تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خوشبختى انسان درخواست خير از خداوند و خشنودى به خواست اوست و از بدبختى انسان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826562876




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقد كتاب(سال بلوا-عباس معروفی)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:







بی گمان هر نویسنده ای به خوبی می­داند که چرا می­نویسد، اما اینکه چرا نویسندگان می­نویسند، همواره سوالی بوده است که هر خواننده ادبیاتی از خود پرسیده است. دلایل نوشتن در زمانها و مکانهای مختلف هیچگاه ثابت و یکسان نبوده است. آنچه که ماکسیم گورکی را وادار به نوشتن می­کرد بادلایلی که ویکتور هوگو و یا ارنست همینگوی برای نوشتن داشت متفاوت بود و تنها چیزی که می تواند دلایل و چرایی نوشتن نویسنده را برای ما عیان کند، چیزی غیر از نقد نمی­تواند باشد.

بدیهی ست که هر نگاهی به یک اثر می تواند نگاهی متفاوت باشد. اگر بخواهیم نوشته هایی یک بعدی را که یا سراسر ابراز ارادت دوستانه و یا مریدانه و شیفتگی و یا تحسین های به جا و یا نا جای هر خواننده اثری را نقد و نگاه بر آن اثر بدانیم، و بر عکس ، یعنی اگر بخواهیم نوشته هایی سرتا پا مغرضانه و آمیخته با تنفر را نگاه انتقادی بدانیم باز هم به کج راه و بسی بیراهه رفته ایم.
معروفی در کتاب سال بلوا از واقعیتهای موجود میان روابط سخن گفته (البته با فرض این که توصیف کردن همه آنچه که در این کتاب اتفاق افتاده، تصاویری نزدیک به واقعیت بوده اند)
اینکه دوباره بخواهیم همان حکایت قدیمی دختر پادشاه و زرگر را به شکل امروزی با نوعی قهرمان پروریو رنگ و لعاب سیاسی و اجتماعی ارایه دهیم به چه منظوری است؟ چه غرضی از تصویر این رابطه رو به زوال داریم؟

این روابط تخریب شده نشان دهنده دورانی از تاریخ است که پشت سر گذاشته ایم. از بیان پشت سر گذاشته ها اگر نتوانیم اینده را تصویر کنیم، آیا جز این است که تنها آب را در هاون کوبیده ایم؟ گذشته واقعیتی انکارناپذیر است اما آینده را باید فرا گرفت و آموخت.

عباس معروفی علاقه زیادی به قهرمان پروری و قهرمان سازی در داستانهایش از خود نشان داده است.اما آیا دورانی که ما در آن بسر می بریم هنو هم طالب قهرمان است؟ آیا اکنون دیگر فردیت جای خود را کم کم به اجتماع نداده است؟ آن چه که جهان را دگرگون می کند آیا هنوز هم در کسوت قهرمان می تواند ظاهر شود؟
مرگ اندیشی،تلخ اندیشی، جبر اندیشی و قهرمان خواهی مضامین ادبیات غالب در این مکان خاص جغرافیایی را شکل می دهد. بدیهی است که این تفکر رایج و غالب جامعه است. اما آیا نویسنده بیان کننده این نوع تفکر است و یا اینکه سعی می کند در نوشته خود مناسبات و روابط بهتری را جایگزین اینها سازد.نویسنده در قالب خلق اثر و ایجاد هنر چه می­خواهد به ما بگوید؟ آیا کپی کردن از واقعیت و بیان آنچه که در واقع اتفاق افتاده است، ذات هنر است؟
خواهش ما از ادبیات و هنر چیست؟ آیا فقط هدف بیان رخدادها است؟ در اکثر فیلمهایی که به فیلمفارسی معروف شده اند و فردین در غالب آنها نقش قهرمان را دارد، سوژه ی فیلم بر مبنای شرح چیزی است که بر سر یک زن بدبخت و یا رنج کشیده و یا توسری خورده و یا مورد تجاوز واقع شده، آمده است. مرد همان نماینده قدرت مردانه و ستمگرانه است و زن نیز نمایش دهنده فرودستی محتوم و تاریخی اش.
مسیر داستان معروفی هم در این کتاب بر پایه همین روابط ، یعنی رابطه سنتی میان زن و مرد است و معروفی هیچگونه تلاشی نکرده که به این مسیر شکلی نو و تازه بدهد. انگار با وفاداری تمام حکایتی کهنه و قدمی را با نثری تاثر برانگیز دوباره باز نویسی کرده است و تنها کاری که کرده این بوده که جای زمانها و وقایع تاریخی را امروزی تر کند.
شخصیتهای او در داستان سال بلوا نه نحوه زندگی شان و نه گفتار و افکارشان تغییری کرده و نه اینکه دچار تحول و تغییر شده اند. هیچ کشف و شهود تازه ای در تکرار و باز گویی حکایت یک مثلث عشقی دیده نمی شود.
زن داستان معروفی یا همان نوشا که قهرمان اصلی داستان است، راهی به جهانی متفاوت را در پیش نگرفته است و با وجودی که مرکزیت و محوریت این رمان بر شخصیت اصلی آن یعنی " زن" است، ولی تصویر این زن فقط به خیال بافی و ارایه نقشی کاملن منفعلانه و فرو دست و فرمان بردار تقلیل یافته است.
زن داستان معروفی زن کاملی نیست چون به عینه از حکایتها و داستانهای قدیمی به داستان و رمان عصر کنونی کوچ کرده است بدون اینکه نشانه های این عصر را به همراه خود داشته باشد و به گونه ای یتیم وار در آنجا رها شده است.
ذهن راوی مرد" نویسنده" جز الگو برداری از داستانها و روایات عاشقانه قدیمی قادر نبوده است که جسم و روح و ذهن واقعی یک زن را مورد کند وکاو و بازیابی قرار دهد و فضای تاثرانگیز و تاثیر برانگیزی که معروفی با توصیفات و شرح خود از این ماجرا داده، توانسته است که به اندازه کافی خواننده را در محاصره خود قرار دهد و او نتواند به راحتی انگشت بر این نقطه ضعف گذارد.
معروفی با زبردستی توانسته در سرتاسر داستان خود خواننده را وادار کند که به چیز دیگری غیر از حس ترحم و دلسوزی برای " نوشا" فکر نکند. فضای متاثر کننده و نثر احساس بر انگیز معروفی بر این نقطه ضعف پرده انداخته و خواننده را در سرتاسر این داستان وادار کرده است که با دلسوزی و ترحم بسیار زیادی به چیزی دیگری غیر از درد و رنج و عذاب "نوشا" فکر نکند.
ما از هر نوشته ای انتظار داریم که چیزی تازه و نو و یا جدید را به ما ارایه دهد. چیزی که تا کنون آن را دریافت نکرده باشیم و یا اینکه ما را بتواند با پدیده و یا تفکر و نگرش تازه و نوینی آشنا سازد. تصویر ارایه داده شده از طرف معروفی از "زن" چه تصویری است؟ آیا او نگرش تازه، تفکر تازه، حرکت و تلاش و جهت گیری تازه ای را برای او در نظر گرفته است؟
شخصیت زن داستان او همان شخصیت منفعل و قربانی شونده و خواستار قربانی شدن است که هیچگونه تلاشی برای نجات خودش و آفریدن دنیایی تازه و نو نمی کند.شخصیت مرد داستان او هم به عینه نماد شخصیت مردی است که در اکثر داستانهای ایرانی وجود دارد.این نوع واقعگرایی در تصویر سازی شخصیتها، هیچگاه نتوانسته است خلاقیتی در پی داشته باشد و به خواننده چیزی فراتر از بازگویی یک ماجرا را ارایه دهد.
زنان به وضوح قربانی شدگان هستند و مردان به وضوح ستمکار و این مضمونی عامه پسند و پرطرفدار در اکثر داستانها و فیلمهایست که به خوبی می تواند احساسات مخاطب را بر انگیزد و از این مسیر به نفع خود بهره برداری کرده و خودش را به عنوان اثری به یاد ماندنی به مخاطب القا کند.
سوژه ی زن قربانی شده اصلی ترین و پر طرفدار ترین سوژه و در عین حال تکراری ترین و تاثر بر انگیز ترین و نیزخسته کننده ترین آنهاست. همچنین قصه عشق هایی با مضامین دختر زیبا و ثروتمند و عاشق و معشوق گمنام و فقیر و چیزهایی دیگر از این دست...
این سوژه ها چه در داستانها و چه در فیلمها مردم پسند ترین ها بوده و قشر گسترده ای از جامعه، بخصوص زنان طرفداران آن هستند. عباس معروفی در رمان سال بلوا این سوژه و این قصه تکراری عاشقانه را رنگ و لعابی تازه زده و با وارد کردن مضامین سیاسی به آن سعی کرده رنگ و بویی تازه به آن بدهد . به همین دلیل هم زمان روایت این داستان را از دوران قدیم و از صدها سال پیش به دوران میان سالهای 1316 تا 1320 آورده است و سعی کرده مابین این ماجرای کهنه و قدیمی و تکراری با بیان مسایل اتفاق افتاده اجتماعی، تلفیقی تازه ایجاد کرده و آن را مدرن و امروزی کند.
البته نمی توان منکر این واقعیت شد که معروفی نسبت به سر نوشت زن بی تفاوت بوده، اما مطلق گرایی او در نشان دادن شخصیت دکتر"معصوم" و نیز دیگر شخصیتها گواه بر این امر است که او می خواسته هر طور که شده رابطه ای بین این ماجرای عاشقانه و زن مظلوم و جریانات سیاسی روز بر قرار کند و چه چیزی بهتر از اینکه جوانک زرگر به پسرک گمنام و فقیر و کوزه ساز و انقلابی تبدیل شود و شوهر "زن عاشق" را با مطلق گرایی تام و تمام درست در قطب مخالف و متضاد او قرار دهد.
در واقع چاشنی عباس معروفی به این حکایت و روایت قدیمی انسان را به یاد داستانهای دولت آبادی می اندازد که باز او نیز آنها را به گونه ای سعی کرده است از نویسندگان دوران شوروی سابق الگو برداری کند. رآلیسمی که فاقد هر گونه کنش و واکنشی تازه و نو در میان روابط افراد است.
معروفی در ژرفای روح اشخاص داستان خود هیچ کنکاشی نکرده است. اشخاص با خصوصیات از پیش تعیین شده و کلیشه ای خود یا بد مطلق و یا خوب مطلق اند. این گونه مرز بندی ها و این گونه کلیشه ای رفتار کردن با ارایه شخصیتهای داستان و این گونه بت و قهرمان ساختن از آنها، چیزی نیست که دنیای مدرن و معاصر طالب آن است و طرز فکر پویا و دایم در حال تحول عصر کنونی این گونه روشها ی کهنه و قدیمی را نمی پسندد.
باختین معتقد است که مهمترین خصوصیات اصلی یک رمان در چند صدایی بودن آن است در حالی که در داستان سال بلوا به ابعاد مختلف شخصیت انسانها پرداخته نشده است و مطلق گرایی در بازسازی شخصیتها به طور اشکار دیده می شود.
عشقی که در سال بلوا شکل دهنده سوژه ی اصلی داستان است، عشقی است حاصل از ارتباط به شخصی خاص که تنها بر انگیزاننده حس عاطفی و همدلی خواننده با قهرمان داستان را شکل می دهد و این عشق هم باز همان عشق کور و کلیشه ای و تکراری است.نویسنده خواسته است قصه عشقی را بیان کند اما در بیان این قصه عشق تا چه توانسته است احسسات ژرف و عمیق این عشق را در شخصیت اصلی داستان بیان کند ؟
عباس معروفی در رابطه با پیوند دادن مسله کتک خوردن نوشا از دست شوهرش در مصاحبه ای *در مقابل سوال چنین گفته:سوال _در مورد نوشای سال بلوا دلیل آن را نمی توان فهمید یا دست کم برای من چندان قابل قبول نیست. بخصوص که شوهر ناخواسته نوشا به هر حال تحصیل کرده فرنگ است. آیا این همه بدعاقبتی تصادفی است یا از بدبینی شما ناشی می شود؟ پاسخ معروفی _می دانید در همین اروپا آن هم در سال های پایانی قرن بیستم چند زن به خاطر ناموس پرستی و غیرت به دست شوهرشان مضروب یا مصدوم یا معدوم شده اند؟ مردی چهار سال پس از متارکه بار دیگر به سراغ همسر سابقش می رود، زبان می ریزد، او را به ناهار و شام دعوت می کند، و سرانجام او را به خانه اش می برد (عجب داستانی!)
شنیده ام کسی که خود را رهبر سیاسی می داند، در همین آلمان زنش را زیر مشت و لگد تا مرز مرگ پیش برده و او را از خانه بیرون انداخته است. و دیده ام که یک آقا مهندسی زنش را خونین و مالین کرده، آن روز اتفاقی در مطب دوستم داشتم قهوه می نوشیدم که آن زن بیچاره را دیدم. عجیب اینجا بود که می خواست دکتر کمی سروسامانش بدهد تا به خانه اش برگردد. صدای آرام آرام گریستنش هنوز توی گوشم هست.
من یکی از خوش بین ترین آدم های دنیا هستم. اصل برای من اصل بر برائت است مگر خلافش ثابت شود. به خاطر همین حس احترام و اعتماد در طول زندگی به ویژه در غربت ضربه ها و لطمات شدیدی از آدم ها خورده ام که در یکی دو مورد به نقطه ای رسیدم که باید بگویم: من بازجوهایم را بخشیده ام، اما این یکی دو آدم را هرگز نمی بخشم.
در ورسیون اول "سال بلوا" قرار بود نوشا در تقابل با جامعه اش سرنوشت خود را ببیند، مثل مریم عیسی، اما در تپش های بعدی نگارش، دکتر معصوم سینه سپر کرد و به تنهایی جام بدفرجامی را به نوشا نوشاند.*
ولی من تصور نمی کنم تصویر "نوشا"یی که بدون ذره ای مقاومت و بدون هیچ گونه تلاشی برای فرار از ضربات کشنده شوهر، بسیار مظلومانه و مطیعانه و فقط با سپر قراردادن دستش بر سر چنین راحت به پذیرای مرگ رفته، سنخیتی با تصویر زن امروز بویژه در دنیای متمدن و با فرهنگ امروزی داشته باشد. این تصویر از نوشا همان تصویر دختر پادشاهی است که گویی از همه دنیا بی خبر است و عشق این داستان یک عشق تکراری، کلیشه ای و نخ نما شده است.
این روایت زن مدرن و متفکر امروزی نیست و نخواهد بود هر چند که معروفی در مصاحبه خود سعی کرده است با آوردن مثال از چند واقعه در دنیای کنونی غرب، این ماجرای داستان را امروزی کند.
معصومیت نوشا در این داستان معصومیتی ابلهانه است. چرا که زنی که با داشتن شوهر، به عشقی دیگر تن می دهد نمی تواند ماهیتن چنین برده وار در مقابل تهاجم منجر به مرگ شوهرش بدون هر گونه واکنشی تسلیم شود.
تصویر زن داستان، همان تصویر زن تکرار شده و قدیمی هزاران سال پیش از زن است که با واقعیت امروزی هم نزدیکی ندارد، چه برسد به اینکه معروفی بخواهد با زدن چند مثال از استثنائات و نه قاعده ها، این حکایت را مدرن و امروزی کند. معروفی سعی کرده است که در این داستان"زن" را به شکل زنی ساختار شکن و مقابله کننده با نقش سنتی اش تصویر کند، ولی باز هم دوباره به دامان همان تصویر کلیشه ای از زن توسری خور و بدبخت فرو غلتیده است.

نگاه کنید به آخرین مکالمه نوشا و حسینا، و در واقع به اصلی ترین قسمت یک ماجرای عاشقانه یعنی قسمت وداع.
آخرین مکالمه میان زن و مرد ی است که عاشق همدیگر هستند و درواقع وداع آنها نیز محسوب می شود. به نظر من این قسمت از ضعیف ترین قسمتهای داستان است، چرا که نویسنده به سختی توانسته است تعارضات و تمایلات و احساسات درونی این دو نفر بخصوص زن داستان را بیان کند.
مثال:
اینجاست که می توان گفت که اغلب انسانهایی که به شکل زن در ادبیات توسط مردان ارایه شده اند با تعریفی مردانه بوده و نویسنده به راحتی و خوبی نتوانسته ذهنیت و احساسات او را مورد کنکاش و باز گویی قرار دهد.
بندرت نویسندگان مرد قادر بوده اند که از قالبهای تکراری و از پیش ساخته شده در مورد زنان دوری کرده و آنها را جدا از دسته بندی های مشخص ارایه کنند
در رمان سال بلوا شخصیت اصلی داستان یعنی " نوشا" یک زن است با مقوله ها و مضامین توسری خورده ، مورد ظلم واقع شده، تحقیر شده و کتک خورده.
"لبهایش لرزید، چشمهایش روی صورتم دور افتاد، توی دلم گفتم خدا کند یکی بخاباند بیخ گوشم. اما با صدایی گرفته و بغض آلود گفت، داری باهاش عروسی می کنی."
" دو قدم به طرفم بر داشت . دستهایش بوضوح می لرزیدف در حالتی بین عصبانیت و گریه داد زد،- چرا؟ - من که نمی خواهم - پس کی می خواهد - گریه کردم . گفتم نمی دانم - از غیرتی که به خرج می داد کیف می کردم، با چشم هام می خواستم همه اندامش را ببلعم و باز بسازمش - -به مادرم چی بگویم؟ - هر چه دلت خواست بگوف هر کاری دلت خواست بکن، فقط مردد نباش ، من که مسخره تو نیستم. - آخ که چقدر ماه شده بود! بر افروخته و عصبانی به زمین پا می کوبید هوار میکشید حرص می خورد با تحکم حرف می زد چقدر ماه شده بود و چقدر دلم می خواست یک کشیده مردانه بخواباند بیخ گوشم." !! - ص 270 این همان پیش فرض هایی است که نویسنده توسط متن از " زن" به خواننده ارایه می دهد و به طور دقیق و کامل مردانگی و زنانگی را با همان تعاریف کهنه و قدمی اش که عبارتند از عقل _ اراده _ قدرت و کمال در مقابل احساس _ تابعیت _ ضعف و ناقص بودن قرار می دهد.
باید توجه داشت که این نویسندگان نیستند که مردان و زنان را این چنین بازنمایی می کنند بلکه این نشان دهنده فرهنگی است که نویسندگان به آن تعلق دارند. اما انتظار خواننده بازگویی بی چون و چرای این فرهنگ نیست. انتظار خواننده ارایه تصویری بهتر و تازه تر و نوتر برای جانشین کردن در مورد این مقوله هاست .
آنچه که در قسمت بالا از متن کتاب آورده شده، در واقع بیان قسمتی از یک مکالمه خداحافظی عاشقانه میان دو انسانی است که بنا بر گفته نویسنده سخت عاشق هم هستند. اما آیا این عشق و این خداحافظی با گفتگوهای رد و بدل شده میان آنها تناسبی دارد؟
چگونه می توان میان افکار زنی که از دست شوهرش آن چنان کتک خورده که به بستر مرگ افتاده است و زنی که آرزو می کند ای کاش از دست معشوقش کتک می خورد تناسب و ارتباطی برقرار کرد؟
براستی این چه مکالمه ای عاشقانه و در حکم وداعی است که زن در آن آرزو می کند که چقدر دلم می خواست یک کشیده مردانه بخواباند بیخ گوشم." !!
چرا باید برای زنی که خواهان کتک خوردن و دشنام شنیدن از جانب مردان است، دل سوزاند و از اینکه بر اثر کتک خوردن از جانب همین مردان در حال مرگ است متاسف شد؟ زنی که کتک خوردن برایش در حکم اوج ارضای تمایلات عاشقانه اش است.
در نهایت تنها چیزی که برای گفتن باقی می ماند این است که ادبیات در پی شرح ماوقع و بی کم و کاست وقایع نیست بلکه ادبیات در پی نشان دادن آن چیزهایی است که به راحتی دیده نمی شوند. بیان تمایلات و ذهنیات و احساسات آدمها در قالب های کلیشه ای و از پیش ساخته و پرداخته شده آفرینش محسوب نمی شود و این چیزی است که ما سخت به آن احتیاج داریم، آفریدن.
منصوره اشرافي






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1471]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن