تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805187924




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دين در عصر علم: خطابه هاي گيفورد


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: دين در عصر علم چه جايگاهي دارد؟ و تصويري که دين از انسان به دست ميدهد، با دستاوردهاي علمي اين روزگار چگونه سازگار ميافتد؟ اينها از جمله پرسشهايي است که ايان باربور خطابههاي خود را در باب دين در عصر علم با آنها آغاز ميکند. رشد سريع علم در چند قرن اخير و قدرتي که در اختيار بشر قرار داده است تا بر طبيعت چيره شود، همراه با خود مخاطراتي داشته است. هر روزه شاهد جنگلزدايي، صحرازايي، آلودگي فزايندة محيط زيست و از همه بدتر شبح نابودي هستهاي انسان هستيم. علم، بهرغم دستاوردهاي ارزندة خود، به برخي از نويدهاي بنيادي خود عمل نکرده و شادماني را براي بشر به ارمغان نياورده است؛ ليکن توانسته است که در پنج جبهه باورهاي ديني را به چالش بخواند: 1. موفقيت روز افزون روشهاي علمي، نخستين چالش براي روش دين در تبيين مدعيات خويش است. 2. تصويري که علم از پيدايش انسان و طبيعت به دست ميدهد، دومين ناسازگاري محتمل را با آموزههاي ديني بيان ميکند. براي مثال آموزة ديني خلقت جهان و انسان، با نظرية تکامل و نظرية مِهبانگ، چگونه سازگار ميشود؟ 3. يافتههاي جديد علمي بستري پديد آوردهاند که ناگزير در پرتو آن برخي تعاليم ديني را بايد بازنگري کرد، مانند ماهيت انسان يا اختيار وي. تصوير مکانيکي و ماترياليستياي که برخي علوم پديد آوردهاند، قبول روح انساني يا اختيار او را دشوار کرده است. 4. يافتهها و پيشرفتهاي علمي همچنين در درستي تصوير انحصارگرايانه از دين و حقانيت مطلق تنها يک دين ــ که قرنها حاکم بود ــ ترديد افکنده است و 5. قدرت مبهم تکنولوژي و تيغ دو دمي که علم جديد به بشر داده است تا به وسيلة آن طبيعت را ويران يا آبادان کند، خود به بحثي جدي تبديل شده و نقش دين را در اين ميان و کاري که بايد در قبال اين تباهي انجام دهد، به پرسش گرفته است.

اين مسائل و ابهامات هستند که برنامة کاري باربور را در اين کتاب و جلد بعدي آن به نام اخلاق در عصر تکنولوژي[1] مشخص ميکنند و او ميکوشد بر اساس آنها در نسبت علم و دين در عصر جديد بازانديشي کند.



خطابههاي گيفورد

اين کتاب در اصل سلسله سخنرانيهاي گيفورد و در دو جلد است. جلد دوم، اخلاق در عصر تکنولوژي، در سال 1992 منتشر شده است. باربور به دعوت موقوفة «خطابههاي گيفورد»، اين خطابهها را در دو ترم در دانشگاه آبردين اسکاتلند ارائه و سپس منتشر کرد. اين موقوفه متعلق به لرد آدام گيفورد (1820-1887)، استاد حقوق، قاضي و متکلم اسکاتلندي است که از درآمد آن هر سال در دانشگاههاي اسکاتلندي آبردين، گلاسکو، ادينبورو و سنت آندروز خطابههايي دانشگاهي با «هدف ارتقا و اصلاح مطالعات الاهيات طبيعي به عامترين معناي خود و به تعبير ديگر شناخت خدا» ارائه ميشود. نخستين خطابههاي گيفورد در سال 1888 برگزار شد و تاکنون که بيش از 120 سال ميگذرد همچنان ادامه دارد. سالانه عالمان معتبر جهان دعوت ميشوند تا خطابههايي ايراد کنند. اين خطابهها بلافاصله در قالب کتاب منتشر ميشوند. افراد ناموري مانند ويليام جيمز، آرتور ادينگتون، کارل بارث، هانا آرنت، پل تيليش، ريچارد سوينبرن، مايکل پولانيي، انورا اونيل، آلفرد اَير، النور استامپ، گابريل مارسل، هانري برگسون، آلفرد نورث وايتهد، جان ديويي، آلبرت شوايتزر، اتين ژيلسون، نينيان اسمارت، جان هيک، آيريس مِرداک، چارلز تيلور، جان پولکينگهورن، السدير مکاينتاير، ماکس مولر، کارل ساگان، کيث وارد، ريچارد داوکينز، مري وارنوک، و آلوين پلانتينگا تاکنون در دانشگاههاي چهارگانة اسکاتلند خطابههايي ايراد و آنها را منتشر کردهاند؛ براي مثال کتاب معروف گونههاي تجربة ديني[2] ويليام جيمز حاصل خطابههاي او در دانشگاه ادينبورو در سالهاي 1900-1902 بوده است. از مسلمانان سيدحسين نصر خطابههاي معرفت و امر قدسي[3] (1980-1981) و محمد ارکون بحث خود را با عنوان گشايش نقد عقل اسلامي[4] (2001-2002) در دانشگاه آبردين ايراد کردهاند. در ماه فوريه سال 2009 نيز قرار است آليستر مکگراث شش خطابه خود را با عنوان «جهاني منظم؟ الاهيات طبيعي و پديده آنتروپي»[5] در دانشگاه آبردين ارائه کند. امروزه سخنوري در جايگاه خطابههاي گيفورد از موقعيتي ارجمند برخوردار است و عالمان ميکوشند تا حضور در آن را در پيشينة علمي خود بگنجانند. گفتني است که همة خطابههاي گيفورد به نحوي به مسئلة نسبت علم و دين يا معقوليت و دين گره خوردهاند.


باربور

ايان گرئم باربور[6] (1923) اسکاتلنديتبار است. پدرش که زمينشناس بود به چين رفت و باربور در پکن زاده شد. او در سال 1950 دکتراي فيزيک خود را از دانشگاه شيکاگو دريافت کرد. وي بهگونهاي مستمر به مطالعه در حوزة علم و دين پرداخت و از فيزيک به الاهيات روي آورد. معروفترين کتاب وي مسائلي در علم و دين[7] نام دارد که در سال 1966 منتشر شد ـ اين کتاب با عنوان علم و دين به فارسي (بهاءالدين خرمشاهي، تهران: مرکز نشر دانشگاهي، 1362) ترجمه و از آن بسيار استقبال شده است. امروزه باربور از نامورترين عالمان عرصة گفتوگوي بين علم و دين است و در سال 1999 جايزه تمپلتون، که معتبرترين جايزة جهاني در حوزه الاهيات و علم است، را به دست آورد. در سال 2000 کتاب هنگامي که علم با دين ديدار ميکند[8] را منتشر ساخت و تازهترين اثر وي طبيعت، طبيعت انساني و خدا[9] نام دارد که در سال 2002 منتشر شده و در آن گزارشي دقيق از وضع نظرية تکاملي داروين، نظرية اطلاعات، اصل عدم قطعيت و پيامدهاي کلامي آنها آمده است. از دهة 1970 وي علائق خود را به بحث اخلاق، محيط زيست، سياست عمومي، تکنولوژي و نقشي که دين در اين ميان ميتواند ايفا کند گسترش داد.[10]

خطابههاي گيفورد حدود بيست و پنج سال پس از کتاب مسائلي در علم و دين ارائه شد و در آن باربور نگاهي تازهتر به نسبت علم و دين افکند و کوشيد تا عينيت علمي و تعهد ديني را در اين اثر عميق منعکس کند و با الهام از نظريات توماس کوهن دربارة علم به مثابة پارادايم، به بازانديشي دربارة تفاوتها و مشابهتهاي اين دو عرصة معرفتي، يعني علم و دين، بپردازد.

حاصل تأملات و تدريس او در اين زمينه کتاب حاضر است که در سه بخش و هر بخش در سه فصل سامان يافته است. بخش نخست به تحليل نسبت علم و دين و انواع تعامل محتمل آنها اختصاص دارد. دومين بخش نظريهها و يافتههاي علمي سه دانش تأثيرگذار معاصر، يعني فيزيک، اخترشناسي و زيستشناسي تکاملي، و لوازم کلامي آنها را بررسي ميکند و سومين بخش به تأملات فلسفي و کلامي اختصاص دارد.



دين و روشهاي علم

نظريترين و در عين حال عامترين مباحث کتاب در بخش اول آمده است و باربور در آن ميکوشد تا بهدقت همسانيها و ناهمسانيهاي روشهاي علم و دين را بررسي کند و به همکنشي ميان آن دو و در عين حال تفاوتهاي ظريفشان اشاره کند. وي اين بخش را به سه فصل تقسيم کرده و فصل نخست را به شيوههاي ارتباط دين و علم اختصاص داده است. ميتوان چهار نوع نسبت بين علم و دين در نظر گرفت: 1. تعارض، 2. استقلال، 3. گفتوگو و 4. يگانگي. باربور خود مدافع گفتوگو و با برخي تحفظات، روايتي از وحدت و معتقد است که براي بررسي اين روابط و بحث دربارة آنها بايد از سه دانش ياري گرفت: علم (به معناي بررسي تجربي نظام طبيعت)، الاهيات (يا تأمل انتقادي دربارة زندگي و تفکر اجتماع ديني) و سوم فلسفه، بهويژه شاخههاي معرفتشناسي و متافيزيک.

از نظر ماترياليستها و نصگرايان، علم و دين در تعارض کامل با يکديگر قرار دارند. اين دو گروه، بهرغم اختلاف عقيدتي، در اين عقيده مشترکاند که تعارضي قطعي بين دانش معاصر و اعتقادات سنتي ديني وجود دارد، هر دو در پي معرفتي با بنيادي قطعي براي مسائل هستند، اما يکي آن را در منطق و دادههاي حسي ميجويد و ديگري در نص خطاناپذير کتاب مقدس. هر دو مدعي هستند که علم و الاهيات اظهاراتي قاطع و صريح دربارة مسئلهاي معين، يعني طبيعت دارند. در نتيجه شخص بايد ميان اين دو جريان يکي را برگزيند و در اين جنگ ميان «مار بوآ و گراز آفريقايي» تنها يکي پيروز ميشود.

ماترياليسم علمي دو ادعاي اصلي دارد: 1. روش علميْ تنها روش قابل اعتماد براي دستيابي به معرفت است و 2. ماده، يا ماده و انرژي، واقعيت بنيادي عالم است. ادعاي نخست، ادعايي معرفتشناختي است دربارة ماهيت کشفکننده علم و ادعاي دوم، ادعايي وجودشناختي دربارة واقعيت است. اين دو ادعا همراه با مفروضات ديگري اين نکته را تأکيد ميکنند که تنها راه کشف عالم، علم است و روش علمي. طبق ادعاي نخست، علم از دادههاي عام آغاز ميشود، بر اساس اين دادهها، نظريهها ساخته و صحت آنها محک زده و با مشاهدات تجربي بررسي ميشوند. معيارهايي مانند سازگاري، جامعيت و ثمربخش بودن، ماية گزينش يک نظريه و کنار نهادن نظرية ديگر ميگردد. از اين منظر اعتقادات ديني پذيرفتني نيستند؛ زيرا دين فاقد چنين دادههاي عامي است، امکان بررسي تجربي دادههاي ديني وجود ندارد و حتي معيارهايي براي بررسي صحت آنها نيست. در نتيجه فقط علم است که عيني، گشوده، عام، انباشتي و پيشرونده است، حال آنکه سنتهاي ديني برعکس، ذهني، بسته، محلي، غيرانتقادي و مقاوم در برابر تغيير هستند. اين تصور با تاريخ علم سازگار نيست و اين برداشت نقد شده است؛ ليکن بسياري از دانشمندان چنين تلقياي از کار خود دارند. پوزيتيويستهاي منطقي، با اين نگرش در دهههاي 20 تا 40 قرن بيستم، تصور ميکردند که فقط گزارههاي تحليلي و تجربي معنادارند و گزارههاي اخلاقي، فلسفي و ديني، نه غلط، بلکه بيمعنا به شمار ميروند و تنها زبان مقبول زبان علم است. ويتگنشتاين متأخر بود که با فلسفة زباني خود نشان داد زبان علم، تنها يکي از زبانهاي ممکن است و زبانْ کنشهاي ديگري نيز دارد. با اين همه امروزه شاهد کساني هستيم که با اين نگرش از علم در برابر دين دفاع ميکنند و ميکوشند علم را يگانه بنياد قابل اعتماد معرفي کنند. براي مثال کارل ساگان در برنامههاي تلويزيوني خود مدعي ميشود که «کيهان همة آن چيزي است که بوده است، هست و خواهد بود» و بدين ترتيب، به استناد يافتههاي تازة ستارهشناسي و کيهانشناسي طبيعت را جانشين خدا ميکند، و نه تنها رازهاي طبيعت را بر ما منکشف ميکند، بلکه همانند «کشيشي بلندپايه» به ما ميگويد که چگونه بايد زندگي کنيم. موفقيتهاي فزايندة زيستشناسي مولکولي نيز فرانسيس کريک، يکي از دو کاشف مارپيچِ دي. ان. اَي. (dna)، را بر آن ميدارد تا بنويسد: «در واقع غايت نهايي نهضت تازة زيستشناسي، توضيح همة زيستشناسي بر مبناي فيزيک و شيمي است». ژاک موناد[11] نيز متأثر از اين نگرش همة تحولات زيستشناختي را بر اساس صُدفه و جهشهاي کور تبيين ميکند و نتيجه ميگيرد که همه چيز را ميتوان به سادهترين اجزاي آن فروکاست و مدعي ميشود که «سلول ماشين است، حيوان ماشين است، انسان ماشين است». ادوارد او. ويلسون، مروج جامعهزيستشناسي،[12] ريشة همه چيز را به رفتارهاي تعيينشده در ژنهاي موجودات فرو ميکاهد و در پي تبيين رفتارهاي اجتماعي، دين و اخلاق بر اساس نظرية تکامل برميآيد. وي مدعي ميشود که ريشة اخلاق، فداکاري و ديگرخواهي در انسان و حيوانات نياز براي بقا بوده است؛ ژنهايي که ميخواستند باقي بمانند، به ژنهاي همانند خود کمک ميکردند تا به اين شکل بقاي خود را تضمين کنند. همچنين دينْ زادة نياز جوامع اوليه به وحدت و سازگاري بوده و ساز و کاري براي حفظ بقاي نياکان ما بوده است و چون امروزه ريشة تکاملي آن روشن شده است، بايد براي هميشه کنار گذاشته شود و جاي خود را به «ماترياليسم علمي» دهد.

هر يک از اين نويسندگان که از ماترياليسم علمي دفاع ميکنند، از يافتههاي علميْ فراتر از حد معقول خود نتيجهگيري ميکنند؛ خطاي آنان اين است که اين نتيجهگيريها را يگانه تبيين ممکن ميدانند و عملاً به فلسفههاي طبيعتگرايانه ميرسند. آلفرد نورث وايتهدْ اين خطا را «مغالطة انضماميت نابجا»[13] مينامد و باربور ميافزايد که ميتوان آن را «برآوردن متافيزيک از روش»[14] ناميد. با اين حال به دليل احترامي که علم در روزگار ما دارد، اين خطاها ناديده گرفته ميشود.

در سوي ديگر نصگرايان قرار دارند که با تأکيد بر ظاهر کتاب مقدس، علم را در برابر دين مينهند و آن را در پيشگاه اعتقادات ديني خود قرباني ميکنند. در طول تاريخ نگاههاي مختلفي به کتاب مقدس و علم وجود داشته است. آگوستين معتقد بود که در صورت تعارض بين ظاهر کتاب مقدس و يافتههاي علمي، مانند فصل آغازين کتاب پيدايش، بايد کتاب مقدس را به سود علم تفسير مجازي و استعاري کرد؛ زيرا کتاب مقدس «در پي آن نيست که به انسانها چيزي بياموزد که با نجات آنان ارتباطي ندارد». مفسران قرون وسطا به سطوح متفاوتِ حقيقت معتقد بودند. گاليله نيز به دو کتاب معتقد بود: کتاب مقدس و کتاب طبيعت که هر دو وحي الاهي را منعکس ميکنند و با هم تعارضي ندارند. البته نظرية او با برخي از تفسيرهاي کتاب مقدس تعارض پيدا کرد و او محکوم شد؛ ليکن در سال 1984 کميسيوني در واتيکان، اعلام داشت که «مقامات کليسا در محکوميت گاليله خطا کردند». سرانجام آنکه متکلمان ليبرال که به نقد عالي[15] يا نقد تاريخي باور دارند، تأثير مفروضات فرهنگي زمانه را در نگارش کتاب مقدس نشان دادهاند. در برابر اين نوع نگرش منعطف، امروزه شاهد بنيادگراياني هستيم که مصرّانه بر نظرية خلقت و علم خلقت تأکيد دارند و به جريان راست جديد[16] معروف هستند. محکوميت جان اسکوپس به سبب تدريس نظرية تکاملي داروين، و تلاش در جهت تدوين علمي به نام «علم خلقت»، نمونههايي از فعاليتهاي اين جريان هستند. هرچند خلقتگرايان در انتقاد از طبيعتگرايان تکاملي[17] محق هستند، زيرا اينان نگرش خداستيزانه و فلسفههاي الحادي خود را چنان نشان دادهاند که گويي بخشي ناگسستني از دانش هستند و در نتيجه بايد يا جانب دين را گرفت يا علم را؛ با اين حال خودشان از سوي ديگر بام افتادهاند. کل اين روياويي که بر اساس تعارض بين علم و دين شکل گرفته است، بيانگر نقص آموزش عاليِ بسيار تخصصيافتة امروزي است. آموزش علمي بهندرت به رابطة علم با تاريخ و فلسفة علم و پيوند آن با جامعه، اخلاق و تفکر ديني ميپردازد. از سوي ديگر عالمان دين آشنايي کمي با علم تجربي دارند؛ در نتيجه از طرح مسائل بحثانگيز در منبرهاي خود ميپرهيزند. باربور با اين نقد از روشهاي تعليمي معاصر، به تحليل نگرش دوم دربارة علم و دين، يعني استقلال اين دو حوزة معرفتي از يکديگر، دست ميزند.

تعارض هنگامي رخ ميدهد که علم و دين را ناظر به يک پهنه و داراي يک زبان و روش بدانيم؛ اما از اين منظر، علم و دينْ روشها، زبانها و عرصههاي متفاوتي دارند؛ در نتيجه امکان تعارض يکسره منتفي است. دين به عرصة زندگي تعلق دارد، علم به فکر؛ دين به شيوه زندگي توجه دارد، علم به نظام طبيعت. با اين درآمد، باربور به تحليل اين تفاوت ميپردازد. نخستين تفاوت بين علم و دين، تفاوت شيوههاي آن دو است. در قرون وسطا اين تصور مسلط بود که خدا پيام خود را در کتاب مقدس عرضه کرده است، در عين حال طبيعت و الاهيات طبيعي نيز ميتوانند بخش ديگري از خلقت را کشف کنند؛ پس بايد اين دو عرصة متمايز را از هم تفکيک نمود. در قرن بيستم، نوارتودکسي کارل بارث اين ديدگاه را زنده کرده است. از اين منظر خدا يکسره ناشناختني است و تنها از طريق شخص مسيح قابل شناسايي است، در حالي که طبيعت را ميتوان با روشهاي علمي شناخت؛ در نتيجه ايمان ديني وابسته به شهودات آسماني است نه اکتشافات انساني و «عرصه عمل خدا تاريخ است نه طبيعت». از اين منظر، «علم مبتني بر مشاهدات انساني است، حال آنکه الاهيات بر وحي آسماني استوار است». هدف وحي نيز نه املاي متني خاص، بلکه بيان زندگي افرادي خاص چون پيامبران و شخص مسيح بوده است. اگزيستانسياليستها نيز از اين موضع حمايت و با طرح رابطة «من ـ تو» و مسئلة دغدغة دروني و شخصي، ساحت ايمان را از علم جدا ميکنند. از نظر آنان، هدف علم کشف طبيعت است؛ اما هدف دين نجات انسان، غلبه بر گناه، ايجاد تعهد شخصي و مانند آن است. رابطة انسان با خدا رابطة «من ـ تو» است، حال آنکه رابطه او با طبيعت رابطة «من ـ آن» است.








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن