تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):بر خداوند است كه هيچ گرفتارى به زيارت من نيايد مگر آن كه او را شادمان بازگردانم و...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834782028




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

درآمدي بر حقيقت و زيبايي شناسي


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:



كل من عليها فان و يبقي وجهُ ربك ذوالجلال والاكرام

سوره الرحمن



الهي واجعلني ممن ناديته فاجابك

خدايا! مرا در زمرة كساني قرار ده كه تا او را ندا دادي پاسخت داد،

و لاخطته، فصعق لجلالك

و چون به او توجه كردي، تجلي نور جلالت او را بيهوش كرد،

فناجيتهُ سراً و عمل لك جهراً

تو نهاني با او راز گفتي و او آشكارا براي تو عمل كرد.

مفاتيحالجنان، مناجات شعبانيه



مبدأ اثر هنري و حقيقت

مبدأ هر اثري اصل و ماهيت آن است، و پرسش از مبدأ اثر هنري،

پرسش از «حقيقتِ» آن است. اثر هنري به واسطه و به همت هنرمند به وجود ميآيد، اما خود هنرمند از كجا و به چه طريق هنرمند شده است. قدر مسلم به واسطة اثر هنريِ خود هنرمند. زيرا با «اثر هنري» هنرمند ظهور ميكند و اثر هنري مهمترين معرِف استاد هنرمند است. بنابراين به سخني اثر هنري مبدأ هنرمند است و هنرمند مبدأ اثر هنري.

امّا آيا اين نظريه به نحوي دُوْر نميرسد؟

ظاهراً چنين است، امّا اين دو در يكديگر توقف نميكنند، بلكه هر دو( اثر هنري و هنرمند) از «هنر» زايش پيدا ميكنند. حقيقت هنر به اثر هنري و هنرمند جان ميبخشد.

چنين، پرسش هنر از اثر هنري به «حقيقتِ» هنر و هنرمندي انتقال مييابد، از ظاهر به باطن و از افق و عَرْض اثر هنري به طول و عمق و باطن و معناي اثر سير ميكند.

اين مرات و نگاه آينه اي و آيه اي فراتر از مطالعه تطبيقي هنر است كه ميكوشد عناصر مشترك آثار هنري را بررسي و مطالعه كند، امّا مطالعة تطبيقي فراتر از افق عَرضي آثار هنري نميانديشد و به طول و باطن آن نميرود، چنين است نوشتههايي مانند اسلام و هنر مسلمانان الكساندر پاپادوپولو.

فرارفتن از اثر هنري به حقيقت و ماهيتِ آن مقتضي سيري نظري و عملي است كه موضوع تحقيق حكمت معنوي است.



حقيقت و اسماء الهي و انسان

اما حقيقت هنر اسلامي چيست؟

شيخ محمود شبستري درباره حقيقت و نسبت آن با انسان مي گويد:

حقيقت را مقام ذات او دان

شده جامع ميان كفر و ايمان

شيخ محمّد لاهيجي ذيل شرح بيت فوق، به شرح روايتي از حضرت امير ع ميپردازد كه متضمن معناي حقيقت است. از نظر شيخ، «حقيقت ظهور ذات حق است، بيحجاب تعينات، و محو كثرات موهومه در اشعة انوار ذات».

طرح «روايت حقيقت» به پرسش كميلبن زياد از علي ع بازميگردد. وي از آن حضرت پرسيد: «ماالحقيقة»؟ (حقيقت چيست؟) علي ع پس از سخناني چند، چنين پاسخ داد: «كشف سبحاتالجلال من غير اشاره»: يعني حقيقت ظهور و انكشاف ذات الهي است، بيتعين، از وراي هفتادهزار حجاب. حضرت در طلب دوباره كميل، در ادامه سخن فرمود: «محوالموهوم مع صحوالمعلوم»: يعني حقيقت آن است كه كثرات كه موهوماتاند، در ظهور نور و تجلي حق محو و متلاشي گردند».

از مطاوي عبارات و شرح شيخ از بيت «حقيقت» ميتوان دريافت كه «حقيقت» مقام و مرتبة وَلايت و قرب است، و ظهور توحيد حقيقتي، زيرا انسان كامل از فناي تعلقات به اشياء و امور فاني كه موجب احتجاب از حق است ـ يعني مقام كفر حقيقي ـ به بقاي ذات احديت متحقق گشته است.

بنابر قول شيخ محمد لاهيجي در شرح بيت شبستري، چون در بقاء بعدالفناء، انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات متقابله و ظهورات متنوعه حقتعالي است، فرمود كه: «شده جامع ميان كفر و ايمان» يعني آن «كامل» ميان كفر كه مقتضاي اسماء جلالي، و ايمان كه از مقتضيات اسماء جمالي است، جامع است. چون او در مقام بقاء به حق مظهر ذات الهي كه مستجمع جميع اسماء و صفات گشته، و مجمع اسماء متقابله واقع است».

اين مقام براي كل بشر بالقوه متحقق است، به اين معني كه انسان در افق ظهور حقيقت سير ميان كفر و ايمان ميكند، و فقط در مقام انسان كامل به معرفت تام و تمام حقيقت ميرسد. از صدر تاريخ بشر، يعني تاريخ حضرت آدم، اين كفر و دين ظهور و فعليت پيدا ميكند، و بنابر مظهريت انسان به اسماء متقابلة جمال و جلال، و قرب و بُعد او از حق و حقيقت همواره وجود دارد.



تاريخ ديني

تاريخ با دين و ايمان آغاز ميشود. اما پس از مدتي اندك، كفر حجاب دين و ايمان ميگردد.

دو جامعه دين و كفر يعني جامعه هابيلي و قابيلي در مقابل هم تكوين مييابند و تاريخ چنان است كه غالباً حجاب كفر بر دين غلبه داشته و بشر خلق را حق ميپندارد، اما سرانجام با نور حقيقت و دين، حجاب كفر دريده ميشود و دين ظهور كلي بر عالم و آدم پيدا ميكند:

«هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دينالحق ليظهره عليالدين كلّه و لوكرهالمشركون»، سوره «توبه»، آيه 33.

ولايت شد به خاتم جمله ظاهر

بر اول نقطه هم ختم آمد آخر

ازو عالم شود پر امن و ايمان

جماد و جانور يابد از و جان

نماند در جهان يك نفس كافر

شود عدل حقيقي جمله ظاه



هنر ديني

هنر كه از ريشه سونر sunar و سونرهsunara سانسكريت آمده است[15]، معني شريف آن همان «انسان كامل و تمام» است، در فرهنگ عتيق بشري به معني ديني تفسير ميشود، اما هرچه جلوتر ميآييم كفر بر هنر غلبه پيدا ميكند، و اين امر با بُعد انسان از حقيقت ملازمه دارد، تا به امروز كه هنر عين حجاب حق و حقيقت ميگردد.

از طرفي، در سير متداني تاريخ بشر در «ظاهر و خلق و مجاز»، هنر بيش از پيش ظاهرپرست ميشود كه خود مانعي است براي كنده شدن انسان از عالم فاني. از اينجاست كه بشر امروز نميتواند با اين هنر ديگر نيوشاي كلامالله باشد و در اين نيوشائي با اشارات و صور خيالي، حقيقت و عالم غيب تفكر ديني را ابداع كند و به ظهور رساند، و زبانش «لسانالغيب» باشد؛ و اين عبارت است از مرگ هنر و هنرمندي و حقپوشي در صورت حجاب هنر كفر، كه با مهجوريت و بيخانماني و بيوطني و گمگشتگي و سرگرداني هنرمند در عالم بيعالمي ملازمه دارد، و هرقدر از حقيقت كه مقام ذات اوست يعني بقاء بعد از فناء، و رفع تعيّنات و ارتفاع تعلقات و قرب بيواسطه به حقيقت، دور ميشود، بيشتر به اين افتادگي در عالم بيمعنايي دچار ميگردد.

توجه به غلبه صورت ظاهر و حسن و جمال ظاهر و خلقي و مجازي در هنرهاي كلاسيك جديد، خود مانعي براي كنده شدن از اين صورت ظاهر و رفتن به معناي باطن است. همچنانكه بتپرست تعلق به صورت بت پيدا ميكند، هنرمند دورة جديد حسن و جمال اصيل و حقيقي ماورايي را نيست ميانگارد، و فراموش ميكند و تنها حسن و جمال ظاهري انسان و متعلقات او را ميبيند، در حالي كه حسن و جمال آدمي و ديگر موجودات همه حكايت از حسن و جمال احدي دارد. از اينجا زيبايي هنر دوره جديد كه مستلزم غفلت از جمال خداوند است، رجوع به هنر كفر ميكند. امّا انسان در اين مرتبت از هنر كفر نيز توقف نميكند، به آنجا ميرود كه حسن و جمال ظاهري و خلقي را نيز در هنرهاي مدرن نفي ميكند و صرفاً دل به ابداع اهواء نفساني خوش ميدارد و اين هنري پوشيدهتر است.

هنرمندي كه عالم كفر را ابداع ميكند اصرار بر همين تعلقات و تعينات و كثرات و موجودات اينجهاني دارد كه همه در ضمن آنكه «مظهر حق»اند «حجاب حق» نيز هستند. اما در برابر اين هنر و مقام مذموم انسانيِ ملازم آن، هنري قرار ميگيرد، كه بيشتر مجلاي جمال حقتعالي است، و آن عبارت است از هنر دين؛ هنري كه مستلزم كمال و ايمان و تعالي است.

اين هنر در مقابله با هنر مرگآلوده و زميني جهان يوناني ـ رومي قد علم كرد، و مدتي قريب به هزار سال آن را به طاق نسيان سپرد، لكن تا آنجا كه هنر يوناني و به ويژة هنر اساطيري قابليت « مادگي» براي « صورت» هنر ديني داشت، باقي ماند بعضاً نيز به وجهي اختلاطي به حيات خويش ادامه داد.

در حقيقت اين هنر در برابر سيطرة هنر يوناني و سپس هنر جديد، هرقدر بُعد از انبياء و اولياء پيدا كرد، به هنر كفر نزديك شد، و با آن آشتي كرد، تا آنكه بالكل و بالتمام به حجاب هنر كفر جديد كشيده شد.

دو صورت بارز هنر ديني، هنر مسيحي و هنر اسلامي است، كه آنها را ميتوان به هنر حق و حقيقت نبوي و ولوي تعبير كرد. البته نميتوانيم اين دو هنر را كه در تاريخ مسيحيت و اسلام متحقق شدهاند، عين و مظهر تام و تمام حقيقتي بدانيم كه حضرت عيسي ع و حضرت محمد ص مظهر آن بودهاند. اما آنچه لازم به تذكر است عبارت است از قرب اين هنرها به حقيقت محمدي و حقيقت عيسوي، و از آنجا قرب به حقيقتي است كه مقام ذات انسان و ظهور حق به اسماء جمالي است. طرح هنر مسيحي مجالي ديگر ميطلبد، در اين نوشته جز به اجمال از هنر مسيحي سخني به ميان نيامده است.



هنر اسلامي و انسان كامل

اما هنر اسلامي كه اين نوشته درآمدي است به شرح تفصيلي آن؟

بيترديد هنر اسلامي در مقام هنر ديني، جلوهگاه حقيقت اسلام است. از اينجا اين هنر به حضرت نبي مكرم و ائمة معصومين، در مقام بانيان و طراحان و مبدعان صور نوعي و نمونههاي اصلي هنر اسلامي و قرآني، و به مقام مرجعيت و حجيت معرفت ديني و هنر اسلامي، رجوع ميكند.

وجود مقدس حضرت نبي اكرم ص انسان كاملي است، جامع جميع اسماء جمال و جلال الهي و صاحب مقام ولايت كه ميتوان او را به تعبيري هنرمندي خواند كه هنرمندياش نسبت بيواسطه با ذات احديت و نيوشاييِ اسراري دارد كه قدسيان با او در ميان گذاشته، و از پرتو آن نور علم و حكمت و هنر بر دلهاي مؤمنين تابيده است.

عالم اسلامي همان ظهور و تجلي اسم اعظم الله اكبر و كل و «حقيقت محمدي» است كه بيحجاب در افق چشم دل پيامبر اسلام ص و اهل بيت عصمت و طهارت : گشوده شده است. اين مرتبه يعني ظهور كلي عالم اسلامي اختصاص به انسان كامل ـ حضرت نبي ص و ائمه عـ دارد، اما در مراتب نزولي چنان كه ابنعربي در فتوحات مكيه بدان اشاره كرده، وجود شاعران و هنرمندان را نيز فراميگيرد، و پرتو الهام رحماني و رباني روحشان را در حال سكرآميز ادراك وحدت حقيقي روشن ميگرداند؛ «حال صحو» يا روشني پس از «حال سكر» ضمن ادراك عميق قلبي حاصل ميشود. آنان جلوهاي از حُسن و جمال ازلي را مشاهده و عالم صنع را پرتوي از حسن الهي تلقي ميكنند، و اين حُسن و جمال را در صورت كلمات، الحان، نقوش، احجام ابداع ميكنند، و اينچنين تجربيات معنوي هنر اسلامي تكوين و تحقق مييابد. اگر شهود حُسن و جمال الهي «انكشاف حقيقت» را «روح» هنر ديني، و از آنجا اسلامي بدانيم، نقوش و صور الحاني و كلامي همه، «جسم» اين هنر خواهند بود.

قرب و بُعد از «حقيقت و عالم اسلامي» مراتب اصالت و عدم اصالت هنر اسلامي را تعيين ميكند. هرقدر هنرمندان مسلمان از وحي و پرتو نور نبوي و ولوي بيشتر بهره ميگيرند، «عالم اسلامي» را بيشتر به ذوق حضور و ديدة باطن درمييابند، و هرقدر از اين پرتو محروم ميگردند، عالم اسلامي برايشان در حجاب ظلمت مستور و مختفي ميماند، و از حقيقت و ولايت و توحيد حقيقي فاصله ميگيرند.

اينان همه هنرمندانياند تشنهلب كه در وادي حيرت و ضلالت سرگردانند، چنانكه «نجمالدين كبري رازي» دربارة «فتوح» چشم دلشان ميگويد: «ديدة بصيرت ايشان آنگاه گشاده شود كه ديدة هواي نفس از مطالعه مزخرفات دنياوي و مستلذات نفساني و شهوات حيواني بربندند». در اين ميان هستند هنرمنداني برزخي كه در حاشيه هنر اسلامي با تأويلاتي، گريزگاهي از روح اصيل هنر اسلامي دور ميشوند و نقش و نگارهايي استعلايي و اين جهاني رقم ميزنند و بعضاً از اين عالم هنرهاي صغير اسلامي چون نگارگري تصويري و موسيقي غنايي دورتر ميافتند و به هنر كفر و پوشيدگي و باطل محض پناه ميبرند.

آنچه در هنر سكولار و دنيوي عصر مدرن در غرب به تماميت ميرسد و امواج و آثار آن به جهان اسلامي نيز رسيده و برقش عدهاي از هنرمندان را آزرده است. اين يعني افتادگي در همان وادگي حيرت و ضلالت.



در مقابل اين انحطاط و حيرت و ضلالت، صيانت اصالتها و حقايق معنوي و تفكر معنوي و وَلايي كه عالم اسلامي با آن به ظهور ميآيد، «روح هنر اسلامي» و از آنجا ديني است. عوالم سهگانه ملك و ملكوت و جبروت جلواتي از كل عالم اسلامي است. يا به تعبير «شاه نعمتالله ولي» در رسائل: عالم چهارگانه معاني، ارواح، مثال مطلق و شهادت مطلقه كه ذيل ظهور عالم اسلامي در حكمت اشراق و عرفان به شرح و تفسير درآمد، و در شهود متفكران و هنرمندان اسلامي اين عوالم كموبيش بسته به مرتبة احوال و مقاماتشان مشهود گرديده است.



مطالعات هنر اسلامي

سعي راقم اين سطور آن بوده كه لمحهاي از اين «روح» و از آنجا ماده و متعلّقات كسبي اين روح را در تاريخ هنر اسلامي، ضمن پرسش از ماهيت هنر و حقيقت تاريخي آن دريابد. بيترديد اين تحقيق نسبت به حوزه و قلمرو هنر اسلامي بسيار ناچيز، و وَلايت ديني و حقيقت محمدي به جهت نهايت علّو در افق ديدِ هر راقمي قرار نميگيرد، فقط در وقت اصيل عارفانة اسلامي و در افق نور ولايي محمدي و علوي است كه در ساية عنايت حق، شاهد حقيقت پرده از چهره برميگيرد، و ظهور حقيقت دست ميدهد.

با مباحث نظري به مثابة «علماليقين» و آگاهي صرفاً وجهي نازل از اين روح را ميتوان دريافت، و از آن سخن به ميان آورد، اما سير و سلوك معنوي و حضور بيواسطه در مراتب عيناليقين و خودآگاهي، حقاليقين و دلآگاهي بدون ورود به عالم هنرمند ديني و انس و همدلي با او كه كمالش در وجود انبياء و اولياء تجلي كرده است، ممكن نيست.

بنابراين در قلمرو منطق و حتي منطق هرمنوتيك رسمي ، كه در آن توجه ما معطوف به نحوة خاص حضوري است، كه با ابتناء بر آن تفكر هنري صورت ميبندد، نيز از ظاهر به باطن نميتوان رفت، مگر در آنصورت از تفكر و تفقه معنوي كه آدمي را از كثرات وهمي موجود ميكَنَد، و در حال سكرآميز او را در مواجهه با حقيقت قرار ميدهد؛ به بياني، اين تفكر و حال، حاصل مواجهه بيواسطه با حقيقت و «انكشاف حقيقت» است.

البته اين باز بدان معني نيست كه در مرتبة سير و سلوك و تفكر و تخيل حضوري ابداعي هنرمندانه كه به پيدايي اثر هنري ميانجامد باشيم، بلكه سخن از تفقّه و انس و همدلي با آثار هنري و هنرمندان ديني و اسلامي است. با توجه و تذكر به اين مراتب، كتاب حاضر در حكم درآمدي نظري است به «حكمت هنر اسلامي».

نكتة ديگر آنكه مطالعة هنري مقدس چونان هنر اسلامي، هنگامي كه با تفكري عميق همراه ميشود، افقي به سوي متعاطي و جويندة هنر ميگشايد، كه ريشه در همة عوالم از جمله عالم حقيقي انساني دارد.

از اينجا مطالعه تاريخ هنر ديني و اسلامي از قلمرو زمان و مكان فاني و تاريخ صيرورت، كه عرصة كالبد و صورت فيزيكي و طبيعي نه ماوراء طبيعي و ملكوتي هنر ديني و اسلامي و كلاً هنر مقدس است فراتر ميرود، و به سوي ساحت حقيقت جمال احدي بال ميگشايد.

اين مقام و مرتبه اولياءِ الهي است، يا آنان كه به اولياء و حكماي انسي تشبه ميجويند. در اين بين برخي مباحث نظري نويسندگان عرفاني جديد يا شبهعرفاني مدرن، پس از پايان عصر سيطرة مطلق پوزيتيويسم، در راه و رسم مطالعات هنر نيز در ميان ميآيد، كه به تدريج قليلي به درد دين حقيقي گرايش مييابند، و با نيستانگاري مضاعف و مركب در موضع نزاع قرار ميگيرند، و سلباً از آن ميگذرند به تفكر معنوي سنت و حكمت شرقي اولياء نزديك ميگردند، بيآنكه بالتمام آن را تجربه كرده باشند، چنانكه در رنه گنون به نحوي ميتوان اين حال را مشاهده كرد، كه بعضاً گرفتاريهايي دارند.

عدهاي نيز نه مانند رنه گنون عارف مسلك مينمايند و نه چون هانري كربن آزادانديش، بلكه ميان اين دو سير ميكنند و به تجربه عقلي ـ ديني در قلمرو و ساحت نظري معرفت هنري اهتمام ميورزند، چونان بوركهارت يا كوماراسوامي Coomaraswarny . اينان را ميتوان كموبيش در زمرة اهل حكمت معنوي هنر ديني و شرقي قرار داد.

اگر گاهي برخي از نويسندگان كه تعلق خاطري به مطالعة روح هنر اسلامي داشتهاند يا خود مروج آن بودهاند، به جهت فقدان ايمان ديني و مستقر شدن در نظرگاه اومانيستي و بشرمدارانه عرفان غربي، اغلب اين روح را با «خلوص عرفان افلاطوني» ـ اگر چنين عرفاني وجود خارجي داشته باشد، كه در نظر كاپلستون وجود ندارد ـ يگانه پنداشتهاند، خود بيشتر حاكي از اشتغال به الفاظ آنان است، تا آن كه حقيقت متعالي قرآني هنر اسلامي برايشان انكشاف حاصل كرده باشد. امّا چيزي كه در آثار مدرنيسم اسلامي ميبينيم، بيشتر گرايش فرماليستي به انديشة عرفاني مدرن است و تأليفي از آراء حكماء معنوي روش پست مدرن و اضافاتي از حكمت اسلامي و غربي تقليليافته و تجديدنظرشده.

هنر اسلامي مانند هر هنر ديني ديگري اصل و جوهرش انتقال پيام الهي از طريق واسطههاي خيالي و حسي هنري است بدون تفكيك اثر هنري از پيام الهي. از اينجا در هنر اسلامي زيباييشناسي صرفاً حسي و تزئينات تجملي محض جايگاهي اصيل ندارد و امري حاشيهاي است. در حقيقت جنبه دكوراتيو و زيباييشناسانه هنر اسلامي فرع بر اصل و گوهر پيام و وحي الهي نبوي و ولوي است.

در اين مقال نيز اصرار بر همين وجه هنر ديني در تربيت روح انساني براي كمال توحيد و اخلاص معنوي است. اين به هنر بركت ميبخشد و دوئيت ميان هنر ناسوتي و دين لاهوتي از ميان برميخيزد. معنويت اسلام به هنر ناسوتي جاهلي و يوناني و ايراني و هند و چيني «روح قدسي» بخشيد و به محض جدايي اين معنويت و فروبستگي ساحت قدس، هنر اسلامي به پايان دوره و مرحله انحطاطي خود نزديك شد، تا مجدداً روح ديني آن با هنرمندان حقيقي بازگردد.



راه آينده در پايان تاريخ

اكنون در پايان تاريخ جهان مدرنيته و نيستانگاري و خودبنيادي عقلاني ـ نفساني، اقليتي از متفكران با احياي منطقهاي حضوري قرون وسطايي از جمله منطق تأويل و حكمت اُنسي ميكوشند به نسبت هاي طلايي و طولي اثر هنري برسند و از آن نسبت هاي عرضي و افقي كه محدود به عالم حس و وهم و خيال ناسوتي است بگذرند؛ نسبت طلايي يعني تقارن كامل وجود اين جهاني و وجود آن جهاني، وجود عرشي و وجود فرشي. متفكّر و حكم معنوي پس از چهارصد سال تاريخ كلاسيك تجدد و مدرنيته در صدد كشف انوار طولي وجود در اثر هنري است، از اينجا از حدّ زيباييشناسي يوناني و كلاسيك جديد فراتر ميرود.

هنر اسلامي مانند هر هنري داراي نسبتهاي عرضي با محيط اجتماعي و علوم عصري و زندگي عمومي هنرمند و همينطور با عناصر و نقوش و الحان و كلمات است. با كاوش در اين مراتب ميتوان به تجزيه و تحليل تاريخ هنر اسلامي و تركيببندي نقطه و خط و سطح و رنگ و ديگر عناصر هنري جهان اسلام پرداخت، و حتّي انديشههاي مختلفي را كه هنر اسلامي را نظري ميكرده، ميتوان مورد ريشهيابي كرد چنانكه نويسندهاي مانند پاپادوپولو در كتاب «اسلام و هنر مسلمانان» انجام داده است، امّا نكته آن است كه با اين پژوهشهاي عرضي نميتوان روح عرشيهنر ديني را درك كرد و از ساحت عرشي هنر اسلامي گذشت.

نكتهاي كه در روزگار ما خردها را ميسوزاند اين است كه چرا انسان محروم از مكاشفة قدسي و گرفتار انسداد انكشاف ديني عميق شده است؟ حقيقت آن است كه بشر خانه تكاني مهيبي در جهان انجام داده است. البته همواره در تاريخ مهاجرتهايي در ميان بوده است انسان از فرهنگي به فرهنگي انتقال يافته است و ارزش هاي نويي را پذيرفته كه به تدريج بر حسات مستولي يافته است، چه در عرصه علم و فلسفه و چه در عرصه هنر و سياست.

اين سلطه چنان است كه نهايتاً احتيار انسان را از او ميگيرد و مسلوبالاختيارش ميكند. چنين بود پس از صدر اسلام كه با پيامبر حقيقتش تجلي كرده بود، و مؤمنان با اُنس به قرآن مظهر حياتي نو بودند. در صدر اسلام كه عصر انفتاح و تجلي ساحت قدس در حيات انساني بود قرآن و سنت نبوي راه ملكوت را به انسان نشان ميداد. دنيا مختصري از حيات انسان را به خود اختصاص ميداد و كل فكر انساني معطوف به آخرت بود. امّا به تدريج آن فكر جاهلي بازگشت كه همه چيز انسان را معطوف به دنيا و نفس ميكرد.

امويان راه دنيا را به روي مسلمانان گشودند و نفاق ميان ظاهر و باطن آغاز شد. صورت قرآن و روايات حفظ ميشد و باطنش رها. ديگر ايمان و عمل وحدت نداشتند. مردمان چيزي ميگفتند و به گونهاي ديگر عمل ميكردند. اين بود كه متون ادبي و هنري ما حكايت از عالمي ملكوتي داشت اما در زندگي عملي مسلمانان به پستترين شيوههاي حياتي تن درميدادند و تسليم هوا و نفس ميشدند و حقيقت عترت و نبوت هر روز بيش از پيش فروبسته ميشد.

ميگويند روزگاري حافظان قرآن در جامعه اسلامي و مدينهالنبي بسيار ارج و قرب داشت و صحابه و تابعين نسبت به آنها بسيار احترام ميگذاشتند، حتي اگر حافظ ثلث يا نيمي از قرآن بودند، اما در ايام متأخر اين احترام منتفي شد. مولانا ميگويد: اگر در زمان ما كساني هستند كه قرآن را به چهارده روايت ميخوانند و به صدوچهل روايت تفسير ميكنند، ولي مورد احترام نيستند از آن سبب است كه در اين حافظان حقيقت ديني ديگر متجلي نيست. آنها مدعي قرآن و اسلاماند تا فاعل به آن باشند، به همين جهت بهلول قاريان را به سنگ ميزد و كذابشان ميخواند و مدعيشان ميدانست بيعمل.

از اينجاست كه در پايان دورهاي از تاريخ اديان ميبينيم تنها دعوي ميماند دعوي يهوديت و دعوي مسيحيت و دعوي مسلماني در اين مرحله كه اهل اديان راز حقيقت و فعل و ايمان بهرهاي ندارند خانهتكاني بشر آغاز ميشود و اين خانهتكاني بيوجه نيست. وقتي بشر دورة معاصر با اين غفلت ها و نفاق ها به ادعاي بيعملي برخورد، اگر خانهتكاني نميكرد، چه ميكرد؟

اين خانهتكاني بشر در عين اينكه زشت مينمايد به عظمت انتخاب و اختيار او بازميگردد، همان كه خداوند فرمود چيزي را من ميدانم كه شما نميدانيد «اني اعلم ما لاتعلمون» وقتي قومي اهل عمل نبود و از حقيقت مدعي بهره نداشت نتيجه همان ميشود كه در جهان غرب مسيحي و اسلام رخ داد يعني، كساني برخاستند كه همة آن معاني و فضايل كهن را انكار كرد و عشق حافظ را فسانه دانستند و ارزش هاي معنوي و حقايق ديني را منكر شدند.

زماني كه كل اسلام به صرف قول بدون فعل تبديل شد و استبداد جاي ولايت و معنويت قدسي را گرفت همهچيز به ظاهر و پستي گراييد. ميان مايگي و فرومايگي شعار و ارزش انساني تلقي شد، و انسان گرگ انسان تصور. چنان كه متون جديد ديگر ميان فعل و قول انسانها دوگانگي قائل نبود. لوياتان هابس و شهريار ماكياولي در چهره همه مردم و نخبگان ظهور ميكرد. نه چنان بود كه متفكران از آرمان هاي دستنايافتني سخن گويند و از مدينه فاضلهاي بنويسند كه در دسترس نباشد. يوتوپياي تامس مور حاضر بود و انسانِ اين توپوپيا موجود در زمين بود نه در عرش.

برخلاف متون ديني مسيحي و اسلامي تسليم نفس و هوا و زمين شده بود و از دوگانگي عالم ديني رهايي مييافت و به نحوي وحدت اين جهاني دست مييافت، از اينجا دوگانگي دكارتي به هيچوجه با دوگانگي روح و جسم متفكران پيشين يكي نبود. اين دوگانگي به كاركرد اين جهاني انسان توجه داشت نه به دوگانگي عرشي و فرشي روح و جسم انساني. به هر تقدير انسان آسمانشهرهاي ديني اساطيري شرق را ترك گفت و پس از ادواري چند به حيات زميني بسنده كرد. هنر از اين گشت و جهش فكري تاريخي بود كه به واقعيت اين جهاني و خيال پردازيهاي نفساني ارضا كنندة خويش در ساحت روح و جسم بشري بسنده كرد.

وقتي باطن فروريخته و جز ظاهري از دين و هنر ديني نمانده بود، خانهتكاني بشر، نفي اين ظاهر بيباطن است، نه انكار ذات حقيقت. نفس اين خانهتكاني نشانه اين است كه بشر را به حقيقت و ساحت قدس هدايت ميكند هر چند در حقيقت چنين راهي به دست خود بشر فروبسته مانده است.

او بايد متذكر اين حقيقت باشد كه چون از اصل و حقيقت دين فاصله گرفت و گسسته و بيعهد شده است، بايد خانهتكاني ميكرد و چار تكبير بر آخرت ميزد و تسليم دنيا ميشد. انسان جديد از رنسانس به اينسو در يك تلاش فراگير همه نبوغ خويش را صرف پيدا كردن دلايلي براي انكار معنويات شد تا جايي كه در قرون نوزده و بيست حفظ خاطرهاي از آنها در ذهن بشر است.

انسان مدرن آن خانه و زاد و بوم قديم را وانهاد و اكنون سايهاي از حقيقت در دوردست هاست، اما جماعت ديگر آن جماعت قديم نيستند و در دل طلب و تمناي ديگري دارند و در عرش و ساحت قدس سكني نميگزينند. امّا خاطرههاي قدسي او را در عصر ظلماني مدرن رها نميكنند و دائماً بارقههاي نور مشرقي خيزش ها و جهش هاي معنوي در او ايجاد ميكنند و گه گاه متفكراني به تمدن و ارزش هاي موجود نه ميگويند و از عالم و آدمي ديگر سخن ميگويند.



سرنوشت و تقدير خاورميانه و ايران اسلامي

اين بارقهها در خاورميانه اسلامي عليرغم زلزلههاي پيدرپي مدرنيته و انديشه و اقتصاد و سياست مدرن شديدتر است. جهان اسلام هنوز خانهتكاني تمامعيار و اصيلي از خود بروز نداده است و بيشتر تسليم مدرنيسم سطحي شده و ابتذال هاي هنري و پس از دورهاي به اصالت ها و هويت و زاد و بوم اصيل بازگشته است. روزگاري اصالت علم و سياست ليبرالي و ايّامي ماركسيسم و زماني پوپر و انديشههاي عقلانيت انتقادي مردماني را نسبت به غرب شرطي كرده است، امّا پس از گذشت دورهاي كوتاه همگان به حقيقت شرقي متذكر شدهاند.

انسان مشرقي به سبب آنكه هنوز در باطن مشرق نور غلبه دارد، بطلان و تيرگي غرب را به وضوح در درون احساس ميكنند، به همين دليل نيز اغلب هنرمندان به شدت تمايلات شرقي دارند در حالي كه از نظر فن و تكنيك هنري به شدت مدرنيستاند.

نگاهي به آثار هنري معاصر ايران و رسالههاي دانشجويي به وضوح اين دوگانگي روحي و عملي به حكمت شرق و تكنيك غرب را ميبينيم و بسياري از استادان هنر با تحصيلات دانشگاهي اصرار در جمع اين پديدار پارادوكسيكال مانعةالجمع دارند و دائماً از تجريد و روحانيت در هنر مدرن سخن ميگويند و آن را با هنرهاي سنّتي مقايسه ميكنند. اين همان پريشاني ناشي از سيل مدرنيته در هنر معاصر جهان اسلام است.

حقيقت آن است كه زنده و فعال بودن هنر اسلامي به نسبت حضوري بيواسطة باطني هنرمندان مسلمان با ساحت قدس دين و باطن نبوي و ولوي بازميگردد. بُعد و گسستگي از اين مراتب، ظهور و تجلّي هنر ديني را به پايان ميرساند، اگر در روزگاري مسلمانان با صرف ايمان عليرغم بدويت و بساطت با هنرهاي تمدنهاي بزرگ ايراني و يوناني و هند و چيني مواجه شدند و آن را تصرّف كردند، باز به مدد همين نسبت باطني بوده نه انفعال و تسليم شدن در برابر هنر و تمدن متافيزيكي غرب و هنر و تمدن اساطيري شرق، و يا آنچه تحت عنوان قبض و بسط شريعت در عصر ما مظهر انفعال مسلمانان خاورميانه است.

فروپاشي تمدني و هنري حكايت از فروريختگي و انهدام جهان دروني و روح انساني است و پايان دورهاي از تفكر معنوي و اصيل.

اماهنر ديني آيندة بشر كه تعلّق به عالم اسلامي خواهد داشت و ملازم با ظهور بقيهالله خواهد بود به يك نسبت حضوري و انكشاف ساحت قدس بازخواهد گشت.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 330]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن