان(ص) به گذشته خود بازگشته و از اسلام بر ميگردند:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ» (آل عمران : 144)
(محمد(ص) فرستاده خداست؛ و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند؛ آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به گذشته برمى‏گرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليّت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟) و هر كس به گذشته باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند؛ و خداوند بزودى شاكران (و استقامت‏كنندگان) را پاداش خواهد داد.)
چون «اِن» در اين آيه شريفه، شرطيه است و ترديد در خدا راه ندارد، پس حتما افرادي از اين قوم مرتد شده و به دين گذشتگانشان بازگشتهاند. آيا ميتوان سنت پيامبر را از كسانيكه بعد از ايشان به دوران جاهليت بازگشتهاند گرفت؟

هـ) تمايل به يهود و نصرانيت

قرآن به ما خبر ميدهد كه عدهاي از صحابه در اواخر عمر پيامبر به يهود و نصرانيت گرايش داشته و به آنها ميپيوستند:
«فَتَرَى الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِم» (المائده : 53)
(پيامبر كساني را كه در قلبهايشان بيماري است را ميبيني كه به سرعت به سمت آنها (يهود و نصرانيت) ميروند.)
اين در حالي است كه خداوند در همان سوره يهود را اصليترين دشمن اسلام و نصرانيت را كافر معرفي ميكند. آيا كسانيكه به اصليترين دشمن اسلام و كفار تمايل داشتهاند عادل هستند؟

و) رفتن به سمت كفر

خداوند در ماههاي پاياني عمر مبارك پيامبر(ص)، ايشان(ص) را دلداري داده و ميفرمايد:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا» (المائده : 41)
(اى فرستاده(خدا)! آنها كه در مسير كفر شتاب مى‏كنند و با زبان مى‏گويند: «ايمان آورديم» و قلب آنها ايمان نياورده، تو را اندوهگين نسازند! و(همچنين) گروهى از يهوديان كه خوب به سخنان تو گوش مى‏دهند، تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند؛ آنها جاسوسان گروه ديگرى هستند كه خودشان نزد تو نيامده‏اند؛ آنها سخنان را از مفهوم اصليش تحريف مى‏كنند، و(به يكديگر) مى‏گويند: «اگر اين(كه ما مى‏خواهيم) به شما داده شد(و محمد بر طبق خواسته شما داورى كرد،) بپذيريد، و گر نه(از او) دورى كنيد!»)

پيامبر در ماههاي پاياني عمر مباركشان (سوره مائده در آخرين ماههاي عمر مبارك پيامبر بر ايشان نازل شد) از مسالهاي ناراحت هستند. علت اين ناراحتي در آيه فوق ذكر شده است و آن هم به سمت كفر رفتن عدهاي از افرادي كه ادعا كرده بودند به ظاهر ايمان آوردهاند اما هرگز ايمان نياورده بودند.

با توجه به آيه فوق عدهاي در زمان حيات پيامبر مرتد شده و از دين برگشتهاند و حتي هرگز به پيامبر ايمان واقعی نداشتند و اين همان اعتقاد شيعه است.




ايمان صحابه از ديدگاه سنت و تاريخ

يكي از اصليترين دلايل نفاق عدهاي از صحابه، حديث قرطاس است، وصيتنامهاي كه هرگز نوشته نشد. به هنگام احتضار پيامبر(ص) عدهاي از جمله عمر بن خطاب در خانه آن حضرت بودند، حضرت فرمودند: «بياوريد تا برايتان نوشتهاي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.» برخي گفتند: «او هذيان ميگويد (در برخي از نقل قولها آمده است كه گفتند درد بر او غلبه كرده است)، قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را كفايت ميكند.» (ناقل اصلي اين سخنان عمر بن خطاب بود) بين افراد اختلاف افتاد، به نزاع و مخاصمت كشيد. بعضي گفتند كاغذ را حاضر كنيد تا پيامبر نوشتهاي برايتان بنويسد كه پس از آن گمراه نشويد و بعضي گفته عمر را تكرار كردند. پس آنگاه سر و صدا و اختلاف نزد پيامبر بالا گرفت تا حضرت به آنان فرمودند: «برخيزيد»

تفصيل اين ماجرا را در مقاله حديث قرطاس آوردهايم. براي طولاني نشدن مطلب، از نقل اين واقعه خودداري كرده و از شما خواننده محترم خواهشمنديم، براي آگاه شدن از اين ماجرا به اين مقاله رجوع كنيد.

اما برخي ديگر از موارد:

الف) سپاه اسامه (پيامبر، ابوبكر و عمر را لعن ميكنند)

در اينجا ما صرفا اشارهاي به اين رخداد خواهيم داشت. پيامبر در هنگام بيماري وفات خود، براي دفع فتنه و جلوگيري از كودتاي صحابه، تدبيري انديشيدند تا همه را با سپاه اسامه از مدينه بيرون فرستند. (در كلمات اميرالومنين علي (ع) آمده است كه هدف از اعزام اين سپاه، تثبيت ولايت ايشان بوده است.) آن حضرت(ص)، اسامه فرزند زيد بن حارثه كه جواني هفده تا بيست ساله بود را به فرماندهي سپاه برگزيد و دستور داد تا همه افراد از پير و جوان تحت فرمان او از مدينه خارج شوند. در اين سپاه افرادي چون: ابوبكر، عمر، ابوعبيده جراح، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، سعد بن عباده و ... (هيچ يك از مورخان و سيرهنويسان نامي از اميرالمومنين علي (ع) به ميان نياوردهاند) تحت فرمان اسامه قرار گرفتند. گروهي به كمي سن اسامه اعتراض كردند (معترض به سن اسامه كسي جز عمر نميتوانست باشد زيرا حتي پس از آنكه ابوبكر خليفه شد و سپاه اسامه را اعزام كرد، عمر نسبت به سن اسامه و فرماندهي او معترض بود گرچه او اين مطلب را از قول انصار نقل ميكرد) آنها ابتدا به خرده گيري پرداختند گفتند: «پسر جواني را بر ما امير كرده است؟» و از رفتن سرباز زدند! پيامبر براي آنان خطبه خواندند و فرمودند: «خداوند لعنت كند كسي را كه از سپاه اسامه سرباز زند»
سپاه اسامه حركت كرد و در چند كيلومتري مدينه (در جَرَف) اردو زد، در همان حال، بيماري پيامبر شدت گرفت و خبر آن به اردوگاه رسيد. افرادي (كه نام آنها ذكر شد) به مدينه بازگشتند. صبح كه بلال به در خانه آمد و نداي «الصلاه الصلاه يا رسول الله» سر داد، پيامبر در حاليكه سر بر زانوي علي(ع) داشتند، از هوش رفته بودند، عايشه اين فرصت را غنيمت شمرده و به بلال گفت پيامبر فرمودند: «به ابوبكر بگوييد جاي من نماز بخواند!» ابوبكر رفت جاي پيامبر به نماز ايستاد كه رسول خدا به هوش آمده صداي ابوبكر را شنيده و فرمودند: «مرا بلند كنيد! مرا بلند كنيد!» سپس وضو گرفتند (بنابر روايت صحيح بخاري ميان دو نفر در حالي كه نميتوانستند راه برود و پاهايشان بر زمين كشيده ميشد) به مسجد رفته و نماز ابوبكر را شكست و نماز را نشسته به جاي آورد و پس از نماز براي مردم سخن گفت و در همان روز رحلت فرمود.
توجه به چند نكته در ماجراي جيش اسامه حائز اهميت است:
1- صحابهاي كه نام آنها را ذكر كرديم، از فرمان پيامبر(ص) سرپيچي كرده و از سپاه اسامه جدا شدند. پس قطعا آنان مورد محبت خدا قرار نميگيرند زيرا خداوند شرط محبت خودش را اطاعت از رسول الله(ص) بيان ميكند. (آل عمران : 31)
2- وحي خداوند را ناديده گرفته و بر خلاف وحي الهي عمل كردند. زيرا خداوند ميفرمايد هرآنچه رسول ما بگويد مبتني بر وحي است. (النجم : 3 و 4)
3- پيامبر فرمودند: «خدا لعنت كند كساني را كه از سپاه اسامه سرباز زنند» پس آنان كه از همراهي اسامه كوتاهي كردند مورد لعن پيامبر قرار گرفتند.

ب) گمراه شدن امت بعد از پيامبر
پیامبر در بیان حال برخی از صحابه در روز قیامت میفرمایند: «روز قیامت افرادی از امتم را به سوی جهنم میبرند. من میگویم: پروردگارا اصحاب من! گفته میشود: تو نمیدانی بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند ...»[1]
بخاری در جای دیگری از صحیحش از پیامبر نقل میکند: «افرادی از اصحابم را بر حوض کوثر نزد من آورند تا آنها را بشناسم و از من جدایشان کنند. من گویم: اصحابم! میگوید: تو نمیدانی بعد از تو چه بدعتهایی گذاردند.»[2]
جالب است وقتي شيعيان ميگويند تنها تعداد اندكي از صحابه ايمان واقعي داشتند، اهل تسنن ميگويند شما شيعيان به پيامبر توهين ميكنيد، در صورتيكه پيامبر نيز اعتقاد ما شيعيان را تاييد ميكنند.
همچنين ابن كثير در البدايه و النهايه[3] از عايشه نقل ميكند «لما قبض رسول الله صلى الله عليه و سلم ارتدت العرب قاطبة وأشربت النفاق» (همه اعراب، بعد از وفات پيامبر مرتد شدند)
اگر ارتداد صحابه توهين باشد پس عايشه كه بيش از ما شيعيان به پيامبر توهين ميكند زيرا ما ميگوييم حدود 10 نفر مرتد نشدند و ایمان واقعی به نبی اسلام(ص) داشتند ولي عايشه ميگويد همه مرتد شدند!

ج) حب علي(ع) ايمان، بغض علي(ع) نفاق

از آنجاییکه در میان صحابه رسول خدا منافقانی بودند (طبق آیات قرآنی که ذکر شد) که جز خدا و رسولش کسی آنان را نمیشناخت، پیامبر ضابطهای را بیان فرمودند تا ما هم بیتوانیم بعد از 1400 سال منافقین را شناسایی کنیم.
طبق حديثي كه در معتبرترين كتب اهل سنت آمده است هر كس محب علي(ع) باشد مومن و هر كس مبغض علي(ع) باشد منافق است.[4] خالي از لطف نيست با مرور كتب معتبر اهل سنت پي ببريم چه كساني بغض اميرالمومنين علي(ع) را در دل داشتهاند.
خلیفه اول و امیرمومنان علی(ع)

1) بنابر نقل سمعانی، ابوبكر توطئه ترور امیرالمومنین على(ع) را طراحى كرد و اين مأموريت را به خالد بن وليد واگذار نمود! ولى از اجراى آن، لو رفتن نقشه و عواقب آن ترسيد و آن را لغو كرد.[5] آيا باز هم مىتوان ادعا كرد كه روابط آن دو حسنه بوده و به يكديگر احترام مىگذاشتند؟
2) بلاذری در کتاب انساب الاشراف مینویسد: «چون علی(ع) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را با خشونت هرچه تمامتر بیاورد.»[6] ابوبکر دستور اکید صادر میکند: «اگر برای انجام بیعت خارج نشدند، با آنها بجنگ»[7]
ابن قتیبه نیز نقل میکند: «خودداري علي از بيعت با ابوبكر: ... آنگاه عمر به او گفت تو را رها نخواهيم كرد تا بيعت كني ... سپس علي را بيرون آوردند و نزد ابوبكر بردند. به او گفت بيعت كن. فرمود اگر نكنم چه مي شود. گفت قسم به خدايي كه پروردگاري جز او نيست گردنت را خواهم زد»[8]
شواهد تاریخی حاکی از اِعمال سیاست سرکوب و خشونت در برخورد با خاندان وحی پس از غصب خلافت توسط ابوبکر میباشد.

3) زمانیکه ابوبکر فدک را از تصرف حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا (س) خارج و از ایشان که به حکم آیه تطهیر معصوم میباشند، جهت اثبات مالکیت فدک شاهد طلب نمود و سپس با رد شهادت شهود و بیاعتبار دانستن شهادت شرعی آنها، به طور ضمنی نشان داد که جز شکستن مقام عصمت و پس ندادن فدک هدفی در سر ندارد. امیرمومنان علی(ع) به دفاع از حضرت فاطمه میپردازند و بین ایشان و ابوبکر سخنانی رد و بدل میشود.

«... که در پایان هیاهوی عجیبی بین مردم پیدا شد، میگفتند حق با علی(ع) و فاطمه(س) است. علی راست میگوید. در این هنگام ابوبکر به منبر رفت و برای خاموش کردن مردم گفت هان! ای مردم این چه سر و صدایی است که ایجاد کردهاید و گوش به سخن هرکس میدهید. او روباهی است که شاهد او دم اوست. بر پا کننده فتن است و مردم را به آشوب دعوت مینماید. کمک از ضعفا و یاری از زنان میطلبد. او مانند امطحال است که عزیزترین نزدیکان وی نزد او افراد فاحشه بودند.»[9]

خلیفه با استفاده از اهرم قدرت چه جسارتهایی که به ساحت امام نکرد. ما میتوانیم به میزان ادب و وقار خلیفه پی ببریم که چگونه به شخصی که خود به نزول آیه تطهیر درباره وی اعتراف نموده توهین میکند. آری خلفا برای تثبیت حکومت خود از هیچ توهینی به اهل بیت پیامبر اِبا نداشتند.
4) ...
آیا براستی خلیفه اول، ابوبکر محب و دوستدار امیرمومنان علی(ع) بود؟!!

خلیفه دوم و امیرمومنان علی (ع)

1) عمر بن الخطاب براى تحت پوشش قرار دادن فرارها، ناكامىها و هزيمتهاى خود در جبهههاى اسلام، در دوران خلافتش، قريش را بر عليه امیرالمومنین على(ع) تحريك مىكرد و آنان را به گرفتن انتقام كشتههاى خود در جنگها به دست امیرالمومنین على(ع) تشويق مىنمود؟ چنانچه موفق الدين مقدسى در كتاب خود اين مطلب را بيان كرد.[10]

2) جای هیچ شکی در تهدید عمر بن خطاب مبنی بر به آتش کشیدن منزل امیرمومنان علی(ع) وجود ندارد و وقوع این ماجرا از حوادث قطعی و تردید ناپذیر در تاریخ اسلام میباشد.

عمر هیزم میطلبد[11] ، عمر پارهای آتش میآورد[12] ، عمر با پارهای آتش پیش میآید[13] ، عمر سوگند یاد میکند که اگر برای بیعت خارج نشوند خانه را به آتش خواهد کشید[14] ، عمر با پارهای آتش پیش آمد تا خانه را بر سر اهلش به آتش کشد[15] و عمر به سمت منزل امیرمومنان علی (ع) رفته، به وی یورش برده و درب منزلش را به آتش کشاند.[16] و ... .
3) ...

معاویه و امیرمومنان علی (ع)

با مرور كتاب صحيح مسلم متوجه ميشويم كه معاويه دستور به سب (ناسزا و دشنام) اميرالمومنين علي(ع) را ميدهد:
قَالَ أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِى سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ فَقَالَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلاَثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَلَنْ أَسُبَّهُ لأَنْ تَكُونَ لِى وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ لَهُ خَلَّفَهُ فِى بَعْضِ مَغَازِيهِ فَقَالَ لَهُ عَلِىٌّ يَا رَسُولَ اللَّهِ خَلَّفْتَنِى مَعَ النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِى». وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ يَوْمَ خَيْبَرَ «لأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ». قَالَ فَتَطَاوَلْنَا لَهَا فَقَالَ «ادْعُوا لِى عَلِيًّا». فَأُتِىَ بِهِ أَرْمَدَ فَبَصَقَ فِى عَيْنِهِ وَدَفَعَ الرَّايَةَ إِلَيْهِ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ (فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ) دَعَا رَسُولُ اللَّهِ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ «اللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلِى»[17]
در اين روايت به صراحت آمده است كه معاويه به سعدبنابيوقاص دستور ميدهد: «چه چيز مانع از اين شده است كه تو علي(ع) را دشنام نميدهي؟» که سعد در پاسخ میگوید سه چیز از پیامبر درباره علی شنیدم که اگر یکی از آنها را درباره من میگفت برای از تمام جهان بهتر بود. سپس سعد به حدیث منزلت (علی نسبت به پیامبر مانند هارون است به موسی جز اینکه پیامبری بعد از نبی مکرم اسلام نخواهد آمد) واقعه روز خیبر (پیامبر فرمودند: پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند) و آیه مباهله (طبق این آیه امیرمومنان علی به منزله نَفْسِ پیامبر هستند - سوره نسا آیه 61) اشاره میکند.
آيا معاويه محب اميرالمومنين علي(ع) و دوستدار او بود كه دستور ميداد مردم به او دشنام دهند؟ سوال ما از اهل سنت اين است، اگر شما محب و دوستدار كسي باشيد به او دشنام ميدهيد؟! آيا بهتر نيست بگوييم اين مورد يكي از دهها نشانه نفاق معاويه است؟ چرا اهل تسنن با افتخار معاويه را «دايي مومنان» مينامند؟ مگر معاويه طبق اين احاديث منافق نيست؟

د) ترور كردن پيامبر

در راه بازگشت از حجه الوداع و بعد از واقعه غدير (بنابر روايت شيعه و بنابر روايت اهل سنت بعد از غزوه تبوك) عدهاي قصد ترور پيامبر(ص) را داشتند. خداوند رسولش را از اين واقعه با خبر ميكند.

«... حذيفه ميگويد: پيامبر(ص)، من و عمار ياسر را خواست و به او فرمود: ناقه را براند و من جلودار آن باشم، تا كم‏كم به بالاى گردنه رسيديم. آن گروه (كه قصد كشتن پيامبر را داشتند) به فعاليّت پرداختند و پوست را در ميان شترها رها كردند، تا رعبى ايجاد نمايند. در اين جريان نزديك بود ناقه رسول خدا(ص) رم كند، اما حضرت بر آن بانگ زد: كه آرام باش، خطرى براى تو وجود ندارد! در اين موقع ناقه به امر خدا به زبان آمد و گفت: يا رسول اللَّه تا تو بر پشت من نشسته باشى دست از پا خطا نمى‏كنم. آن گروه از تاريكى شب استفاده كرده، خواستند ناقه را در دره ساقط كنند، من و عمّار جلو رفتيم آنان را با شمشير بزنيم. آن شب تاريك بود آنان از ما جدا شده و از آنچه گمان داشتند نااميد شدند و پشت بما كردند من عرض كردم اى رسول خدا اين گروه كيستند و چه خيالى داشتند؟ فرمود: اى حذيفه اينان منافقند در دنيا و آخرت. عرض كردم اى رسول خدا آيا گروهى از جمعيت را نمى‏فرستى كه سرهايشان را بياورند. فرمود: خدا بمن فرمان داده كه از ايشان دورى كنم خوش ندارم كه مردم بگويند همانا پيامبر جمعى از قوم خودش و يارانش را بسوى دينش دعوت كرد آنان پذيرفتند با آنان جنگيد و تا بر دشمنش پيروز شد آنها را كشت. اى حذيفه واگذار ايشان را كه همانا خدا برايشان در كمين است اندكى اينان را مهلت دهد بعد به ناچار عذابى سخت كند. عرض كردم اين گروه منافقان كيانند؟ از مهاجرانند يا از انصارند؟ يكى يكى نامشان را برد تا تمام شدند و در ميان آن گروه كسانى بودند كه‏ خوش ندارم نامشان را ببرم. سپس رسول خدا فرمود اى حذيفه گويا تو در بعضى كه نامشان را بردم شكّ دارى، سرت را بسوى ايشان بلند كن چشمم را بسوى آن گروه باز كردم در حالى كه ايشان در پيچ عقبه ايستاده بودند. ناگاه برقى جهيد جميع اطراف ما را روشن كرد آن برق باقيماند بطورى كه من گمان كردم خورشيد طلوع كرده بخدا سوگند به آن گروه نگاه كردم يكى يكى آنان را شناختم آنان همان طورى بودند كه رسول خدا فرمود و تعداد آن گروه چهارده نفر بود 9 نفر از قريش و پنج نفر از بقيّه مردم. (راوی) گفت خدا رحمت كند ترا نام ايشان را بگو، حذيفه گفت بخدا سوگند ايشان ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، ابو عبيده جراح، معاويه بن ابى سفيان و عمرو بن عاص اينان از قريش و اما آن پنج نفر كه از قريش نبودند ابوموسى اشعرى، مغيره بن شعبه ثقفى، اوس بن حدثان نضرى، ابوهريره و ابو طلحه انصارى بودند. ...»[18]

يقينا اهل سنت كتاب گرانقدر بحارالانوار علامه مجلسي (رضوان الله تعالي عليه) را قبول ندارند. اما اين واقعه در كتب معتبر اهل سنت نيز ذكر شده است.
احمد بن حنبل اين واقعه را در مسندش نقل ميكند ولي نامي از آن 14 نفر نميبرد! اما ابن حزم اندلسي ميگويد رواياتي داريم كه «أبابكر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن أبي وقاص أرادوا قتل النبي». ابن حزم اندلسي كه از بزرگان علمي و فقهي اهل سنت است نام ابوبكر و عمر و عثمان را به صراحت برده و ميگويد جزء كساني بودند كه قصد كشتن پيامبر را داشتند.

ولي تعصب جاهلانه و كوركورانه او مانع از پذيرفتن اين حقيقت ميشود و اين حقيقت تاريخي را انكار كرده و ميگويد در بين راويان اين واقعه شخصي به نام «وليد بن جُمَيع» میباشد كه او ضعيف است. اما بزرگان رجال شناس اهل سنت «وليد بن جُمَيع» را ثقه و رواياتش را صحيح دانستهاند.[19]

آيا ميشود باور كرد كه اين افراد خلفاي بر حق پيامبر بودند؟ چرا هرگونه نقد و جرح افرادي كه قصد كشتن پيامبر را داشتند گناهي نابخشودني است؟ شايد بعد از پيامبر(ص) نفاق علني با نفاق سري متحد شده و پستهاي كليدي را بين خود تقسيم كرده و در برابر معترضين ميگفتند: «نستعين بقوّة المنافق ، وإثمه عليه» از نيروي منافقان كمك ميگيريم و گناهان آنان بعده خودشان باشد! براستي چرا عمر بن خطاب اين حرف را زد؟[20]

هـ) اذيت كنندگان پيامبر مورد لعن خداوند قرار ميگيرند

خداوند ميفرمايد:
«إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً» (الاحزاب : 57)

از احاديث مورد اتفاق شيعيان و اهل سنت، احاديث «حرمت ايذاي فاطمه (س)» است كه داراي تواتر معنوي ميباشد. در اين احاديث پيامبر با الفاظ گوناگوني هشدار دادهاند:

«فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي»[21]
(فاطمه پاره تن من است هركس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.)
«انها فاطمة بضعة منى يؤذيني ما آذاها وينصبني ما أنصبها»[22]
(همانا فاطمه پاره تن من است هرآنچه او را بيازارد مرا ميآزارد و هرآنچه او را اندوهگين سازد مرا اندوهگين مينمايد.)
«إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى يُؤْذِينِى مَا آذَاهَا»[23]
(همانا فاطمه پاره تن من است هرآنچه او را بيازارد مرا ميآزارد.)
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لفاطمة : «إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك»[24]
(رسول خدا خطاب به حضرت فاطمه فرمودند: همانا خدا به غضب تو غضب ميكند و به خشنودي تو خشنود ميشود)
به موجب نقلهاي متواتري كه در منابع معتبر تاريخي و حديثي اهل سنت به ثبت رسيدهاند حضرت زهرا(س) بر حكومت برخاسته از سقيفه بني ساعده، غضب فرمود. وي بدينوسيله ضمن اعلان غاصبانه بودن حكومت خلفا، بنيانهاي فكري مكتب آنان را نيز ويران ساخته و آن را از اساس باطل اعلام نمود.
بخاري در صحيحش (كه معتبرترين منبع حديثي اهل سنت محسوب ميشود) به صراحت بيان ميكند:
«... فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ...» (حديث شماره 3093)
(فاطمه دختر رسول خدا بر ابوبكر خشم گرفت و با او قطع رابطه نمود. اين قهر وي با ابوبكر پيوسته استمرار يافت تا از دنيا رفت.)
«... فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ ... فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا...» (حديث شماره 4240)
(فاطمه بر ابوبكر غضب نمود و با او قطع رابطه كرد و تا زمانيكه زنده بود با ابوبكر سخن نگفت ... هنگاميكه از دنيا رفت شوهرش علي، وي را شبانه دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر جنازه وي نماز خواند)
«... فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى مَاتَتْ» (حديث شماره 6726)
(فاطمه با ابوبكر قطع رابطه نمود و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت)
اگر بار ديگر در دلالت احاديث مربوط به «حرمت ايذاي فاطمه(س)» و هشدارهاي رسول الله (ص) درباره آن و آيه 57 سوره احزاب دقت كنيم، به روشني ميتوان فهميد:

آن افرادي كه هر يك به طريقي موجبات آزار و اذيت روحي و جسمي حضرت فاطمه(س) را فراهم آورده و ايشان را از خود خشمگين و غضبناك ساختند در دنيا و آخرت ملعون به لعنت خداوند بوده و در روز قيامت محكوم به عذابي خوار كننده ميباشند.

و) بیعت رضوان (شجره) و صلح حديبيه

در سال ششم هجری پیامبر به همراه هزار و چهارصد نفر از اصحاب خود به قصد انجام عمره راهی مکه شدند. سپاه اسلام هیچگونه سلاحی بجز شمشیر غلاف شده با خود نبردند تا قریش مطمئن باشند مسلمین برای جنگ نیامدهاند. اما قریش که احتمال حملهای را بر ضد خود میدادند، مانع ورود مسلمانان به مکه شدند.
عنوان رضوان از آیهای که در این باره نازل شد، گرفته شده است. این بیعت در ارتباط با شرایط خاصی بود (جلوگیری از ورود مسلمانان به مکه و رسیدن برخی اخبار نگران کننده درباره برخی از مهاجرانی که به مکه رفته بودند) که در آن لحظه پیش آمده، بنابراین موضوع آن امر جهاد بود. درباره مضمون آنچه بر سر آن بیعت شد عمدتاً دو موضوع نقل شده است، یکی آنکه مسلمانان بیعت کردند تا در صورت جنگ از صحنه نبرد فرار نکنند، دوم آنکه تا سرحد مرگ بایستند و بنجنگند.
از اصلیترین آیاتی که پیروان مکتب خلفا در اثبات عدالت صحابه به آن اشاره میکنند آیه بیعت رضوان (سوره فتح آیه 18) است. شیعیان نیز در پیروی از قرآن کریم، با استدلال به همین آیه معتقدند، در میان صحابه مومنانی هستند که خداوند در قرآن آنان را ستوده است:
«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في‏ قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً»
(خداوند از مومنان هنگامیکه زیر درخت با تو بیعت کردند راضی شد و میدانست که در دلهایشان چه میگذرد، از این رو آرامش را بر آنان نازل کرد و پیروزی نزدیک را پاداششان داد)
همانگونه که مشهود است این ستایش ویژه مومنان حاضر در بیعت شجره (رضوان) است نه تمامی بیعت کنندگان (اهل سنت بر این باورند که این آیه شامل تمامی بیعت کنندگان است!) و شامل منافقین حاضر (مانند عبدالله بن اُبَیّ) نمیشود. خداوند نیز قبل از بیان رضایتش، آن را مشروط کرده و ميگوید رضايت ما مشروط بر اين است که بعدا بيعت شکني نکنند. (سوره فتح آیه 10)
اما به دلایلی (که به علت طولانی نشده مطلب از ذکر آنها خودداری میکنیم) کار به صلح با مشرکین قریش خاتمه یافت. تا کنون، تمامی سیاستها براساس جنگ با مشرکان پیش رفته و شاید مسلمین فکر نمیکردند که میتوان با مشرکان هم صلح کرد. لذا پس از پذیرفته شدن صلح، شماری از اصحاب درباره موضع پیامبر(ع) اظهار تردید کردند. هنوز موافقتنامه نوشته نشده بود که عمر بن خطاب رو به پیامبر کرد و گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟ حضرت فرمودند: آری. عُمَر گفت پس چرا در دین خود اظهار خواری و حقارت کنیم؟ حضرت فرمودند: من بنده خدا و فرستاده او هستم و هرگز با فرمان خدا مخالفت نمیکنم و او نیز مرا تباه نخواهد کرد.
ابن عباس میگوید: بعدها عُمَر در دوره خلافتش به من گفت در آن روز خیال و شک و تردیدی برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانی خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم و اگر در آن روز کسانی را مییافتم که به آن واسطه دست از مسلمانی بر میداشتند، من هم دست بر میداشتم!

به راستی عمر بن خطاب چه ایمانی داشته است! جدا شدن از سپاه اسامه و در پی آن لعن پیامبر، بی احترامی و جسارت به پیامبر (به مقاله حدیث قرطاس رجوع کنید)، شرکت در ترور پیامبر، ایذا پاره تن رسول الله فاطمه زهرا، جسارت و بی احترامی به امیرمومنان علی (ع)، شک و تردید در نبوت پیامبر و ... .
البته مخالفت با صلحنامه تنها اختصاص به عمر بن خطاب نداشت. گرچه تا آنجا که منابع یاد کردهاند، او تنها کسی بود که صدای اعتراضش را بلند کرد و این چنین به تردید افتاد.



پی نوشتها
1) صحيح بخاري احادیث 3349 ، 4625 ، 4740 و 6526
2) صحيح بخاري ح 6582 و صحيح مسلم ح 6136
3) جلد6 فصل في تنفيذ جيش اسامة بن زيد صفحه 304
4) صحيح مسلم ج 1 ص 60 ح 249 ، سنن ابن ماجه ج 1 ص 42 ح 114 ، سنن ترمذي ج 5 ص 643 ح 3736 ، سنن نسائي ج 8 ص 115 ح 5018 و ص 117 ح 5022 ، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 84 ح 642 و ص 95 ح 731 و ص 128 ح 1062 ، حليه الاوليا ابونعيم اصفهاني ج 4 ص 185 ، تاريخ الاسلام للذهبي ج 1 ص 485 و ...
5) الانساب للسمعاني ج 3 ص 95 «قلت روى عنه جماعة من مشاهير الائمة مثل أبي عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري لانه لم يكن داعية إلى هواه، وروى عنه حديث أبي بكر رضي الله عنه أنه قال: لا يفعل خالد ما أمر به، سألت الشريف عمر بن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الاثر فقال: كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليا ثم ندم بعد ذلك فنهى عن ذلك.»
6) انساب الاشراف ج 1 ص 253 «قال: ائتني به بأعنف العنف»
7) العقد الفرید باب سقیفه بنی ساعده ج 2 ص 73 «وقال له: إِن أبوا فقاتِلْهم»
8) الامامه و السياسه ج 1 ص 28 و 29
9) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحدید معتزلی ج 16 ص 214
10) أنساب القرشيين ص 193 قال عمر لسعيد بن العاص: مالى أراك كأن فى نفسك عليَّ شيئا، أتظن أنى قتلت أباك؟ واللّه لوددت أنى كنت قاتله! ولو قتلته لم اعتذر من قتل كافر ولكنى مررت به فى يوم بدر فرأيته يبحث للقتال كما يبحث الثور بقرنه، و اذا شدقاه قد أزبدا كالوزغ فلما رأيت ذلك هبته، و رغت عنه: فقال: الى أين، يا بن الخطاب؟ وصمد له علي فتناوله، فو اللّه ما رمت مكاني حتى قتله، وكان عليٌّ حاضراً فى المجلس، فقال: اللهم غفراً ذهب الشرك بما فيه و محا الاسلام ما تقدم. فمالك تهيج الناس عليّ فكفّ عمر.»
11) الامامه و السياسه (ابن قتيبه) ج 1 ص 12 «فدعا بالحطب»
12) انساب الاشراف (بلاذری) ج 1 ص 252 «أن أبا بكر أرسل إلى عليّ يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر، ومعه قبس»
13) المختصر في اخبار البشر (ابولفداء) ج 1 ص 107 «فأقبل عمر بشيء من نار» در وصف نحوه «آمدن عمر» میخوانیم «عمر به سوی خانه علی آمد تا خانه را با اهلش بسوزاند»
14) تاريخ الطبري ج 2 ص 443 «والله لاحرقن عليكم أو لتخرجن إلى البيعة»
15) العقد الفريد (ابن عبد ربه) ج 2 ص 73 «فأقبل بقَبس من نار على أن يُضرم عليهم الدار»
16) اثبات الوصیه (مسعودی) ص 143
17) صحيح مسلم ج 7 ص 120 ح 6373
18) بحار الانوار ج 28 ص 100
19) ابن حجر عسقلاني مي گوید: «از رجال بخارى وصحيح مسلم و سنن ابي داود وصحيح ترمذي وسنن نسائي مى‏باشد» تهذيب التهذيب ج 11 ص 122 ، تهذيب الكمال ج 31 ص 35 ش 6713 ، الجرح و التعديل ج 9 ص 8 ش 34 و ...
20) مصنف ابن ابي شيبه ج 6 ص 200 ش 30653 ، کنزالعمال ج 4 ص 928 ش 11775
21) صحيح بخاري احاديث 3714 و 3767
22) مسند احمد بن حنبل ح 16168 ، سنن ترمذي ح 3869 ، مستدرك حاكم ح 4734
23) صحيح مسلم ح 6461
24) مستدرك حاكم ح 4713 ، اسد الغابه ج 1 ص 1397 و ...
برای آگاهی از وقایع فاطمیه به کتب آقای علی لباف مراجعه کنید






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 232]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن