واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مرگ در كوچه بنبست ؛ به یاد بابك بیات
بابك بیات، آهنگساز، در هفته اول آذر، ماه آخر پاییز، آخرین نفسها را از سینه بیرون داد و نتهای فینال سمفونی زندگیاش را نواخت. همانگونه زیست كه میساخت و مینواخت. نواختن او را از نزدیك كمتر كسی دید، ولی میلیونها نفر، از چند نسل كه در فضای تهران چهل سال گذشته نفس كشیدهاند، موسیقی او را شنیدهاند و كدام حافظه حساسی است كه از ملودیها و تنظیمهای او، فرازی را نگه نداشته باشد؟بابك بیات، آهنگساز، شاید بیش از همه موسیقیدانان همدوره و هممشربش، با اندیشه مرگ، اخت و آمیخته بود. وقایع تلخ زندگیاش هم به این روحیه دامن میزد. دشوار است توضیح اینكه چه نوع موسیقیای را میتوان مرگاندیشانه در نظر گرفت و آیا اصلا چنین موسیقیای وجود دارد یا نه. موسیقی، هنری است رها از همه عنوانها و برچسبها و راز تاثیر آن نیز در همین بیمرزی و بینامی است. هارمونیهای بیات، آكنده از حس غریب دلتنگی برای همه چیزهایی است كه در این شهر بزرگ، با آنها متولد میشویم، زندگی میكنیم، از دستشان رنج میبریم و با حسرت و اندوه، آنها را وداع میگوییم تا به نتهای آخر برسیم.حرفهای نهفته در موسیقی او، در كلام ترانهسرایان دردآشنا و حنجرههای دردآلودی كه مثلث هنری پاپموزیك سنگین و فاخر دهه 1350 را ساختند، عیان كه نه، عیانتر میشد. آری، موسیقی او، بیان درد و دلتنگی بود. اگر گاه نژند است و گاه دارای اندوهی خفهكننده، در هر حالت، همین بود كه بود؛ بیدروغ. بابك بیات، راوی دردهایی بود كه حساسترینهای ما، همواره در سكوت و تنهایی خود با آن رودررو بودهاند.قطعات او، تبلوری تلخ و فشرده از روح تیره روزگار ما در سالهایی است كه نه به غنا و رفاه موقت و ظاهری جامعه دل خوش میتوانستی كرد و نه ترنم پوك مغنیان بیدرد، میتوانست بر آن اضطراب هر دم تپنده و درونی، سرپوشی بگذارد، آن آكوردهای قاطع، هراسآور و غمبار در هارمونیهای بابك بیات، اعلام حضور چنین روحیهای بود. با درك انتزاع آثار او بهویژه در سالهای دهه 1350 میشود تاریخ تطور روان مردم یك كلانشهر را نوشت و بابك بیات در این روایتگری از جان و تن خود خرج كرد، و خرج كرد تا وقتی كه انبان تن از نیروی جان، تهی ماند.بابك بیات، آهنگساز، زاده جنوبشهر بود. در محلهای قدیمی كه باقیماندههای خندق دولاب عصر قاجار و مزارع خشك و خاموش سالهای 1305 - 1335، پناهگاه آوارگان لهستانی از جنگ جهانی دوم، مهاجران تازه به تهران رسیده، لوطیهای قدیمی، درویشهای گوشهنشین، مذهبیهای جزماندیش و جوانهای بااستعدادی بود كه سالهای كودكی و جوانیشان را در كوچهباغهای خراب و غمگین آن، با تحمل فشار هراس پدرسالاری، فقر مادی و برهوت فرهنگی سپری كردهاند.همبازی دوره نوجوانی او، مسعود كیمیایی نیز از همان محلهها برخاسته بود و بسیاری دیگر. جغرافیای روح بابك بیات - یا همان «علی حسین بیاتمطلق» در شناسنامهاش- تا آخر عمر در اندوه مالیخولیایی و گمشدگی دیوانهوار در خاطره آن كوچهپسكوچهها اسیر بود. به آهنگ «بنبست» گوش میكنیم و وقتی دلمان فرو میریزد، خود را در همان كوچه بنبستی میبینیم كه با چه تلخی و صراحتی در صدای سازهای بادی موسیقی بیات نوشته شده است.آثار او، چه در آهنگ ـ ترانهها و چه در موسیقی فیلمهایش، روایتكننده چنین مالیخولیا و اندوه وصفناپذیری است. آن محلهها دیگر آخرین روزهایشان را سپری میكنند و از این پس، در فیلمهای سیاه و سفید، عكسهای پریده رنگ و موسیقی درخشان آن پسرك فقیر و هراسان آن سالها، باقی خواهند ماند.یك بار دیگر، آن سكانس تكاندهنده سیاه و سفید در فیلم «شاید وقتی دیگر »( بهرام بیضایی ـ 1366) را با چهره سوسن تسلیمی و حسین محجوب و دیوار -خرابههای تهران دهه 1320 ببینیم و بار دیگر به عظمت و زیبایی موسیقی بابك بیات، ایمان بیاوریم كه چه زبان بلیغ و چه فصاحتی را در نتهایش، نشان میدهد.بابك بیات بهای آموختن و تسلط به دانش و فن موسیقی را با تلاش و زحمت به جان خرید. اولین مشوق او میلاد كیایی، نوازنده برجسته سنتور و آهنگساز بود كه اكنون در خارج از كشور است و شاید از مرگ دوست بیخبر مانده باشد.اولین استاد او، محمد اوشال، آهنگساز بزرگ و ناشناخته موسیقی ما است كه سی سال است در لندن زندگی میكند و آخرین بار كه او را در آن شهر دیدم (مرداد امسال) نگران روحیه حساس شاگرد عزیزش بود. اولین هنرمندی كه او را به طرز عمیقی دگرگون كرد، واروژان هاخباندیان بود كه سی سال است به خارج از این كره خاكی پرواز كرده است. همان واروژان كه بابك بیات از او با دوصد تحسین و حسرت نام میبرد و عكسش در كنار عكس «مانی» فرزند جوانمرگ او روی پیانو قرار داشت. راستی از یاد رفت كه بگویم اولین دیداركننده او، مانی كوچك است كه طلوع نكرده غروب كرد و یك عمر، جان بیات را از رنجی عظیم انباشت. رنجی كه بالاخره در صبحگاه پنجم آذر به پایان رسید و مصداق مطلع یكی از اولین ترانههای او شد؛ كه سالها پیش، آن را علی سهراب با صدای جذابش خوانده بود: «من از سفر میام... من از سفر میام». آقای بیات! سفرتان خوش باد. ما هم با موسیقی شما باقیمانده این دو روزه عمر را سر خواهیم كرد.سیدعلیرضا میرعلینقی – سایت روزنا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 605]