تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح از هزار سال عبادت بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815319690




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فلسفه و مكاتب فكري جديد


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: درك معنايي كه فلسفه در غرب دارد و نقشي كه در شكل دادن به تمدن جديد و به ويژه در شكل دادن به پديدهاي ايفا كرده كه به مدرنيسم يا تجددطلبي مشهور است، براي جوان مسلمان و به واقع هر جواني كه در هر فرهنگ غيرديني ديگري رشد كرده باشد، در ابتدا دشوار است.


همان طور كه پيشتر ديديم، در جهان اسلام، مثل هر جهان سنتي ديگري، فلسفه همواره با دين ربط و پيوند نزديك داشته است، لذا همواره «حكمت» خوانده ميشده و هرگز در پي مخالفت با حقايقي نبوده كه از سوي خداوند در سلك متون مقدسي نازل ميشده كه نزد مسلمين در مرتبهي اول قرآن مجيد است و حديث به يك معني مكمل آن است. در غرب نيز مدتي طولاني وضع كمابيش مانند جهان اسلام بود. وقتي تمدن مسيحي بر غرب استيلا داشت فلسفه عميقاً با كلام مربوط و متحد بود و به مسايلي كه به واسطهي نفس حضور وحي مطرح بود عنايت داشت. در اين دوران فلسفه در پي آن بود كه معناي ژرفتر پيام دين را توضيح بدهد و دركي عقلاني از جهاني تدارك كند كه در آن واقعيت ديني مسيحيت همواره و با قوت حاضر بود و ايمان نقشي اساسي و مركزي ايفا ميكرد. تنها از رنسانس به بعد و به خصوص پس از قرن يازدهم / هفدهم، يعني آغاز عصر جديد، بود كه نقش فلسفه در غرب به نحو قابل ملاحظهاي شروع به تغيير كرد.


در خلال دوران جديد فلسفه نخست از دين گسست، سپس با علوم تجربي و طبيعي پيوست و اسلوبهاي فكري گوناگوني پديد آورد كه اغلب درصدد نشستن به جاي حقايق ديني بود. بخش اعظم آنچه امروزه در دنياي متجدد مشهود است، اعم از اينكه در حوزهي اخلاق باشد يا سياست، درك نظري از ماهيت واقعيت باشد يا معرفتشناسي، ريشه در فلسفهي جديد دارد كه هر روزه بيشتر از پيش به رقابت و در موارد زيادي به دشمني با كلام و حكمت و دين برآمده است. در نتيجه كساني بر آن شدهاند كه فلسفه جديد را «ميسوسوفي» بنامند (كه لفظاً، برخلاف فلسفه يا «فيلوسوفي» كه به معناي علاقه به حكمت است، يعني نفرت از حكمت). به علاوه، در قرن سيزدهم / نوزدهم فلسفه بر آن شد تا خود را جانشين تام و تمام دين بداند و ظهور نفس فكر ايدئولوژي طليعهي اين تحدي بود، يعني ظهور تعبيري كه امروزه حتي مسلمين نيز وسيعاً از آن استفاده ميكنند در حالي كه به ندرت سرشت اساساً غيرديني و ضدديني صرف همين مفهوم را كه به تدريج درصدد گرفتن جاي دين سنتي در بسياري از محافل [اسلامي] است، ميفهمند.


بنابراين، براي فهم ماهيت مدرنيسم يا تجددخواهي لازم است كه معناي فلسفه را در تمدن غرب درك كنيم. در غير اين صورت فهم معناي پديدههاي جديد، اعم از آن كه در حوزهي علم باشد يا هنر، در قلمرو سياست باشد يا اقتصاد، در گسترهي واقعيات اجتماعي يا حتي رفتار شخصي و خصوصي، دشوار خواهد بود. مسلماً راست است كه مسيحيت و نيز يهوديت تا حدودي همچنان در غرب حيات و حضور دارد، اما آن خلأيي را كه با خارج شدن از متن صحنه ايجاد شده، شيوههاي تفكري پر كرده است كه از بطن مكاتب فلسفي گوناگون غرب و به ويژه از بطن آن چيزي برخاسته كه نزد مورخان فلسفه در غرب به فلسفهي جديد موسوم گرديده است.


تاريخ فلسفه در شكل كنونياش يك رشتهي جديد غربي است كه در قرن نوزدهم در آلمان شكل گرفت و سريعاً به علمي خاص خود بدل شد و حتي به تدريج فينفسه معنايي فلسفي يافت. مورخان فلسفه معمولاً فلسفهي غرب را به سه دوره تقسيم ميكنند: دوران باستان، قرون وسطي، دوران جديد. البته، اين نحوهي تقسيم تاريخ فلسفه، ولو آن كه كوشيده است فلسفه اسلامي را نيز دربربگيرد، علناً حاكي از يك نوع نگاه و نگرش اروپايي و غربي به تاريخ فلسفه است و نبايد آن را با نگاه و نگرش كاملاً متفاوت سنتي اسلامي به فلسفه و تاريخ فلسفه اشتباه كرد. تغيير قرون ميانه يا قرون وسطي در اسلام متضمن همان معنا و مدلول تاريخي يا تقويمي كه در غرب هست، نيست. بسياري از متفكران مسلمان قرن سيزدهمي / نوزدهمي از نقطه نظر محتواي فكرشان «قرون وسطايي» دانسته خواهند شد در حالي كه در همان دوراني ميزيستهاند كه نزد مورخان غربي به دوران جديد مشهور است.


بنابر طرح تقسيم تاريخ فلسفه در غرب، فلسفههايي كه در آتن، اسكندريه و ساير مراكز فكر يوناني يا يونانيمآب و روم باليده و شكوفا شده است فلسفههاي دوران باستان يا كهن خوانده ميشود. فلسفههايي كه در فاصلهي آغاز مسيحي شدن اروپا در حدود قرون چهارم و پنجم ميلادي، تا از هم پاشيدن تمدن قرون وسطي تكوين يافته و به منصهي ظهور آمده است، از جمله شامل فلسفههاي اسلامي و يهودي، فلسفههاي قرون وسطايي ناميده ميشود؛ در حالي كه اين نحوهي تفكر اصطلاحاً قرون وسطايي كه در اشكال متأخرتر آن به سكولاريسم يا فلسفهي مدرسي مشهود بوده، حتي در خود غرب، به خصوص در محافل كاتوليك، تا عصر بعد از قرون وسطي نيز همچنان دوام و ادامه داشته و عملاً حتي تا به امروز به طور كامل تعطيل نشده است. بالاخره از فلسفههايي بايد نام ببريم كه از نفي همبستگي و پيوند ميان فلسفه و كلام و تعاليم ديني مسيحيت زاده شده است و بر اومانيسم و مذهب اصالت عقل و ساير آرا و انديشههاي متعلق به دورهي رنسانس كه به ويژه در قرن يازدهم / هفدهم رونق و رواج يافته بوده، مبتني هستند. اين فلسفهها تا به امروز ادامه يافته و به فلسفههاي مدرن (= جديد) و گاهي پست مدرن (يا پسامدرن) موسوم شده است. در نخستين دوران از اين سه دوران فلسفهي غرب، اسلام و مسيحيت كمابيش شريك يكديگر بودهاند، اگرچه پيش از قرون وسطي اطلاع مسيحيان از فلسفهي يونان بسيار كمتر از آشنايي مسلمين با فلسفهي يونان بوده، در حالي كه مكاتب متأخر فلسفي روم در اروپاي مسيحي نقش و حضور بسيار بيشتري داشته است تا در اسلام. عليالخصوص رابطهي ميان فلسفهي اسلامي و دومين دوران از سه دوران مزبور، يعني آنچه به فلسفهي مسيحي قرون وسطي موسوم بوده، به ويژه پس از قرن ششم / دوازدهم كه بسياري از منابع عربي به لاتيني ترجمه شد، بسيار نزديك بوده است. در نتيجه، ميتوان اين دوران از فلسفهي غرب را همتا و قرين همان دوران از فلسفهي اسلامي دانست، در اين دوره روابط صوري و ساختاري و تاريخي زيادي ميان اين دو فلسفه برقرار بوده است.


اما فلسفهي جديد غرب، كه از نفي جهاننگري سنتي تمدن مسيحي قرون وسطي نشأت يافته و بر عقل و حواس انساني مستقل از وحي مبتني بوده، نظير و همانندي كه در جهان اسلام ندارد و پديدهاي مطلقاً منحصر به تمدن غربي است. تعلق انحصاري اين پديده به تمدن غرب دست كم تا قرن اخير كه تجددطلبي به دستاندازي به سوي تمدنهاي ديگر و ريشه دواندن در خاك اين تمدنها برآمد، از جمله در نواحي معيني از جهان اسلام متفكران مسلمان به انحاء گوناگون تحت نفوذ و تأثير انديشهي جديد اروپايي قرار گرفتند.





قرون وسطي


براي فهم دنياي متجدد كه همان هدف اصلي اين كتاب است، عليالخصوص بايد به دوران جديد عنايت كرد، اما لازم است پيش از آن اشارهي كوتاهي نيز به فلسفهي قرون وسطايي اروپا بشود كه معمولاً در دانشگاههاي اسلامي مورد توجه و تدريس نبوده است و مآلاً عدهي علماي مسلمان كه دانشي جدي در اين زمينه داشته باشند بسيار اندك است. دانستن فلسفهي مدرسي يا اسكولاستيك نه تنها براي روشن كردن رابطهي ميان فلسفهي مسيحي و فلسفهي اسلامي اهميت دارد، بلكه براي شناخت پيشينيهي فلسفهي جديد اروپايي كه، به رغم طرد و نفي گذشتهي قرون وسطايي خود، به نحوي كاملاً طبيعي بسياري از آرا و دورههاي مختلف آن سنت را اخذ و اقتباس كرده است، نيز لازم است. علاوه بر اين، حتي طرد شدن سنت اسكولاستيك نيز خود دقيقاً به همان آرا و انديشههاي طرد شده مربوط بوده است و لازم است كه اين آرا و انديشهها را بشناسيم. بنابراين اجازه بدهيد در ابتدا، پيش از آنكه به دوران جديد انديشهي غرب و آن چيزي بپردازيم كه دقيقاً فلسفهي جديد خوانده ميشود، نگاهي گذرا به دوران اصطلاحاً موسوم به قرون وسطي بيندازيم.


در اين بخش، نيز در بقيهي اين فصل، شخصيتها و بزرگان فكري هر دوره را كه ميشود مسايل بنيادي يا دست كم برخي از مسايل اساسي مطرح براي فلاسفهي هر عصر را از رهگذر ايشان و آرائشان شناخت، از نظر ميگذرانيم. به اين ترتيب، ميشود، عليرغم مجال اندك، علاوه بر معرفي چهرههاي برجستهي تاريخ انديشهي غرب، اطلاعاتي اجمالي نيز دربارهي آرا و انديشههايي به دست داد كه در طول تاريخ انديشهي غرب مطرح بوده است.





سنت اگوستين (354 ـ 430 ميلادي)


بسياري سنت اگوستين را مؤسس فلسفهي مسيحي غرب هم در وجه فلسفي و هم در وجه كلامي آن ميدانند. سنت اگوستين در شمال آفريقا زاده شده و در جواني به آموختن فلسفه، به ويژه فلسفهي سيسرون و نوافلاطونيان، روي آورد. حتي چندي به مانويت يعني به دين مبتني بر ثنويتي گرويد كه از ايران باستان سرچشمه گرفته و در امپراتوري روم آن روزگار رواج يافته بود. تا سال 386 به مسيسحيت نگراييده بود، اما به محض اينكه به اين دين درآمد به سرعت در محافل كليسايي ترقي كرد و اسقف شهر هيپو (1) شد و در زمرهي مهمترين آباء كليساي مسيحي غرب، يعني همان كه در روزگار ما به كليساي كاتوليك مشهور است، درآمد. او در سال 400 ميلادي اعترافات مشهور خود را كه يكي از بزرگترين شاهكارهاي انديشهي غرب است، نوشت. در آن اظهار عقيده كرد كه فلسفه ميتواند بشر را به سعادت و حتي رستگاري برساند و ميتوان آن را با دين مسيح همساز و هماهنگ كرد. او در واقع خود دين مسيحيت را فلسفهاي ميدانست كه در آن كتب و متون مقدس مرجعيت و ايمان مركزيت دارد.


يكي از مهمترين دلمشغوليهاي سنت اگوستين كه مكرراً اظهار كرده است رابطهي ميان ايمان و شناخت يا عقل و دين و در عين حال رابطهي ميان عقل و اشراق بوده است. اثر اصلي او، يعني شهر خدا نيز حاوي نظر مسيحيانه در باب زمان و تاريخ و نيز جامعهي كامل و ناقص است و او در آن بر اهميت حضور گناه و اهميت فديهپذيري يا بازخريد گناهان توسط مسيح تأكيد كرده است. سنت اگوستين تا هنگام مرگش در سال 430 ميلادي مجموعه آثاري فراهم آورده بود كه بعدها بر سراسر تاريخ آيندهي انديشه مسيحي و حتي بر بخش اعظم فلسفهي غربي محافل خارج از حوزهي ايمان عليالاختصاص كاتوليكي اثر گذاشت.





بوئتيوس آنيكيوس (حدود 470 ـ 524 ميلادي)


بوئتيوس يكي از فلاسفهي رومي و نويسندهي يكي از پرخوانندهترين آثار فلسفي اروپايي، يعني تسلي فلسفه است كه اثري اساساً افلاطوني است. او ميخواست آثار افلاطوني و ارسطو را به لاتيني ترجمه كند و با يكديگر هماهنگ سازد، اما تنها به ترجمهي معدودي از رسالات منطقي ارسطو توفيق يافت و آوازهي اين رسالات از همين رهگذر در سراسر قرون وسطاي اروپا پيچيد. او در اواخر عمرش به زندان افتاد و سرانجام مقامات رومي وي را به اتهام خيانت به كشور به مرگ محكوم كردند. تسلي فلسفهي او كه يكي از مهمترين مجاري نقل آشنايي با مذهب افلاطوني به قرون وسطاي اروپا بود، حاصل همين ايام محبس اوست.





يوهانس اسكوتوس اريگنا (810 ـ 877 ميلادي)


اريگنا، فيلسوف ايرلندي، مشرب نوافلاطوني و مسيحيت را به نحوي درهم ادغام كرد كه هم در حلقات فلسفي و هم در ميان عرفاي مسيحي نفوذي فراوان يافت. او آثار ديونوسيوس آريوپاگوسي را به لاتيني ترجمه كرد و براي نخستين بار آراء وي را با همهي نتايج و آثاري كه اين ترجمه بر تاريخ دورههاي بعد فلسفه و كلام غرب داشت، در دسترس غرب قرار داد. مشهورترين اثر اريگنا تقسيم طبيعت است كه در آن به بحث در باب صدور همهي چيزها از خداوند و بازگشت همهي چيزها به او پرداخته است.


او بيترديد يكي از بزرگترين علماي مابعدالطبيعهي مسيحيت است و آراء بسياري پيش نهاده است كه با آراء علماي مابعدالطبيعهي اسلامي شباهت دارد.





سنت آنسلم ( 1033 ـ 1109 ميلادي)


سنت آنسلم يكي از چهرههاي برجستهي كلام و فلسفهي مسيحي قرون وسطاست و در كلام دنبالهرو سنت اگوستين بوده است. شهرت او در فلسفه به خاطر عرضهي برهان معرفهالوجودي در اثبات وجود خداوند است. وي ايمان مسيحي را تحليل عقلاني ميكرد و معتقد بود كه اينگونه درك عقلاني از ايمان براي فهم خود دين ضروري است و به واقع يك وظيفهي ديني است. اين نظر يا نظريه در عبارت مشهور credo ut intelligam او، يعني «ايمان ميآورم براي آنكه بفهمم» خلاصه شده است، منظور او از اين سخن آن بوده است كه انسان بايد به خداوند ايمان داشته باشد تا بتواند ماهيت اشيا و امور را بفهمد و تكيهي فلسفه بر وحي نيز به همين دليل است. او از حيث دلمشغولي به رابطهي ميان عقل و ايمان يكي از مهمترين چهرهها در غرب است و از جمله مؤسسان مكتبي است كه به فلسفهي مدرسي متأخر يا عالي موسوم شده است. از او آثار متعددي باقي مانده كه دو تا از مشهورترين آنها مونولوگيوم و پروسولوگيوم حاوي برهان معروف معرفهالوجودي او در اثبات وجود خداوند است. وي رسالات مابعدالطبيعي و كلامي ديگري نيز نوشته است كه در آنها عليالاختصاص به مسايل ديني همچون ماهيت مسيح پرداخته است.








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن