پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851397488
نويسنده: رضا داورى دين و تجدد
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: رضا داورى دين و تجدد
خبرگزاري فارس: اين تاريخ هرچه باشد ما هم از حدود صد سال پيش به نحوى در آن سهيم و شريك شدهايم. ما هنگامى كه دين در برابر تعرضهاى مدرنيته موضع دفاعى گرفته بود و مجال تفكر و تامل، چندان وسعت نداشت با تجدد برخورد كرديم.
1. تجربهاى كه مسيحيت در غرب از مدرنيته دارد با تجربه ما يكى نيست; البته ما چيزهايى در باب آزمايش غربى در گزارشهاى تاريخى و در آثار كلامى و فلسفى و كتابهاى علوم اجتماعى خواندهايم. غرب نيز از وضع ما بىخبر نيست، ولى درد ما به آسانى در خبر رسمى عصر نمىگنجد. به اين جهت، اگر شرح اين تجربهها را به هم باز مىگفتيم گام بزرگى در راه حصول همزبانى و همسخنى و همداستانى برمىداشتيم.
مسيحيت در خانه خود شاهد و تماشاگر روييدن و رشد نهال مدرنيته (تجدد) بوده است و حال آن كه ما آن را در زمانى كه بر و بار آورده بود، در بيرون خانه خود ديديم و ثمرش را پسنديديم و قدرى از آن را خريدارى كرديم.
مسيحيت اكنون چند قرن است كه با مدرنيته به سر مىبرد; من در باب اين تاريخ حكمى نمىكنم، ولى بدون تامل در آن هيچ چيز در خصوص نسبت ميان مدرنيته و دين نمىتوان گفت. اين كه چگونه مدرنيته پديد آمد و در خانه مسيحيت نزول كرد و به آن خانه نظم تازه بخشيد و صاحب خانه را به ورود و شركت در نظم خود و پيروى از آن فراخواند و صرفا گوشه كوچك اما مجللى از خانه را براى نيايش و عبادت در اختيار او گذاشت، درام تاريخ جديد است و شايد نيچه حق داشت كه اين تاريخ را تاريخ تراژيك مىديد. اين تاريخ هرچه باشد ما هم از حدود صد سال پيش به نحوى در آن سهيم و شريك شدهايم. ما هنگامى كه دين در برابر تعرضهاى مدرنيته موضع دفاعى گرفته بود و مجال تفكر و تامل، چندان وسعت نداشت با تجدد برخورد كرديم.
فرويد معتقد بود كه در دوران جديد سه ضربه كارى بر جامعه كهن قبل از تجدد وارد شده است: اول ضربه كيهانى كه گاليله و كپرنيك فرود آوردند; دوم ضربه زيستشناسى كه لامارك و داروين وارد ساختند و سوم ضربه روانشناسى كه نشان داد عقل جزيرهاى شناور در اقيانوس نيروهاى ناخودآگاه است. من سخن فرويد را به قصد تصديق يا تكذيب نقل نكردم و اگر بخواهم در مورد آن چيزى بگويم ضربه سوم را ضربهاى نه بر جامعه قديم، بلكه بر تن و جان مدرنيته (تجدد) مىبينم; ولى اينجا مجال اين بحثها نيست. اگر تاريخ تجدد را با ميزان و ملاك فرويدى تقسيم بندى كنيم، وقتى كه ضربه دوم بر جامعه قرون وسطى و به طور كلى بر عالم قبل از مدرنيته (تجدد) وارد آمده بود ما با تجدد آشنا شديم; و در اين آشنايى هزار مشكل داشتيم. الفاظ و تعبيرات و كلماتى كه ترجمه مىشد معنايى غير از آنچه در زبان اصلى داشت پيدا مىكرد. براى مثال، را ترقى و Liberte را حريت ترجمه كرديم.
اين ترجمهها نادرست نبود، اما ترقى و حريتسابقهاى در زبان عرفان، معرفت و اخلاق ما داشت كه به آسانى از الفاظ مزبور كه در بازى زبانى ديگرى مىبايستبه كار رود، جدا و منفك نمىشد. به يا (Progress چون و چرا و پرسش كند به او مىگفتند شما با ترقى و حريت كه شرط و لازمه استقلال آدمى است مخالفيد. مدرنيته را هم تجدد ترجمه كردند. تجدد در فلسفه و عرفان و كلام، معنى و مقام خاصى دارد; اما آن معانى، بر معنى جديد قابل تطبيق نيست و حتى نظر داشتن به آن معانى مانع درك درستحقيقت مدرنيته مىشود. يكى از سوءتفاهمهايى كه در اين قبيل ترجمهها پيش مىآيد اين است كه يك حقيقت تاريخى به صرف لفظ و مفهوم تحويل مىشود. در نظر آوريم كه مدرنيته يك حقيقت تاريخى است كه كم و بيش به همه جا سرايت كرده و، به درجات مختلف، در سراسر روى زمين تحقق يافته است و حال آن كه مفهوم تجدد چنانكه در كتاب لغت و در حافظه ما وجود دارد، هيچ مخالفت و موافقتى را برنمىانگيزد و چيزى را تغيير نمىدهد. اگر تجدد، صرف يك مفهوم باشد جمع دين و مدرنيته (تجدد) مسالهاى نيست و هيچ اشكالى ندارد; ولى اگر به معنى تاريخى تجدد نظر كنيم فهم نسبت آن با دين دشوار است.
هيچ كس نمىتواند بگويد كه دين نسبتبه پيشامد تجدد، و تجدد نسبتبه اعتقادات و تعلقات دينى بىنظر و بيطرف بوده است. نمىگويم كه تمام سخنگويان تجدد با دين مخالف بودهاند; از سوى ديگر، همه مراجع و مقامات دينى هم با تجدد مقابله و مبارزه نكردهاند، اما در تجدد نسبت آدمى با عالم و آدم و مبدا عالم و آدم تغيير كرده است و اين نسبت، هرچه باشد، نسبت دينى نيست. در عين حال، گروههاى زيادى از مردمان، با اين كه از موضع تجدد يا تجددمآبى به مسائل مىنگرند صورتى از اعتقادات و آداب دينى را حفظ كردهاند; ولى دين در عالم متجدد و تجدد، همان چيزى نيست كه در اصل بوده است. در تجدد، دين تفسير شده است; مؤسسان جامعه جديد و متجدد در دوره رنسانس، با اين كه غالبا اعتقادات دينى و حتى درد دين داشتند و بعضى از ايشان نيز جان بر سر اعتقاد خود گذاشتند، در طرح عالم جديد دين را در نظر نگرفتند. اما دين چيزى نيست كه بتوان آن را ناديده گرفت. بنابراين در جامعه جديد براى اين كه هماهنگى حفظ شود مىبايست دين با تجدد سازگار شود; اصلاح (رفورم) دينى و تفسير كتابهاى مقدس كوششى در طريق اين سازگارى بود. بعد هم فيلسوف بزرگ مدرنيته، كانت، طرح «دين در حدود عقل» را درانداخت.
اين تحولات و پيشامدها در اروپا، همين بسط تجدد بود و كسانى كه، براى مثال، دين را تفسير كردند و آن را با عقل جديد سنجيدند، مقصد و مقصود خاصى نداشتند و در انديشه حل مسائل تمدنى و مثلا باز كردن راه توسعه اقتصادىاجتماعى نبودند; اما اقوامى كه تجدد را از غرب اخذ و اقتباس كردند، به طور كلى سه نحوه برخورد و تلقى نسبتبه آن مىتوانستند داشته باشند: اول برخورد با اشياء و آثار برگرفته از تجدد بود كه معمولا در آنها به ديده شك و بدگمانى مىنگريستند؛ هرچند كه خيلى زود همين اشياء اعتبار پيدا كردند و احيانا حجت موجه تجدد شدند. برخورد دوم قبول يكسره تمام شئون تجدد و تسليم در برابر آن و دعوت به پيروى بىچون و چرا از غرب بود كه به صورتهاى مختلف ظاهر شد و كسانى پيدا شدند كه گفتند هم تجدد را بايد اخذ كرد و هم سنت و دين را بايد نگاه داشت. و بالاخره ديگرى كه بيشتر بايد آن را در بقعه امكان ديد، توجه به ماهيت مدرنيته بود. اما برخورد ما با مدرنيته يك روى قضيه است و روى مهمتر قضيه اين است كه مدرنيته (تجدد) با ما چه كرد. در پاسخ كوشش مسلمانانى كه از علم و عقل جديد استقبال كردند، كسانى مثل ارنست رنان كه تجدد را در مقابل دين و ديندارى قرار داده بود گفتند كه اسلام با علم و تجدد مخالف است.
2. چون نام ارنست رنان را بردم بىمناسبت نيستبه جدالى اشاره كنم كه ميان او و سيد جمالالدين اسدآبادى در پاريس درگرفت. رنان در يك سخنرانى، اسلام را دين ضد علم و مخالف تجدد معرفى كرد و سيد جمالالدين به او پاسخ داد; ولى بحثبه جايى نرسيد و حتى محل نزاع و اختلاف نيز روشن نشد. سيد جمالالدين از دينى دفاع مىكرد كه با تجدد سازگار باشد و ارنست رنان تمناى او را تمناى محال مىدانست. رنان معتقد بود كه كار تجدد وقتى به پايان مىرسد كه هر گونه اعتقاد به امر قدسى منسوخ شود. به نظر او صرفا علم جديد بايد به زندگى بشر سر و سامان و سازمان بدهد. او حتى مىگفت كه نه فقط عالم و زندگى بشر با علم سامان مىيابد، بلكه علم و عقل بايد با خدا هم همان كارى را بكند كه با عالم و آدم كرده است.
بنابراين، رنان لزومى نمىديد كه براى دين، حتى در ذيل علم و عقل، جايى در نظر گرفته شود. او فقط به علم مىانديشيد; چنانكه وقتى رومن رولان، نويسنده فرانسوى، به او گفته بود كه در كتاب «آينده علم»، اميدها و علايق و تعلقات بشر جايى ندارد، ارنست رنان با غرور بدبينانه خود پاسخ داده بود كه دلبستگيها و اميدهاى بشر اهميتى ندارد، بلكه مهم اين است كه علم پيشرفت كند. وقتى برتراند راسل، كه از حيث روحيه و سنخ فكر با رنان نزديكى داشت، تعبير «جهنم علمى» را به كار برد شايد به افراطهايى از نوع افراط ارنست رنان هم نظر داشت.
به هر حال، رنان نتايج فرهنگىاخلاقى اصول منورالفكرى قرن هجدهم را باز مىگفت و از قرن هجدهم هم دورتر مىرفت. او مىگفت اگر در مدرنيته بتوان به علمى يقينى رسيد با اين علم، بشر مىتواند جاى خدا را بگيرد و عالم را سر و صورت و سازمان دهد.
اصل قدرت مدرنيته (تجدد) نيز از همين جاست؛ در عالم مدرنيته هيچ چيز، مطلق و مقدس نيست و نبايد از حوزه پژوهش و رسيدگى و از قلمرو علم و تكنيك و هنر خارج باشد. ما با رجوع به ارنست رنان نمىتوانيم معنى و حقيقت مدرنيته را درك كنيم. زيرا او از مدرنيته يك ايدئولوژى ساخته و طورى از آن سخن مىگويد كه گويى آيين پرستش تجدد را تبليغ و ترويج مىكند.
مقصود اين نيست كه او با متفكران و صاحبنظرانى كه در باب تجدد چيزى گفتهاند يكسره مخالف است و نظرى به كلى متفاوت دارد. او ستايشگر عقل و قدرت تجدد است و نه فيلسوف تجدد. فيلسوف تجدد كانت است; او پيش از آن كه تجدد متحقق شود صفت و ماهيت آن را باز گفته بود. يعنى با اين كه قاعدتا چيزى كه به صورت يك تلقى و وجهه نظر پديد آمده، بايد تحقق پيدا كند تا بتوان آن را وصف و تعريف كرد، كانت در پاسخى كه به پرسشهاى سهگانه «ما كيستيم و چه بايد بكنيم و چه اميدى مىتوانيم داشته باشيم» داده بود، كم و بيش جوهر آدم و عالم مدرن را بيان كرده بود. بعد از او، هگل و ماركس هم راه او را دنبال كردند. كانتبناى سوبژكتيويته را استحكام بخشيد و طرحى درانداخت كه با آن و در آن، بشر به همه چيز صورت مىدهد و در باب چيزى كه بيرون از فهم و قدرت بشر قرار دارد حكمى نمىتوان كرد و هرچه از اين قبيل گفتهاند حاصل يك اشتباه است. او علاوه بر اين، كتاب دين در حدود عقل را نوشت و البته دراين كتاب دين را انكار نكرد، بلكه نشان داد كه چگونه دين مىتواند با عقل مدرن سازگار شود. ارنست رنان مىگفت مدرنيته حد و حدود ندارد و در آن همه چيز مباح است.
جامعههاى قديم و اديان، امر و نهى و حلال و حرام و حرم و قدس و كعبه و... دارند، ولى جامعه متجدد از اين قيدها رهاست. بعدها ماكس وبر گفت كه عالم صورت عقلانى پيدا كرده و ديگر هيچ چيز صفت افسونكنندگى ندارد. گرفتارى رنان در اين بود كه هنوز از افسون علمى جديد آزاد نشده بود و، مثل كانت، نمىتوانستبه دين در حدود عقل فكر كند. او نمىدانست كه مدرنيته، خود يك شريعت استيا مىخواهد كه به صورت شريعت ظاهر شود.البته در مدرنيته رجوع به كتاب و قانون آسمانى، به شرط آن كه آن قانون با شرايط تجدد وفق داده شود و در حدود آن قرار گيرد، منع نمىشود. مدرنيته قانون معتبر را قانون طبيعى مىداند. قوانين وضعى، اعم از الهى و غير الهى، نيز بايد با قوانين طبيعى وفق داده شوند; ولى اين قوانين از خارج بر بشر حكومت نمىكنند. در مدرنيته، طبيعتبه معنايى كه يونانيان تصور مىكردند، معنا ندارد، بلكه طبيعت عبارت است از قوانين طبيعى; طبيعت، امر ابژكتيو است. هگل مىگفت ما در تلاش براى استيلا بر طبيعت، خود را باز مىشناسيم. ماركس هم از بشرى شدن طبيعت و شان طبيعى پيدا كردن آدمى سخن مىگفت و اين هر دو قول، ريشه در راى كانت داشت كه بر اساس آن، بشر در شناخت طبيعت، خود و حدود علم و قدرت عقل را باز مىشناسد و با اين باز شناختن به درجه بلوغ مىرسد و از بندگى خارج از خود آزاد مىشود و ديگر غايتى بيرون از خود نمىطلبد و به حكم غير، گردن نمىگذارد و بر عهده مىگيرد كه خود قانونگذار باشد و از قانونى كه خود وضع كرده است پيروى كند. مدرنيته، به صورتى كه كانت تحقق آن را مىديد، ضد ديانت نبود بلكه در آن، مسيحيت از باطن قدسى خود جدا مىشد و به صورت زيور و ظاهر عالم سكولاريزه درمىآمد.
3. با وجود آنچه گفتيم هنوز بدرستى روشن نشده است كه بشر مدرن كيست و مدرنيته چيست و با ديانت چه نسبتى دارد. اگر از مردمى كه با فلسفه و كلام و اين قبيل معانى سر و كارى ندارند بپرسيم كه مدرنيته چيست، وضع زندگى در عالم جديد و ترتيبات و رسوم و آداب دنياى غرب را نشان مىدهند و مىگويند مدرن همين بشر غربى است و مدرنيته وضع و شيوه زندگى او. به عبارت ديگر، آنان در برخورد اول با مدرنيته، آن را عين اشيائى كه در عالم مدرن وجود دارد مىانگارند و معمولا آن را مىپذيرند. البته كسانى هم در ابتداى برخورد با اين اشياء به آن روى موافق نشان ندادهاند; اين كه در كشورهاى در حال توسعه و طالب مدرنيزاسيون مىگويند كه براى توسعه، بايد چيزهاى مناسب عالم متجدد را اختيار كرد و اجزاء نامناسب را واگذاشت، صورت مبدل شده برخوردى است كه به آن اشاره كردم.
در اوايل برخورد جامعههاى قديم با عالم جديد، زعما و پيشوايان آن جامعهها به آنچه از غرب مىآمد با نظر بدگمانى و بيگانگى نگاه مىكردند و در آن، خطرى براى دين و اعتقادات و آداب مىديدند. اما بتدريج كه مدرنيته در همه جا انتشار يافت و در وجود اشخاص اثر گذاشت و آنها با اشياء عالم مدرن آشنا شدند، نه فقط تجدد را مطرود ندانستند، بلكه در آن به چشم تحسين نگريستند. از ميان اينها كسانى هم گفتند كه مدرنيته مجموعه چيزهاى خوب و بد است كه خوبيهايش را بايد گرفت و از بديهايش بايد احتراز كرد. اين راى و نظر خوبى است و نمىتوان و نبايد آن را رد كرد، اما مىتوان و بايد پرسيد كه اين كار تا چه اندازه عملى است و انتخابكنندگان تا چه حد و چگونه قدرت انتخاب و گزينش دارند; حتى شايد كسى بگويد كه اين يك سوداى محال است. ولى مشكل اين است كه اگر امكان انتخاب خوب و رد بد را نپذيريم چه بايد بكنيم، و آيا به اين بنبست ظاهرى برنمىخوريم كه يا بايد تمام مجموعه خوب و بد را بپذيريم و يا هيچ چيز را از هيچ جا اخذ نكنيم؟ ظاهرا ميان اين دو راه هيچ راهى نيست; اما شايد ما، در واقع، بر سر اين دو راهى قرار نگرفته باشيم. يعنى هنوز اين حكم اثبات نشده است كه عالم مدرن و مدرنيته، مجموعه اشياء عالم فنىعلمى، (Technico-Scientific) است. ولى اگر بگويند كه مدرنيته يك كل واحد تاريخى است، كار آسان نمىشود. زيرا در اين صورت، تجزيه و تفكيك هيچ چيز از يك تاريخ و عالم ممكن نيست و ارتباط و تبادل علمى و فرهنگى محال يا دستكم بسيار دشوار مىشود. وانگهى، ما در تاريخ مدرنيزاسيون مىبينيم كه چيزهايى از عالم غرب به همه جاى زمين رفته است، ولى نمىتوان گفت كه كل و تماميت تجدد در هيچ جا تحقق پيدا كرده باشد; چنانكه مىدانيم صاحبنظرى مثلهابرماس مىگويد. هنوز تمام امكانات تجدد به فعليت نرسيده است.
اين مشكل، كم و بيش و گهگاه، مورد نظر پيشروان تجدد در برخى از كشورهاى اسلامى، از جمله ايران، نيز بوده است. سيد جمالالدين اسدآبادى در يكى از بهترين مقالات خود، كه تحت عنوان «سخنرانى در تعليم و تربيت» انتشار يافته است، مىگويد دولت عثمانى چهل سال است كه مدارس جديد باز كرده و در طى اين مدت به نتيجهاى كه انتظار داشته نرسيده است. نظر سيد جمالالدين اين است كه اخذكنندگان روش تعليم و تربيت جديد اروپايى اساس و مبناى اين روش را نديده و به آن توجه نكردهاند. در واقع هركس كه اشياء و اجزاء عالم مدرن و مدرنيته را بپسندد و آنها را اخذ كند، در آن عالم وارد نمىشود و اگر وارد شود وطنش آنجا نيست و در آن، قرار و آرام نمىگيرد. بسيارند كسانى كه شيفته بعضى از ظواهر عالم متجددند، اما سنخيتى با آن ندارند و در مقابل، شايد كسانى كه خود اهل تجددند يا گونهاى خويشاوندى با اين عالم دارند، تمام مظاهر اين عالم را نپسندند و تحسين نكنند. اين نكته براى من بسيار پرمعنى است كه يك اديب بزرگ متضلع در تاريخ علم و ادب و شعر گذشته، قصيدهاى در مدح راه آهن گفت و يك شاعر متجدد، در قطار راه آهن چيزى جز «جيغ بنفش» نديد.
پس تعلق به مدرنيته غير از علاقه داشتن به اشياء عالم متجدد است. اشياء عالم متجدد به هر عالم و تاريخى عرضه شود، ممكن است طالبان و خواهندگانى داشته باشد; اما توجه كنيم كه ما را به فروشگاه تجدد نبردهاند كه هرچه را مىخواهيم انتخاب كنيم و بخريم; اصلا از ما نخواستهاند كه در مورد تجدد حكمى بكنيم. بىترديد اهل ديندارى و دينداران مىتوانند در باب مدرنيته حكم كنند، اما چيزى كه مخصوصا بايد به آن توجه كرد، اين است كه تجدد با هر دينى و هر صورتى از دين نمىسازد، بلكه ابتدا دين را با خود سازگار مىكند و سپس آن را به خود راه مىدهد. بىجهت نيست كه اينجا و آنجا كسانى دعوت مىكنند كه دين با تجدد همساز و دمساز شود. ولى اين امر چگونه ممكن است؟ گفتهاند مدرنيته شهرى است كه شبهايش با نور برق روشن شده و اولين شاعر بزرگ آن بودلر است. اگر اين طور باشد مشكل است كه بتوان شهر را با دستكارى در آراء و عقايد مردم مدرن كرد و چه كسى قدرت دارد كه هر طور بخواهد در عقايد مردمان تصرف كند. بودلر با شعر خود و با چراغهاى برق كه شب و روز را يكسان كرده است، شهر مدرن را بنيان گذاشته است. البته عقايد مردم اين شهر با عقايد مردم شهر پيش از مدرنيته تفاوت دارد و مدرنيته در هرجا وارد شود، عقايد و آداب و مناسبات كهن را تغيير مىدهد. ولى اگر تصور شود كه مدرنيته عين اين تغييرات ظاهرى است و هرجا و به هر طريق اين تغييرات پديد آيد، مدرنيته هم حاصل مىشود، اشتباه بزرگى است. زيرا چنين كسانى اولا نظم امور را وارونه ديدهاند; ثانيا پنداشتهاند كه در تاريخ بشر، هر كسى مىتواند هر كارى كه بخواهد بكند و هرچه را كه نمىپسندد تغيير دهد.
نه هركه چهره برافروخت دلبرى داند
نه هركه آينه سازد سكندرى داند
4. مدرنيته نحوه خاص نسبتبشر با عالم و آدم و مبدا عالم و آدم است و اين نحوه خاص نسبت، در علم جديد و در تكنولوژى ماشينى و با پوشيده شدن امر قدسى و قرار گرفتن هنر در قلمرو زيباشناسى و در بعضى مظاهر ديگر، ظهور پيدا كرده است. پس مدرنيته يك راى يا سليقه نيست و مدرن بودن را نمىتوان به بعضى احوال روان شناختى و اخلاقى برگرداند. اين درست است كه آدم مدرن كسى است كه موافق و سازگار با عصر و زمان خود باشد و خود را با تغييرات زمانه سازش دهد; اما عصر و زمان مدرنيته قيد كوچكى نيست. البته يك معنى از سخن بالا مىتوان استنباط كرد كه مدرن بودن، به معنى هر روزى بودن است. چند سال پيش در گالرى لافايت پاريس اين آگهى را نصب كرده بودند كه: «طبق مد زندگى كنيد و در انتخاب لباس و وسايل شخصى ذوق و سليقه خاص خود را نشان دهيد.» در اين آگهى شخصيت داشتن به معنى مثل همه كس بودن است. ولى اين تعارض را بايد به نحو رفع كرد. اولا توجه كنيم كه مدهايى كه اشخاص از آن پيروى مىكنند هر چيزى نمىتواند باشد و اين مدها محدود به عالم مدرن و مدرنيته است; ثانيا خود بودن و شخصيت داشتن هم در عالم مدرن صورت خاصى دارد. پس شخصيت داشتن و پيروى كردن از مد، هر دو محصور در شرايط مدرنيته است. مشترى گالرى لافايت آزاد است كه در آن فروشگاه هر لباسى مىخواهد بخرد و بپوشد. اين آزادى او به بيرون از ديوارهاى گالرى لافايت هم وسعت پيدا مىكند; اما اگر او بخواهد از شهر مدرنيته، يعنى شهرى كه شاعرش بودلر است، بيرون برود و باز هم مدرن خوانده شود، سوداى بيهوده مىپزد. مدرنيته يك راى و نظر و سليقه شخصى نيست; منتها ما كه آن را تجدد ترجمه كردهايم، تمام معانى تجدد در زبان خود را به مدرنيته هم نسبت دادهايم. اين ترجمه نادرست نيست، اما در غرب لفظ مدرنيته را بر چيزى اطلاق كردهاند كه، چنانكه اشاره شد، يكى از لوازم آن هم Progress بود كه ما آن را ترقى ترجمه كرديم. وقتى مدرنيته به تجدد ترجمه مىشود چه بسا اين گمان پديد آيد كه معناى اين دو لفظ از هر حيثيكى است و هرجا يكى به زبان آمده باشد مىتوان ديگرى را به جاى آن گذاشت. مدرنيته لفظى است كه در قرن نوزدهم به كار رفته است، اما تجدد اصطلاحى قديمى در فلسفه و عرفان و كلام ماست و شايد وقتى لفظ تجدد را به كار مىبريم همه آن معانى به ذهن ما متبادر شود و نسبتى كه با آن لفظ پيدا مىكنيم جاى نسبت ميان ما و مدرنيته را بگيرد.
مشكل ما محدود به ترجمه الفاظ مدرن و مدرنيته نيست; بلكه ما در ترجمه بيشتر اصطلاحات فلسفه و كلام با اين مشكل مواجهيم. مدرنيته صرف يك مفهوم نيست كه با ترجمه، معنى آن دانسته شود. مدرنيته چيزى است كه تكليف مفاهيم را روشن مىكند، نه آن كه در شمار مفاهيمى باشد كه در اختيار ماست. مدرنيته يك تاريخ است; تاريخى كه همه مردم عالم در آغاز به آن تعلق نداشتهاند، ولى اكنون تاريخ همه عالم شده است.
بسيارند كسانى كه چون مىبينند بشر مىتواند چيزها را مورد و متعلق نظر و علم و عمل خود قرار دهد، مىپندارند كه با مدرنيته هم همين كار را مىتوان كرد; يعنى آن را هرجا بخواهند مىتوانند ببرند و هر صورتى بخواهند مىتوانند به آن بدهند و آن را با هرچه بخواهند جمع كنند و خلاصه چيزى باشد در اختيار آنان. غافل از اين كه اين نسبتبا اشياء در مدرنيته ميسر و محقق شده است. مدرنيته شرط ظهور و بروز تواناييهايى است كه بشر در خود يافته است، و اگر اين شرط خلل يابد قدرت هم از ميان مىرود. نيچه درست دريافته بود كه بشر در آخرين منزل مدرنيته تواناييهايش را از دست مىدهد; بشر در عالم مدرنيته هرچه مىتوانسته انجام داده و اكنون كه دور قدرتش به پايان رسيده است، در وهم و سوداى قدرت بودن گرهى از كار فروبستهاش نمىگشايد و شايد اين وهم، فردا مايه مضحكه باشد. كسانى كه صد سال در رؤياى مدينه كامل مدرنيته بوده و به آن راه نبردهاند، و اين راه نيافتگى و شكستخوردگى را به حساب ممانعت و مخالفت اشخاص و گروههاى مخالف تجدد گذاشتهاند، قاعدتا بايد به ناتوانى خود پى ببرند. زيرا اگر گروهى كوچك مىتوانند راه آنان را سد كنند، نشانه اين است كه در حقيقت، خود اينان ناتوانند و ناتوان اگر از ناتوانى خود بىخبر باشد شايد حرفهاى خطرناك بزند و كارهاى خطرناك بكند و بالاخره دير يا زود مضحكه خلق شود. ولى مگر مىتوان از مدرنيته اعراض كرد يا به آن بىاعتنا بود؟ بشر اكنون در وضعى نيست كه بتواند مدرنيته را ناديده بگيرد يا از آن رو بگرداند و حتى كسانى كه از شرايط پست مدرن سخن مىگويند، مدعى نيستند كه از تجدد (مدرنيته) خارج شدهاند. شرايط پست مدرن ادامه مدرنيته است، با اين تفاوت كه زوال مدرنيته در آن ظاهر شده است. پس مىشود در مدرنيته به سر برد، اما آن را ارزش مطلق و ملاك همه چيز ندانست.
5. از آنچه تاكنون گفتيم برنمىآيد كه مدرنيته نسبتبه دين بيطرف است و در آن ديندارى و بىدينى يكسان تلقى مىشود. مدرنيته شهرى است كه بانيان آن، حتى اگر مانند تامس مور ديندار باشند جان بر سر اعتقاد خود گذاشته باشند براى دين شانى قائل نيستند و بعضى از آنان صريحا با دين مخالفت كردهاند. اين مخالفت معمولا به سليقه خاص و شخصى آنان برگردانده مىشود، ولى مهم اين است كه نظام عالم متجدد با تفكر غير دينى برپا شده است و نگاه بشر مدرن به موجودات، نگاه غير دينى است; هرچند كه در آن بعضى از اعتقادات دينى محفوظ مانده باشد.
در حقيقت، مساله نسبت دين و مدرنيته مساله چندان دشوارى نيست و اگر گاهى دشوار مىنمايد از اين روست كه كسانى مايلند و ادعا دارند كه مىتوانند دست مدرنيته را در دست دين بگذارند و با اين هر دو به سر برند و اگر كسى بگويد كه اين كار چه دشواريهايى دارد، از همه سو مورد اعتراض قرار مىگيرد. يكى مىگويد او دشمن علم و تجددستيز است و ديگرى بانگ برمىدارد كه فلانى ديندارى را محال و ممتنع مىداند. البته اگر كسى معتقد باشد كه مدرنيته بهترين عالم امكان است و همواره پاينده و پايدار مىماند، يا بايد از دين رو گرداند يا آن را با مدرنيته به نحوى سازش دهد (كه در نهايت امر، اين هر دو يكى مىشود) چنين كسى بايد متوجه باشد كه عالم تجدد در نظر او ديگر يكى از عوالم امكان نيست، بلكه وجودش واجب است و در اين عالم واجب، اشخاص يا دستكم بعضى از اشخاص هر طور بخواهند مىتوانند زندگى و عمل كنند و اعتقاداتشان هم هرچه باشد در مسير و اداره امور، مؤثر است. مىگويند اشخاصى هستند كه دانشمند و مهندس و تكنوكراتند و در اداره امور تكنولوژى سهم مؤثرى دارند و داراى اعتقادات دينى هم هستند; بنابراين ممكن است كه ديندارى در عالم مدرن محفوظ و پايدار بماند. در اينجا مساله اين است كه اين اشخاص در كار خود از كدام قواعد و قوانين پيروى مىكنند. هيچ كس نمىتواند بگويد اعتقادات دينى و به جا آوردن فرائض و مناسك دين در جامعه مدرن ممكن نيست; اما اعتقاد داشتن و فرائض و مناسك را انجام دادن، چيزى است و نگاه دينى به عالم داشتن و در كار و شغل از حكم دين پيروى نمودن، چيزى ديگر. مدرنيته نمىخواهد و نمىپذيرد كه دين در گردش امور و ترتيب كارها دخالت كند. يعنى در عقلانيت تجدد، سخن و قانون، سخن و قانون بشرى است و هرچه وراى اين باشد بىاعتبار و اساطيرى و مردود است. مگر اينكه تغييرى در اساس مدرنيتته پديد آيد. يعنى اگر بشر آيندهاى داشته باشد محكوم و مجبور نيست كه در اين عالم بماند و اين عالم ابدى نيست. ما هر قدر كارمان دشوار باشد افق امكان به روى بشر باز است. اگر در مدرنيته، با اين كه همه چيز همواره در حال تغيير و نو شدن است، فردا با امروز تفاوتى ندارد و آنچه هست تكرار مىشود، به پسفردايى مىتوان اميد بست كه تكرار امروز و فردا نيست.
نتيجهگيرى: دين در هر عهدى، حتى در عهد مدرنيته، حفظ مىشود و باقى مىماند و اگرچه در دورانى كه مدرنيته قوت و استوارى دارد تفكر دينى دشوار مىشود، در گوشه و كنار همين عالم باز هم دينداران و متفكران دينى پيدا مىشوند; هرچند كه گوشهنشين و غريب باشند. همان طور كه عالم جديد با پيشامدهاى بزرگى كه عالم كهن را لرزاند پيدا شد، پيشامد تفكر آينده هم مدرنيته را تكان مىدهد و ما هم اكنون آن تكان را حس مىكنيم. پست مدرن يك عالم مستقل نيست و متفكران آن خود را متفكر عالم آينده نمىدانند و داعيه ديندارى هم ندارند. زيرا آنان خود را سخنگويان دوران آخر مدرنيته مىدانند; يعنى دورانى كه بشر مدرن ديگر به مبانى مدرنيته ايمان ندارد. شايد غياب و پوشيدگى دين در عالم مدرن در سستى گرفتن مبانى تجدد و پيشامد تفكر پست مدرن مؤثر بوده است. در عين حال، هيچ نسبت ضرورىاى ميان ديانت و تفكر پست مدرن وجود ندارد و مىبينيم كه بعضى از نمايندگان مدرنيته، آشكارا با ديانت مخالفت كردهاند و بعضى ديگر اين مخالفت را مظهر اصلى تجدد مىدانند. به اين جهت، دين در تقدير تمام ادوار تاريخ و جامعه، و از جمله در تقدير عالم متجدد، اثرى اساسى داشته است. شايد اين بحث من در ظاهر، به بحثهاى كلامى و جامعهشناختى شبيه باشد، اما من نظر فلسفى داشتم. و اصلا در اين انديشه نبودم كه چگونه مىتوان تجدد را با دين جمع كرد يا ميان آنها صلح و آشتى پديد آورد. هركس چنين پرسشى را مطرح كند، به ناچار در وادى ايدئولوژى وارد شده است. من چندى پيش كه با دو دوست و همكار در باب نسبت دين و مدرنيته سخن مىگفتم، از ايشان پرسيدم اگر كسى بگويد مدرنيته دين را دوست نمىدارد شما چه مىگوييد؟ يكى از آنان گفت: مدرنيته نسبتبه دين بيطرف و بىتفاوت است. دوست ديگر گفت: شايد به تو جواب بدهند كه مسيح(ع) فرمود دشمن خود را نيز دوستبداريد و من به ياد بيتحافظ افتادم كه:
سراسر بخشش جانان طريق لطف و احسان بود
اگر تسبيح مىفرمود اگر زنّار مىآورد
.............................................................................
منبع:فصلنامه نقد و نظر، شماره 17
دوشنبه 29 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-