پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851681763
نويسنده: عباس پور هاشمى چالشيابى هويت و از خود بيگانگى مدرن
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عباس پور هاشمى چالشيابى هويت و از خود بيگانگى مدرن
خبرگزاري فارس: «هويت» به عنوان شخصيت جمعى انسانها در حيات اجتماعى، همواره به عنوان راز همبستگى اجتماعى و احساس خوديت و «ما» ، در دههاى اخير، عميقا دچار ابهام و توهم شده است؛ هويتى كه مىتوانست همبستگى اجتماعى را به ارمغان آورد و گسلها و چالشهاى فراروى «ملت» را بازشناسى نمايد.
«هويت» به عنوان شخصيت جمعى انسانها در حيات اجتماعى، همواره به عنوان راز همبستگى اجتماعى و احساس خوديت و «ما» ، در دههاى اخير، عميقا دچار ابهام و توهم شده است; هويتى كه مىتوانست همبستگى اجتماعى را به ارمغان آورد و گسلها و چالشهاى فراروى «ملت» را بازشناسى نمايد .
1 . ابن خلدون «عصبيت» را در كانون جامعهشناسى سياسى خود قرار داده و با قرار دادن اين مفهوم در بطن شناختشناسى خود، نقطه جالبى در هبستگى اجتماعى به ثبت رسانده است . ريشه لغوى عصبيت، در برگيرنده پيوند و خويشاوندى پسران از جانب پدر است و ابن خلدون وجود پيوند و خويشاوندى را، جز مواردى اندك، در بشر «طبيعى» مىداند; پس در نهايت، عصبيت نوعى هبمستگى اجتماعى متكى براين خويشاوندى و دفاع از آن است . ابن خلدون با به كارگيرى اين مفهوم و پيوند آن با زندگى باديهنشينى نتيجه مىگيرد كه باديهنشينى با عمران «بدوى» نيازمند عصبيت است . اجتماع مفروض، بدون احساس همبستگى، در مواجهه با تهاجمات و خطرهاى زندگى بدوى، از هم گسيخته و مضمحل مىشود . در عصبيت هرچه به هستههاى درونى تشكيلدهنده اجتماع نزديكتر شويم، عصبيت مورد نظر از شدت بيشترى برخودار است و به همين ميزان در حركتبه سمت هستههاى بيرونى و دورتر، نسبتهاى اجتماعى ضعيفتر مىشود . عصبيت داراى سيرى طبيعى است كه از دفاع از خويشاوندى آغاز مىشودو در نهايت، در صورت وجود ديگر شرايط مساعد، به كشوردارى و فرمانروايى ختم مىگردد . در هر قبيله، تعدد خانوار وجود دارد؛ اما «بهناگزير» بايد از ميان آنها عصبيتى پديد آيد كه از مابقى نيرومندتر باشد و با جمع ديگر عصبيتها به يك صبيتبزرگ تبديل شود; در غير اين صورت بايد در انتظار جدال ميان عصبيتها باشيم . زمانى كه اين جدال با پيدايش صبيتبزرگ منتفى مىشود، تجمع نيروهاى عصبيتى به گسترش دائره وجودى خود منجر خواهد شد كه در نهايت پادشاهى و ملكدارى است . (1)
اين تحليل ابن خلدون از نقش عصبيت در همبستگى اجتماعى، مبتنى بر انسانشناسى اوست . وى انسان را يك موجود ذاتا اجتماعى مىداند كه همواره به دنبال توفق و سلطه در روابط اجتماعى است . علم عمران كه ابن خلدون در گسترش آن نقش بسزايى داشته است، با توجه به طبع انسان و ضرورت زندگى اجتماعى آغاز شده و پس از مطالعه مرحله اول و ابتدايى آن كه مرحله باديهنشينى و بدوى است، به عمران «شهر» ختم مىشود . از نظر ابن خلدون، تمايز انسان از جانوران در دانش و هنرهاى منتج از انديشه است و اجتماعى بودن انسانها، براى رفع «نيازمندىها» است . از اين رو وى تصريح مىكند: «انسان، داراى سرشت مدنى است; يعنى ناگزير است اجتماعى تشكيل دهد كه در اصطلاح آن را مدنيت (شهرنشينى) گويند . (2) بنابراين تشكيل نظام اجتماعى مبتنى بر عصبيت است و اين عصبيتبا تشكيل حوزهاى از «ما» هويت جدى به جامعه مىبخشد كه جامعه را از خطرات بيرونى و داخلى محفوظ مىدارد . عوامل زيادى در تشكيل اين هويت، نقش دارند .
2 . اقبال لاهورى درباره نقش دين و اجتهاد در حيات اجتماعى انسانها، بر آن است كه اجتهاد و تلاش جديد در نوفهمى و بازسازى اسلام، همان طور كه بر نوفهمى و نوسازى مبانى فلسفى و كلامى اسلام توقف دارد، به بازسازى در فقه هم احتياج دارد . به اعتقاد او قوانين و دستورهاى مختلف اجتماعى و سياسى و اقتصادى كه به وسيله پيامبر اسلام (ص) به مردم گفته مىشد، امورى مفهوم و معتدل درارتباط با اصلاح زندگى دنيوى مردم و داراى فلسفه روشن در نظر آنان بوده است .
به نظر اقبال در سالهاى متمادى كه بر ملل اسلامى گذشته است، اين جنبه اعتدال و دنيوى بودن از فقه اسلامى زدوده شده است . فقه اسلامى در عصر ما تبديل شده استبه اجتهادهاى پراكنده نامتناجس و احيانا غير مفهوم و غير عرفى كه يك وحدت را تشكيل نمىدهد و از فلسفه سياسى و اقتصادى و اجتماعى مسنجمى كه پاسخگوى احتياجات زمانه باشد، حكايت نمىكند . اين ديد از يك ديد وسيعتر نشات مىگيرد و آن نگرشى است كه اقبال به عنوان يك مسلمان درباره زندگى مادى و اجتماعى و تكامل اجتماعى انسان دارد . او بارها در نوشتههايش از مقدس بودن ماده و از مقدس بودن زندگى اجتماعى انسان و پذيرفتن انسان به آن شكل كه هست، سخن مىگويد . در نظر اقبال اسلام يك سلسله عقايد و قوانينى كه فقط انسان را به خدا مربوط مىكند و هيچ نوع فلسفه شخصى را در زندگى اجتماعى عرضه نمىكند، نيست .
اقبال خود مىگويد:
اجتهاد، عبارت است از جمع ميان اصول ابدى كه در شريعت است و تغيير كه در زندگى انسان رخ مىدهد، و از هيچ كدام از اينها نمىتوان دستبرداشت . اگر از اصول ابدى شريعت دستبرداريم، ماهم دچار وضعى خواهيم شد كه غرب دچار آن شده است . غرب داراى يك «من سرگردان» است . چون از اصول ابدى دستبرداشته است . مسلمانان نبايد دچار يك من سرگردان بشوند . بنابراين نبايد از اصول ابدى خود دستبردارند . از طرف ديگر دستبرداشتن از دومى، يعنى نپذيرفتن تغييرات زندگى و ممانعت از تحولاتى كه در زندگى بشر پيش مىآيد، صواب نيست و مسلمانان را به وضعى اسفبار دچار مىكند كه در قرون گذشته دچار آن شدهاند . پس نه از اصول ابدى بايد دستبرداشت و نه تغيير را بايد نفى كرد، بلكه بايد ميان اينها جمع كرد . (3)
بنابراين مسلمانان بايد براى بازيافتن هويت واقعى و بازشناختن «من حقيقى» گام بردارند و متناسب با مقتضيات زمانى و مكانى با حفظ اصول شريعت، حركت كنند تا دچار از خود بيگانگى نشوند . پس از رنسانس و شكوفايى صنفى غرب، همواره مسلمانان اين سؤال را مطرح كردهاند كه راز عقبماندگى مسلمانان چيست; چه عواملى در رشد و توسعه اروپايىها تاثير داشته است؟ مسلمانان براى بازيافتن من واقعى و رهايى از «من سرگردان» چه اقداماتى كردهاند؟ فقه اسلامى كه در كانون مقدم توجه و بازيابى «من سرگردان» بوده است، تا چه اندازه در بازيابى «من واقعى» مؤثر بوده است؟
اقبال مىنويسد: فقه اسلامى در قرون گذشته به دليل سه عامل عمده، دچار ركود شده واز جمع كردن دو اصل مزبور محروم مانده است .
يك . عامل اول اين بوده كه آنان كه نهضت عقلى گرى (معتزله و ديگران) را خطرى براى پايدارى حكومت اسلامى تصور مىكردند و نمىتوانستند هضم كنند كه انديشه آزاد چگونه مىتواند با استحكام سياسى جامعه جمع شود و خيال مىكردند شيوع انديشه آزاد به تلاشى و از هم پاشيدگى زندگى اجتماعى در زمينههاى فرهنگى وغير آن خواهد انجاميد، از آمدن انديشههاى نو در دستگاههاى فقهى ممانعت كردند . آنها حفظ وضع موجود را عامل وحدت جامعه و حكومت اسلامى به شمار آورده، از ورود انديشههاى جديد درفقه جلوگيرى كردند .
دو . عامل دوم تصوف زاهدانه و افراطى بود كه سبب شد از مهمترين سيماى اسلام كه حكومت و جامعه است، غفلتشود . در نتيجه اين غفلت، بهترين استعدادها در جهان اسلام جذب همين تصوف زاهدانه افراطى شد و در زندگى اجتماعى، رهبرى فكرى و معنوى مردم به دستشخصيتهاى متوسط از نظر انديشه افتاد . در چنين وضعيتى، مردم در رهبرى زندگى اجتماعى و سياسى و اقتصادى، با شخصيتهاى عالم و نافذ و درجه اول مواجه نشدند، تقليد صرف در مسايل اجتماعى و مذاهب فقهى بر آنها غلبه كرد و تقليد به مفهوم تبعيتبدون دليل همه جا را گرفت .
سه . عامل سوم اين بود كه پس از حمله مغول، متفكران محافظه كار اسلام، از هرگونه نوآورى فكرى كه در علماى اوايل اسلام وجود داشت، ممانعت كردند; زيرا شرايط به گونهاى بودكه آن متفكران وحشت داشتند كه اگر نوآورى شود، ميان اقوامى كه اين حملات آنها را از هم پاشانده، پراكندگىهاى بيشترى به وجود مىآيد . نتيجه اين شد كه اين متفكران، حيات اجتماعى يكنواختى براى توده مردم ايجاد كردند تا نظام اجتماعى به مقدار ضرورت حفظ شود و همه چيز از هم نپاشد .
اقبال مىنويسد: اين گونه برخورد كردن با قضايا، گرچه سازمان اجتماعى را محكم مىكند، اما از رشد درونى افراد و به وجود آمدن شخصيتهاى متفكر و نوآور جلوگيرى مىكند; در حالى كه جامعه بيش از سازمان اجتماعى به افراد زبده و متفكر و با شخصيت نياز دارد . حال بايد ديد منظور از توقف اجتهاد در عالم اسلام به نظر او چيست؟ او چرا وضع گذشته را توقف به شمار مىآورد؟ نظر اقبال اين است كه فقه قرون متاخر نتوانست جوهر توحيد را به صورت روابط و قالبهاى حقوقى و نهادهاىاجتماعى فعال، متناسب با تحولاتى كه در زندگى اجتماعى انسان رخ داده، عرضه كند .
اقبال مىگويد: توحيد كه روح اسلام است، صرفا نمىتواند يك نظام عقيدتى باشد . توحيد بايد به صورت روابط و در قالبهاى حقوقى و نهادهاى اجتماعى درآيد . ضعف فقه، در اين بود كه نتوانست انديشه توحيد را به صورت يك سلسلهاى از روابط حقوقى و نهادها و قالبهاى حقوقى درآورد . به عقيده اقبال جوهر توحيد در زندگى اجتماعى، عبارت است از مساوات، مسئوليت مشترك و آزادى . اين سه اصل بايد در نهادهاى اجتماعى و روابط حقوقى پياده شود . فقها موظف بودند اين سه اصل را پياده كنند; ولى نتوانستند .
اقبال مىگويد: جوهر توحيد اسلام، وقتى در زندگى اجتماعى وارد شود، به صورت سه اصل نامبرده در مىآيد . حكومت در اسلام كوششى استبراى اين كه اين اصول عالى را به صورت نيروهاى زمانى - مكانى درآورد و تجسم ببخشد و در يك سازمان معين بشرى محقق سازد . بايد توجه داشت كه حكومت در اسلام، الهى است . اين انديشه اقبال (جوهر دين است كه زندگى اجتماعى را چنين سامانى بدهد) از انديشه ژرفتر ديگر وى نشات مىگيرد و آن انديشه اين است كه از ديدگاه اسلام سراسر جهان ماده، ميدانى براى تجلى و ظهور خداوند است و بنابراين هرچه دنيايى است از ريشه وجودى خود مقدس است . همه چيز مقدس است، و معناى سخن پيامبر كه فرمود سراسر زمين براى من مسجد است، همين است . بنابراين اسلام كوششى استبراى اين كه به آنچه روحانى است، در يك سازمان بشرى، جنبه فعليت داده شود . (4)
اما اين سؤال همواره در توسعه كشورهاى اسلامى مطرح است كه آيا راز عقبماندگى در «اصلاح دينى» استيا در «اصلاح رفتارهاى مسلمانان» ؟ گرچه بسيارى از روشنفكران دينى تلاش كردهاند تا حل معضل عقب ماندگى را در «اصلاح دينى» بجويند، اما به طور عمقى و ژرف در كاركردهاى مسلمانان در دورههاى مختلف تاريخى، مطالعه و بررسى علمى و تاريخى صورت نگرفته است .
اعمال و رفتار مسلمانان در دورههاى گوناگون تاريخى، فراز و نشيبهاى خاص خود را داشته است . گرچه «فهم دينى» نيز در تعيين برخوردهاى مسلمانان بى تاثير نبوده است، اما سوابق تاريخى - اجتماعى مسلمانان در جاى خود مورد بررسى موشكافانه قرار نگرفته است . اقبال گرچه تلاش مىكند تا راز عقبماندگى و من سرگردان را در اصلاح دينى و اصلاح روشهاى اجتهادى در فقه بداند، اما نشان نمىدهد كه چگونه فقه به تنهايى مىتواند باعث توسعه و ترقى جامعه اسلامى گردد . اما به هر حال در هويت ملى و فرهنگى كشور ما و نقش بستن تصور و احساس «ما» اجتهاد پويا و متناسب با مقتضيات و شرايط سياسى - اجتماعى بى تاثير نيست و يكى از جنبههاى مهم در پيشرفت و تكامل جامعه دينى، احياى تفكر دينى است و اين احياى تفكر دينى از طريق اجتهاد پويا و زنده در ساختارهاى سياسى، اجتماعى و حقوقى تبلور پيدا مىكند و در سايه آن مىتواند رفتارها و الگوهاى رفتارى مسلمانان را به سمت و سوى تكامل و پيشرفت قرار دهد و در تشكيل احساس «ما» و هويت ملى مؤثر باشد . از اين رو دين يكى از مهمترين عوامل هويتسازى در جامعه است . دين، صرف نظر از ويژگىهاى الهى و ماوراى طبيعى، از نظر جامعهشناسى با ارائه الگوها و قواعد رفتارى در ميان افراد جامعه، سعى در ايجاد همبستگى اجتماعى مىكند . دين با گسترش و انتشار ارزشهاى انسانى، بسيارى از نابرابرىها و تبعيضها را در جامعه كاهش مىدهد، يا لا اقل ناشكيبايىها و تعارضات احتمالى را ميان افراد جامعه تخفيف مىدهد .
3 . «اخلاق» نيز با ايجاد روحيه متعالى و ارزشمند، از ظهور تعارضات و كشمكشها در حوزه اجتماعى، پيشگيرى مىكند و با انتشار ارزشهاى انسانى در ميان اعضاى جامعه، تلاش دارد وفاق و همبستگى اجتماعى را بيشتر كند; گرچه اخلاق در درون هر گفتمانى، داراى ويژگىها و خصوصيات منحصر به خود بوده است; همان گونه كه اخلاق در گفتمان دينى باعث انسجام اجتماعى و رشد روحيه براى وفاق ملى مىشود، در گفتمان مدرنيسم به رشد اقتصادى كمك مىكند و همان طور كه ماكسوبر خاطر نشان مىكند اخلاق سرمايهدارى در غرب كه برخاسته از نهضت پروتستانيزم بود، باعث پيشرفت و رشد سياسى - اقتصادى غرب شده است و بالاخره اخلاق در گفتمان پست مدرنيسم، محلى است، و جهانى و جهان شمول نمىتواند باشد و اين اخلاق برخاسته از حقايق درونگفتمانى است . از ديدگاه اين گفتمان، حقيقتها و ارزشها همه محلىاند، از اين رو بايد در درون گفتمانها به دنبال ارزشها بود، نه در خارج از آن . (5)
بنابراين اخلاق نيز مىتواند به نوبه خود، در ايجاد احساس «ما» كمك كند و در هويتسازى هر ملتى نقش مؤثر داشته باشد .
4 . «قانون» نيز در رفع تعارضات و كشمكشهاى اجتماعى مؤثر است . از سويى قانون به عنوان رافع اختلاف ميان آزادى و خواست مشاركت مردم و از سوى ديگر به عنوان كنترلگر قدرت سياسى دولت عمل مىكند . با رعايت قانون، شكافهاى اجتماعى التيام مىبخشد و اجراى آن در سطوح مختلف جامعه در وفاق اجتماعى و انسجام اجتماعى مؤثر است . گرچه قانون در تشكيل هويت «ما» مؤثر است، اما به خودى خود نمىتواند باعث انسجام اجتماعى گردد . «قانون» نيز مثل بسيارى از مفاهيم كه در بسترها و زمينههاى سياسى - اجتماعى «ديگرى» رشد و تكامل يافته بود، وارد ادبيات سياسى كشور ما شد . در دوران مشروطيت، كه بازار ورود «تكنولوژى واژه و مفاهيم» از غرب زياد بود، عماد العلماء خلخالى از مشروطه خواهان در وصف قانون و كاركردهاى اجتماعى آن اينگونه مىگويد:
قانون عبارت است از تشخيص حدود و حقوق و در ميان هر ملتى كه وضع و اجرا شود، راستى قول و درستى فعل، اطمينان مال و جان، استراحت در زندگانى انسان، محبت تامه، مساوات عامه، ظهور عدل و انصاف، برطرف شدن ظلم و اجحاف، انتشار علوم و معارف، ملاحظه در دخل و مصارف، رونق در تجارت و ترقى و فلاحت، پيدا شدن ثروت عمومى، عايد شدن منافع كلى به تمكين رعيت، قوت حال دولت، قوت و شوكت ملت، رسيدن از فقر به عزت، خلاصى از وادى ذلت، آباد شدن ويرانىها، معمور گشتن خرابىها، داير شدن كارخانجات، نزديك شدن راهها، زراعت نمودن در كوهها، صورت خواهد پذيرفت . (6)
گرچه به درستى روشن نيست كه چگونه رعايت قانون در جامعه باعث «داير شدن كارخانجات» يا «زراعت نمودن در كوهها» مىشود، اما واقعيت اين است كه ميل به پذيرش مفاهيم جديد در دوران مشروطيتبسيار بوده است و صرف نظر از خاستگاه سياسى، اقتصادى و اجتماعى اين مفاهيم و بدون در نظر گرفتن سوابق تاريخى اين واژه، تلاش زيادى براى وارد كردن اين مفاهيم در ادبيات سياسى و اجتماعى ايران زمين، صورت گرفته است . ولى با اين همه، تجربه بشرى نشان داده است كه رعايت «قانون» در جامعه بر وفاق ملى و همبستگى اجتماعى تاثير مهمى گذاشته است . اما اين «قانون» بايستى در گفتمان هر جامعهاى به نحوى مناسب و متناسب با شرايط و مقتضيات سياسى - اجتماعى آن جامعه بومى گردد . از اين رو علامه طباطبايى با هدف بومىسازى «قانون» در جامعه، به برخى از نقاط ضعف قانون در جامعه اشاره مىكند و برآن است كه در مراحل تدوين قوانين و قانونگذارى، نفوذ قدرت بى تاثير نيست . از اين جهت نمىتوان انتظار داشت كه در يك جامعه، قانون از مرحله تدوين تا اجرا، بدون نقص جارى شود . وى راه حل رفع اشكالات احتمالى در رعايت قانون را «معنويت و دين» مىداند; زيرا كه افراد جامعه با آگاهىهاى مذهبى و اعتقاد به آن، تلاش مىكنند تا زندگى خود را در مسير سازنده قرار دهند و به دنبال سعادت و رستگارى باشند . از اين رو با اينكه قانون دست آنها را براى اعمال نفوذ و قدرت در عرصه قانونگذارى يا اجرا و يا قضاوت باز گذاشته استيا دست كم مانع آن نشده است، افراد جامعه با ملاحظه تعهد و الزام اجتماعى خود، دستبه اين اقدامات نمىزنند .
مرحوم علامه درباره سرچشمه اصلى ضعف قانون مىگويد:
«سرچشمه اين خطر كه بزرگترين سبب براى رخنه كردن فساد در پيكر اجتماع مىباشد، و حتى مقررات نمىتواند از آن جلوگيرى كند، اين است كه روشهاى اجتماعى معمولى كه قوانين را به وجود مىآورد، چشم به مرحله مادى افراد دوخته و اعتنايى به معنويات و غريزههاى درونى ايشان ندارند، و تنها هدفشان هماهنگى و حفظ نظم و توازن ميان اعمال مردم است تا طورى انجام گيرد كه منتهى به اختلاف و كشمكش نگردد . آنچه قانون اجتماعى مىخواهد، آن است كه به موادش عمل شده و اعمال اجتماع را كنترل نمايد و ديگر كارى به صفات درونى و احساسات باطنى ايشان كه محرك اين اعمال و دشمن داخلى مقررات است، ندارد . (7)
گرچه برداشتخلخالى و تحليل طباطبايى دو گونه تفسير و تحليل از وقايع اجتماعى و ورود ادبيات مدرن را در گفتمان اسلامى مىرساند كه يكى با تشويق و تحسين سعى در انتشار و گسترش همه جانبه آن دارد و ديگرى با حفظ برترىها و شايستگىهاى پيشرفتبشرى در نظام اجتماعى، ياد آور نقاط ضعف و نارسايىهاى اين مفاهيم مىگردد، در عين حال مىتوانيم «قانون» را نيز به عنوان يكى از عناصر مهم در هويتسازى جامعه و در تشكيل احساس «ما» مؤثر تلقى كنيم; مشروط بر اينكه بتوانيم در محلىسازى «قانون» موفق عمل كنيم .
پىنوشتها:
1 . عبدالرحمان ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادى; چاپ پنجم، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1366، ص 264 .
2 . پيشين، ص 77 .
3 . ر . ك: محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتيك، كتاب و سنت، تهران: نشر نو، 1375
4 . پيشين
5 . براى اطلاع بيشتر از نقش و جايگاه اخلاق در پست مدرنيسم مراجعه كنيد به: محمد رضا تاجيك، فرامدرنيسم و تحليل گفتمان، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 .
6 . عمادالعلماء خلخالى، بيان سلطنت مشروطه و فوائدها، رسائل مشروطيت، ص 314 .
7 . علامه محمد حسين طباطبائى، اسلام و اجتماع، قم: انتشارات جهان آراء، 1355، ص 11 .
................................................................................
منبع:هفته نامه پگاه حوزه، شماره 69
انتهاي پيام/
پنجشنبه 2 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-